مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

تورتیا فلت


 یکی از توانایی های مثال زدنی جان اشتاین بک اسطوره سازی است. اسطوره های داستان های او در اغلب موارد افرادی بسیار عامی و عادی و گاه همچون در راسته ی کنسروسازی و تورتیافلت که موضوع این یادداشت است، از آدم های حاشیه ای و (به تعبیری) تفاله های اجتماع اند. اشخاص تورتیا فلت که بنا به گفته ی اشتاین بک در مقدمه ی  داستان قرار است به شاه آرتور و شوالیه های میزگرد پهلو بزنند ـ مثل جمع مک و رفقا در راسته ی کنسروسازی ـ افرادی بیکاره و بی چیز و دم غنیمتی و عشق الکل اند که سر جمع به اسم دانی و دوستان شهرت دارند. دانی یک پیزانو است. پیزانوها آمیزه ای از نژادهای اسپانیایی، مکزیکی و نژادهای گوناگون هند و اروپایی اند که اجدادشان از یکی دو قرن پیش در کالیفرنیا زندگی می کنند و انگلیسی و اسپانیایی را به لهجه ی پیزانویی صحبت می کنند. پیزانوها« با تجارت سر و کاری ندارند، از قید شیوه ی بغرنج بازرگانی آمریکایی آزادند و چون چیزی ندارند که به یغما رود، استثمارگردد یا به رهن گذارده شود، مورد یورش سبعانه ی این شیوه واقع نشده اند.»9

دانی بیست و پنج ساله بود که آمریکایی ها با تأخیر فروان تصمیم گرفتند وارد معرکه ی جنگ اول جهانی شوند. وقتی دانی و دوستش پیون که یکی از شولیه ها است خبر را شنیدند دو گالن مشروب داشتند. بیگ جو پرتاگی، یکی دیگر از شوالیه ها هم که برق شیشه ی آن ها را از لای درخت های کاج می بیند به آن ها ملحق می شود. با خالی شدن شیشه ها حس میهن پرستی در آن سه مرد برانگیخته می شود. آنها بازو در بازوی هم می اندازند و از تپه ها به سوی مونتری ـ همان محل راسته ی کنسروسازی ـ سرازیر می شوند و برای اعزام به خدمت ثبت نام می کنند. دانی به تگزاس می رود تا از قاطرهای سواره نظام مراقبت کند، پیون به عنوان پیاده نظام به ارگون اعزام می شود و بیگ جو اندکی بعد راهی زندان می شود.

وقتی دانی که مانند دوستانش در هفت آسمان یک ستاره هم ندارد از خدمت بر می گردد، می فهمد که به نحوی معجزه آسا صاحب دو خانه ی باز مانده از پدربزرگ مرحومش شده است. یکی از خانه ها را در ازای اجاره بهایی که می داند هرگز یک سنت آن را هم دریافت نخواهد کرد به پیونِ متفکر و فیلسوف مشرب می سپارد و خود در خانه ی دیگر ساکن می شود. پیون که می خواهد شرمنده ی دوستش نباشد خانه ی اجاره ای خود را در ازای دریافت مبلغی ماهانه که تصمیم دارد آن را به دانی بپردازد با یکی دیگر از شوالیه ها، پابلو، شریک می شود. کمی بعد یسوس ماریا هم به جمع این دو می پیوندد. شوالیه های میزگرد تا اینجا سه نفرند و هنوز به شاه آرتورشان، دانی، ملحق نشده اند.

خانه ی اجاره داده شده ی دانی در یک حادثه که به دلیل بی مبالاتی سه رفیق رخ می دهد دچار حریق می شود و از بین می رود. دانی ابتدا از شنیدن خبر خشمگین می شود اما اندکی بعد با خود فکر می کند:« اگر اون خونه هنوزم بود منم حرص کرایه خونه رو داشتم و رفقام، که بهم بدهکار بودن، به سردی باهام رفتار می کردن اما، حالا دیگه می تونیم با هم خوش و بی ریا باشیم.»

باری به این ترتیب سه رفیق به دانی می پیوندند و در همه چیز به جز تختی که او روی آن می خوابد با او شریک می شوند.

نفر بعدی که به جمع ملحق می شود پایرت است. پایرت که از جنسی به جز دانی و دیگر دوستان است تا پیش از پیوستن به شوالیه ها به اتفاق پنج سگ وفادارش در یک لانه ی مرغ زندگی می کند و نذر کرده با دستمزد هزار روزش از فروش هیزم، که روزی یک سکه بیست و پنج سنتی است، یک شمعدان طلایی برای کلیسا بخرد. پایرت شمعدان را برای رفع کسالت از یکی از سگ هایش نذر کرده که چندی پس از بهبودی زیر ماشین رفته و کشته شده است. او تنها کسی از میان جمع است که کاری انجام می دهد و درآمدی دارد.

جمع شواله ها با پیوستن بیگ جو، که قبلأ گفتیم همراه دانی راهی خدمت به میهن شد و سر از زندان درآورد کامل تر می شود. اتهاماتی که او به خاطرشان به زندان افتاد عبارت بوده اند از:«مستی به هنگام انجام وظیفه، مضروب کردن گروهبان با پیت نفتی، انکار هویت(چون نمی توانست آن را به یاد بیاورد ناگزیر همه چیز را انکار می کرد)، دزدیدن دو دیگ لوبیای پخته و سوار شدن بر اسب جناب سرگرد بدون اجازه.»93

تورتیا فلت هفده فصل با نام های طولانیِ گاه تا یکی ـ دو خطی دارد. پیوستن بیگ جو به جمع شوالیه ها  در فصل هشتم اتفاق می افتد که اسمش: «چگونه دوستان دانی در شب سن اندرو به جست و جوی گنجینه ی مرموز پرداختند و چگونه پیون آن را یافت و بعد از آن چگونه یک شلوار فاستونی دوبار تغییر مالکیت داد» است. شلوار فاستونی مزبور تنها چیز بدرد بخور بیگ جو است. هنگامی که او خواب است پیون آن را ارز پایش در می آورد و در ازای ربع گالن مشروب به زن کافه چی می فروشد.

فصل های داستان نسبتأ مستقل از یکدیگرند و در هرکدام اتفاقاتی شرح داده می شود که برای یکی از جمع دانی و دوستان رخ می دهد. نقطه ی اوج داستان جایی است که دوستان دانی که تصممیم گرفته اند برای خوشحال کردن او جشنی راه بیاندازند*، استثنائأ تنها برای یک روز از شیوه ی معمول زندگی خود عدول می کنند و سر کار می روند تا با پاک کردن ماهی پولی بدست بیاورند.

خبر سر کار رفتن دوستان و علت آن بلافاصله در تمام تورتیا فلت پخش می شود. همه ی اهالی تصمیم می گیرند در جشن شرکت کنند:« خانم موراس گرامافونش را تمیز کرد و پرشورترین صفحاتش را کنار گذاشت. کافی بود جرقه ای بجهد تا تورتیا فلت شعله ور گردد... خانم سوتو با یک ساطور از لانه ی مرغی اش بالا رفت. خانم پالوچیکو کیسه ی بزرگی شکر در بزرگترین دیگش ریخت که شیرینی درست کند. دسته ای از نمایندگان دختران به فروشگاه وولورث در مونتری رفتند و تمام موجودی کاغذ رنگی های آن جا را خریدند. صدای تمرین گیتارها و آکاردئون ها در همه ی تورتیافلت طنین انداز بود.»

نمی شود از شاه آرتورسخن گفت و یادی از شمشیر جادویی اش «اکس کالیبور» یا همان شمشیر در سنگ نکرد. باری، دانی در پایان جشن، پایه ی میزی را همچون اکس کالیبور در دست می گیرد و پس از آن که  دنیا را به مبارزه می خواند و هماوردی نمی یابد از خانه بیرون می زند تا تبدیل به افسانه شود.

تورتیا فلت دومین رمان از یازده رمان جان اشتاین بک است و اثریست که او را به شهرت رسانده است. کتاب را صفدر تقی زاده به فارسی برگردانده و شرکت انتشارات علمی و فرهنگی سی سال پس از آخرین چاپ در سال مجددأ 1386 منتشر کرده است. اسم کتاب در چاپ قبل تورتیلا فلت است.

                                                              

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* مک و رفقا در راسته ی کنسروسازی برای ادای دین به یکی از اشخاص اصلی داستان، داک، جشنی راه می اندازند که داستان حول و حوش آن می گذرد. 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد