از میان آثار پرشمار جان اشتاین بک، که خوشبختانه بیشتر آنها به فارسی ترجمه و منتشر شده اند، سه رمان در فهرست ۱۰۰۱ کتابی که باید پیش از مردن خواند حضور دارد؛ خوشههای خشم، موشها و آدمها و راستهی کنسرو سازی. خوشه های خشم و موشها و آدمها به دفعات به فارسی ترجمه و چاپ شدهاند و فارسی خوانها به خوبی با آنها آشنا هستند؛ اما راستهی کنسروسازی چه؟
راستهی کنسروسازی که پس از قریب چهل سال از انتشار نخست آن در ایران، مجدداَ به فارسی ترجمه و چاپ شده است،*رمانی است نسبتاَ کوتاه و بسیار شیرین و جذاب با روایتی ساده و خطی که حول و حوش ماجرای قدردانی دار و دستهای ولگرد به اسم مک و رفقا از داک، صاحب یک آزمایشگاه و فروشگاه موجودات دریایی درمحلهای واقعی به اسم راسته کنسروسازی در شهرساحلی مونتری کالیفرنیا میگذرد.
راستهی کنسروسازی چنان که در مقدمه ی داستان آمده «مکانی است شاعرانه، متعفن، گوشخراش، پرنور، آهنگین، اعتیادآور، احساسبرانگیز و رویایی... از حلبی و آهن و زنگار و تراشهی چوب، سنگ فرشهای لبپر و خرابههای علف پوش و نیزارهای انبوه، کنسروسازیهای ساردین با دیوارهای آهن کرکره، کافه و رستوران و خواروبار فروشیهای درهم وبرهم و آزمایشگاه و مسافرخانه»، و از همه مهمتر با آدمهایی «هم ناجنس و هم خوش دل.»، و چنان که خواهیم دید بیشتر خوش دل تا ناجنس است.
هر صبح که کشتیهای صید ساردین به ساحل باز میگردند، «سوت کنسروسازیها به صدا در میآید و زن و مرد از سراسر شهر به سرعت لباس میپوشند و دواندوان روانهی راستهی کنسروسازی میشوند تا به سر کار برسند. سپس ماشینهای مجلل بالا شهریها به پایین شهر میآورند: سرپرستها، حسابداران و مالکانی که در دفتر کارشان ناپدید میشوند. سپس نوبت ایتالیاییها و چینیها و لهستانیهای بینوا میشود، زنان و مردانی ملبس به شلوار و روپوش پلاستیکی و پیش بندهای مشمایی؛ دواندوان سر میرسند تا ماهیها را پاک و تکه و بستهبندی و طبخ و کنسرو کنند.از تمامی خیابان صدای هیاهو و فریاد و جیغ و تق تق میآید و در این حال نهرهای نقره فام ماهی از داخل قایقها به بیرون سرازیر میشود ... در کنسرو سازیها صدای هیاهو تق تق و جیر جیر میآید تا آخرین ماهی پاک و تکه و طبخ و کنسرو شود و آن گاه سوت ها دوباره جیغ میکشند و ... زنان و مردان خیس و بدبو و خسته، متفرق میشوند... و به شهر بر میگردند و آن گاه راستهی کنسروسازی میماند و خودش ـ ساکت و سحر آمیز.»
شخصیتهای محوری داستان با آن که ساکن راستهی کنسروسازی اند (جز یکی دو نفر از جمع مک و رفقا، آن هم به طور موقت) مستقیماَ کاری با ساردین و کنسرو ندارند. پس از اشاره ای گذرا به اسامی بعضی از اشخاص محوری، داستان درمقدمه، فصل اول با معرفی خوارروبار فروشی لی چانگ و خود او شروع میشود:« خواروبار فروشی لی چانگ در عین نامرتبی، جنسهای جوری داشت. کوچک و درهم و برهم بود اما آدم میتوانست در همان چهار دیواری تمامی مایحتاج زندگی و رفاهش را بیابد...خواروبار فروشی موقع خروس خوان باز میکرد و نمیبست تا وقتی آخرین ولگرد خیابان سکهی ده سنتی اش را خرج میکرد یا سرش را زمین میگذاشت.»
و اما خود لی چانگ. او«بیش از خوارو بارفروش چینی است. یعنی باید باشد. شاید هم شریری است که به گرد نیکی به تعادل در آمده و معلق مانده است ـ سیارهای آسیایی که تحت جاذبهی لائوتسه در مدار قرار گرفته و نیروی گریز از مرکز چرتکه و صندوق او را از لائوتسه دور نگه داشته است.»۱۸
آدمهای بعدی که معرفی میشوند مک و رفقا هستند که میشود آنها را موجودیتی واحد به حساب آورد. آنها آدمهای بیپول و بیکسیاند که از دنیا چیزی نمیخواهند جز آب و غذا و خوشنودی که گه گاه به آن میرسند و ذره ذره از آن لذت میبرند. مک و رفقا هم به گرد مدار خودشان میچرخند و در دنیایی که: ببرهای زخمیحکمرانی میکنند، نره گاوهای مجروح دور میچرخند، شغالهای کور پی مردارند؛ آنها محتاطانه با ببرها سر سفره مینشینند و گوسالههای وحشی را مورد تفقد قرار میدهند و خرده نانها را جمع میکنند تا به مرغان دریایی بدهند. مک و رفقا «در میان بشکههای بزرگ زنگ زدهی خرابهی کنار فروشگاه زندگی می کردند. به عبارت دیگر وقتی هوا شرجی بود در بشکه زندگی میکردند، اما موقعی که هوا خوب بود زیر سایهی درخت سرو سیاهی در انتهای خرابه به سر میبردند.» تا آن که دست تصادف آنها را در یک انبار قدیمی پودر ماهی معروف به «مسافرخانه و کبابخانهی پالاس» اسکان می دهد.
شخصیت مهم دیگر داستان خانم دورا فلود است. او که شغلش در ترجمهی جدید به دلایلی قابل فهم به صاحب و مدیر یک رستوران تغییر یافته« خانمیاست پنجاه ساله که به لطف موهبت کاردانی و صداقت، نیکوکاری و واقع بینی مسلم، مورد احترام عاقلان، باسوادان و مهربانان قرار گرفته است. ضمناَ به همان نسبت مورد نفرت کانون خواهران[ یا بانوان] متأهلی است که شوهرانشان برای آشپزخانهی خانه [ که در اصل خانه است و هیچ ارتباطی هم با آش و آشپزی و رستوران ندارد] احترام قائلاند اما علاقهی زیادی به آنجا ندارند.»
آخرین شخصیت محوری راستهی کنسروسازی و در واقع مهمترین آنها، داک، همان صاحب آزمایشگاه و فروشگاه موجودات دریایی است. داک در فصل پنجم معرفی میشود. او مردی ذاتاَ آرام و مهربان است. در مواقع لزوم هر جنبنده ای را میتواند بکشد، اما حاضر نیست از سر خرسندی حتی احساسی را جریجه دار کند.« طی چند سال داک چنان خودش را در راستهی کنسروسازی جا انداخت که حتی تصورش را هم نمیکرد. او استاد فلسفه و دانش و هنر آنجا محسوب میشد... ذهنش هیچ محدوده ای نمیشناخت... با کودکان هم صحبت میشد و حرفهایش آن قدر پر مغز بود که آنها هم میفهمیدند... مثل خرگوش بی قرار بود و در عین حال آرامشی درونی داشت.» مهم ترین ویژگی داک این است که هرکس او را میشناسد به نوعی مدیون اوست و هر که از او یاد میکند به خودش میگوید« باید کاری برایش بکنم.»
مک و رفقا هم با خودشان فکر کردهاند مدیون محبتهای داکاند و باید کاری برای او بکنند و همین موضوع است که چنان که پیش از این گفته شد داستان در اطراف آن میگذرد.
اشتاین بک داک را بر اساس شخصیت دوست خود اِد ریکِتز ساخته و کتاب را نیز به او تقدیم کرده است که «میداند چرا و باید.»**اشتاین بک و ریکتز زمانی در یک آزمایشگاه زیستشناسی دریایی شریک بودند و عقاید اشتاین بک در بارهی یگانگی کل حیات، تحت تاثیر ریکتز شکل گرفته است. این دو معتقد بودند آنچه در آبگیری پیدا میکنند، که نمونه آن به زیبایی هرچه تمام تر در فصل شش راستهی کنسروسازی به تصویر کشیده شده، «دنیایی در زیر یک سنگ است، الگویی کوچک از کل کاینات... آنان میگفتند همه چیز یک چیز است و یک چیز همه چیز؛ پلانکتونهای شفاف و درخشان بر سطح دریا، سیارات چرخان، و کل کاینات منبسط شونده، همگی با ریسمان نرم و انعطاف پذیر زمان به هم گره خوردهاند.»***
اشتاین بک در سلسله مراتب هستی جایگاه ویژه ای را برای انسان قائل است و شخصیت آدمهای داستانهایش از جمله راستهی کنسروسازی را بر اساس همین شأن و جایگاه میسازد. او معتقد است انسان «در میان جانوران با پذیرفتن مسئولیت نیکی کردن در حق دیگران خود را متمایز و منفرد ساخته است. فقط اوست که این انگیزه را برای فراتر رفتن از خود دارد، یعنی میتواند به سوی نوعدوستی پیش برود. این معجزهی فاجعه بار آگاهی است که انسان را باز آفریده است.»****
داک وقتی آنفلوانزا در شهر فراگیر میشود یک هفتهی تمام از خواب و استراحت خود میزند و با وجود آنکه اجازهی طبابت ندارد از هیچ کمکی به بیماران درمانده فروگذار نمیکند و گفتنی است که دورا خانم و کارکنان او هم برای کمک پاتیلهای بزرگ سوپ را بارمیگذارند و قابلمههای سوپ را به خانهی بیماران میبرند.
همدلی که اشتاین بک با شخصیتهای ظاهراَ منفی راستهی کنسروسازی نظیر لورا خانم و کارکنان او و آدمهای میخواره و لاابالی مثل مک و رفقا نشان میدهد به هیچ رو اتفاقی نیست. او « میخواهد به ما یاد آور شود که پس از آن که قرنهای متمادی زهد فروشی را بامکر و زرنگی... در فلسفه مان ترکیب کردیم و بدان نام پیشرفت دادیم، اکنون لازم است که تمام استنباطات خود را از اخلاق با بزرگواری و سلامت عقل، مورد بررسی قراردهیم.»*****
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مشخصات کتاب: راستهی کنسروسازی، ترجمهی مهرداد وثوقی، انتشارات مروارید، چاپ اول، ۱۳۹۱.
* راستهی کنسروسازی پیش از این در سال ۱۳۴۴ با ترجمهی سیروس طاهباز به فارسی منتشر شده است. اسم کتاب در ترجمهی طاهباز "راستهی کنسروسازان" است و خوب بود در ترجمهی جدید به آن اشاره میشد.
** تقدیم نامهی کتاب در ترجمهی طاهباز آمده ولی در ترجمهی وثوقی نیامده است.
*** نسل قلم شمارهی۵۸،جان اشتاین بک، جیمز گری، ترجمهی حشمت کامرانی.
**** همان.
***** همان.