مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

فرشته ظلمت


رمان تجربی و غیر متعارف فرشته ی ظلمت، سومین و آخرین اثر داستانی ارنستو ساباتو است.

داستان شامل یک پیش درآمد است که در آن به نحوی گذرا به برخی حوادث اشاره می شود که در اوایل سال 1973 در بوئنوس آیرس اتفاق افتاده اند. سپس بخش اصلی آغاز می شود که چنان که از عنوان طولانی آن بر می آید شامل« اعترافات، گفت و گوها و دوسه تایی رؤیا می شود که پیش از آن حوادث اتفاق افتاده اند، و می توانستند مقدمه ای آن ها باشند، هرچند نه همیشه واضح و خالی از ابهام ...»

فرشته ی ظلمت فاقد فصل بندی معمول و شامل ده ها بخش کوتاه و بلندِ دارای عناوینی کوتاه و بلند است که با یک سطر فاصله از پی یکدیگر آمده اند و پر است از مباحث گوناگون در زمینه های اجتماعی، سیاسی، متافیزیک(به خصوص روح و رویا)، هنر، ...و بیش از همه نظریه پردازهای ادبی.

اشخاص داستان ترکیبی از آدم های واقعی و خیالی اند که برخی از آنها در اثر دیگر ساباتو، «در باره ی قهرمانان و گورها»، ایفای نقش کرده اند. خود نویسنده با دو اسم «ساباتو» و «س» با استفاده از دوضمیر اول و سوم شخص به گونه ای ویژه که شرحش خواهد آمد و از بارزترین وجوه تمایز فرشته ی ظلمت است، شخصیت محوری داستان است.

ساباتو که «مثل زن خانه دار پاکدامنی که تصمیم بگیرد وارد دنیای مواد مخدر و روسپی گری بشود»، فیزیک را رها کرد تا رمان بنویسد، معتقد است اشخاصی همچون چه گوارا که می توانند دست به عمل بزنند، نیازی به نوشتن ندارند. او نوشتن را آخرین راه چاره ی احتمالی ناتوانان از عمل، همچون خود می داند که در عین حال به دنیایی بهتر و عادلانه تر می اندیشند:

 «پاسکال اعلام کرد که زندگی یک میز قمار است که تقدیر روی آن بر سر تولد ما، خصلت هایمان، اوضاع و احوال مان، که ما را از آنها گریزی نیست، شرط بندی می کند. تنها خالق رمان می تواند شرط بندی دیگری بکند، دست کم در دنیای شبح گون قصه. او که نمی تواند در فضای واقعی دیوانه ای باشد یا دست به خودکشی بزند یا مرتکب جنایت شود، می تواند دست کم در تصویرهای پررنگ قصه هایش این کار را بکند.» او معتقد است« دیالکتیکی بین زندگی و هنر، بین واقعیت و مجاز در جریان است. تظاهری است از همان اصل وحدت اضداد که هراکلیت آن را تبیین کرد، یعنی این که در جهان جان ها هر چیز به ضد خودش تمایل دارد. و آن گاه که ادبیات به طور خطرناکی ادبی می شود، وقتی آفرینش گران بزرگ جای خود را به شیادانی می دهندکه با کلام بازی می کنند، آن گاه که هنر سحر آمیز به شعبده بازی تماشاخانه ای بدل می شود، ناگهان دمی مسیحا گونه از راه می رسدتا آن را از مرگ نجات دهد. هر بار که مکتب بیزانس هنر را به خفه شدن بر اثر افراط در باریک بینی و پیچیدگی تهدید می کند، نویسندگان بی تمدن و فرهنگ برای نجات آن از اطراف هجوم می آورند، کسانی چون همینگوی، یا آفرینش گران بومی ، همچون سلین ـ که به شیوه ی سواره نظام، یا همچون شوالیه های قرون وسطا، با نیزه های خون چکان می تازند، و تالارهایی را که در آن ها مارکیزها با کلاه گیس های پودرزده مینوئه می رقصند تصرف می کنند.»

ساباتو که درعرصه ی رمان برای خود وظیفه ای شوالیه گونه قائل است چنین می اندیشد که همانگونه که فیزیکدانان در آغاز قرن بیستم به جای کار کردن روی فیزیک آغاز به بررسی تأملاتی پیرامون فیزیک کردند، رمان نویس نیز می تواند رمان را از درون داستان بکاود و برای نیل به این مقصود می باید همچون تجربه ی متفاوت او در فرشته ی ظلمت، خود را در درون رمان خویش قرار دهد؛ و نه چنان که در فراداستان به آن بر می خوریم ـ به عنوان ناظر یا وقایع نگار ـ بلکه « دقیقاً به عنوان شخصیت دیگری در داستان، شخصیتی درست مثل بقیه، که با این همه از روح یا جان یا روان نویسنده منشأ می گیرد.»

ساباتو که در جایی از فرشته ی ظلمت از این که بیش از برخی از اشخاص داستان هایش زیسته ابراز شرمساری می کند، در اواخر داستان، در گورستان، در کنار سنگ قبر خویش ایستاه است؛ سنگی که بر آن چنین نوشته است:

انستو ساباتو

که دوست داشت در این خاک مدفون شود

و برگورش فقط یک کلمه بنگارند:

آرامش


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: فرشته ی ظلمت، ارنستو ساباتو، ترجمه ی مصطفی مفیدی، فرهنگ نشر نو

قهرمانان و گورها


قهرمانان و گورها اثر نویسنده آرژانتینی ارنستو ساباتو، داستانی است چند لایه و به لحاظ روایی  شگفت انگیز و دشوار.

ساباتو در یادداشت خود بر این کتاب می گوید: «نوع خاصی از روایت داستان هست که نویسنده سعی می کند به کمک آن خود را از دلمشغولی ای که حتی برای خودش هم روشن نیست برهاند. خوب یا بد، من فقط داستانی از این نوع می توانم بنویسم. »

قهرمانان و گورها دارای یک پیش درآمد کوتاه و چهار بخش نسبتا مستقل است. درپیش درآمد به نقل از گزارش پلیس بوئنوس آیرس آمده است که  آله خاندرا در اتاق خواب خود ابتدا پدرش را با شلیک چهار گلوله کشته و سپس به همه جا بنزین پاشیده و خود و ساختمان را به آتش کشیده است.

بخش اول ، اژدها و شاهزاده خانم نام دارد و راوی آن دانای کل است. این بخش دارای دو داستان تا حدودی مجزا است که به نحوی در هم تنیده پیش می روند. داستان اول که قسمت بیشتر این بخش را شامل می شود، ماجرای آشنایی مارتین  با آله خاندرا است و داستان دوم شامل گفتارهای عمدتا فلسفی برونو است.

بخش دوم، با نام چهره های نامرئی، ادامه بخش اول است و داستان دراین بخش تا جدایی آله خاندرا و مارتین پیش می رود.

نام بخش سوم گزارش به نابینایان است. در پیش درآمد اطلاع یافته ایم که گزارش به نابینایان توسط فرناندو، پدر آله خاندرا نوشته شده ودر همان شب مرگ وآتش سوزی  به اتمام رسیده است. این بخش چه به لحاظ راوی ویژه ای که دارد و چه ازنظر شکل و محتوای خاص آن، داستانی مستقل است. فرناندو انسانی است سودازده وآشکارا دچار توهم. شروع این بخش چنین است: «آغاز این وقایع که قرار است به قتل من منتهی شود کی بود؟ این روشن بینی بی رحمانه ای که اینک من از آن برخوردارم مثل یک نور افکن گردان است،...». مشغله اصلی ذهنی فرناندو دنیای نابینایان است. دنیایی هراسناک و تو در تو. گفتار این بخش سرشار از هذیان و در نتیجه ـ و متناسب با آن ـ در بسیاری از قسمتها آشکارا سوررئالیستی است.

بخش چهارم و پایانی را به لحاظ شکل روایت می توان به دو قسمت تفکیک کرد. در قسمت اول( به جز فصل های کوتاه تر اول و دوم که توسط دانای کل روایت می شود)، این برونو است که زندگی خود و ماجرای آشنائیش با خانواده فرناندو را نقل می کند، و این کار را نه مستقیما برای ما به عنوان خواننده ـ یا شنونده ـ ، بلکه برای نویسنده انجام می دهد. شروع فصل سوم این بخش چنین است:« ( برونو به من[یعنی به نویسنده] گفت) مرگ فرناندو مرا بر آن داشت که نه  فقط در باره زندگی او بلکه زندگی خودم به فکر فرو روم...» در این قسمت داستانی غریب روایت می شود؛داستان دلبستگی ـ یا عشق ـ برونو به سه نسل پیاپی از زنان وابسته به فرناندو.

برونو در دوازده سالگی نوعی احساس دل دادگی به مادر فرناندو دارد. سپس عاشق جورجیا، دختر دایی و معشوقه فرناندوـ و مادر آله خاندر اـ می شود و این عشق به دختر نیز سرایت می یابد، برونو خود می گوید: «من نیز به سبک و روش خودم، عاشق آله خاندرا شده بودم تا آنکه پی بردم در واقع مادرش جورجیا را دوست دارم و او عشق مرا رد کرد و مرا به آغوش دخترش انداخت. »

قسمت دوم که با فصل چهار آغاز می شود، مجددا توسط دانای کل روایت می شود و خود شامل دو داستان کاملا مجزا از یک دیگر است؛ یکی داستان مارتین ماتم زده سرگشته که از اندوه از دست دادن آله خاندرا(پیش از مرگ او)، در کامیونی به همراه راننده آن، به سمت جنوب و به سوی سرنوشتی نامعلوم می رود، و دومی داستان ژنرال لابایه، که جد آلخانرا در معیت او و دیگرانی که نویسنده ازجمع آنان به عنوان یکصد و هفتاد و پنج مرد و یک زن یاد می کند، به سمت شمال در حال گریزاند. ماجرای این گروه را قبلا در بخش اول خوانده ایم و تکرار آن در موقعیتی متفاوت در پایان داستان و به موازات ماجرای عزیمت مارتین به سمت جنوب خود نکته ای جالب توجه است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: قهرمانان و گورها، ارنستو ساباتو، ترجمه ی مصطفی مفیدی، انتشارات نیلوفر.