مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

قلبی به این سپیدی


قلبی به این سپیدی رمانی است از نویسنده ی معاصر سرشناس اسپانیایی خابیر(یا خاویر) ماریاس.

شخصیت اصلی و راوی داستان، خوان، مرد جوان مترجمی اهل اسپانیا است که به تازگی  با همسرش، لوییزا که همکار اوست ازدواج کرده است.

 داستان که زمان آن به شدت غیر خطی و گاه گیج کننده است شروعی ناگهانی و بهت آور دارد که در آن خوان می گوید به طور تصادفی فهمیده زنی که بعدأ معلوم می شود خاله ی او و همسر اول پدرش بوده بلافاصله پس از بازگشت از سفر ماه عسل ازدواج با پدر او، با شلیک گلوله به قلبش به زندگی خود خاتمه داده است.

 او سپس از سفر ماه عسل خود به کوبا می گوید که در آنجا در هتل به طور اتفاقی مکالمه ی بین زن و مردی در اتاق مجاور را شنیده است. زن در آن گفتگو به مرد هشدار می دهد که باید بین او همسرش یکی را انتخاب کند و اگر قانوناً نمی تواند از همسرش جدا شود باید قول بدهد که او را به هر طریق ممکن از میان خواهد برداشت.

این گفتگو ذهن خوان را متوجه مسئله ی ازدواج به طور کلی، ازدواج خودش و همینطور ازدواج های پدرش می کند. او نمی داند که لوییزا که به نظر می رسیده در خواب است هم مکالمه ی اتاق هم جوار را شنیده است.

اسم پدر خوان رانز است. رانز کارشناس و دلال آثار هنری با روش کاری نه چندان شفاف و قانونی است. خوان یه یاد می آورد که پدرش در روز عروسی، او را به گوشه ای برده و بعد از مقدمه چینی کوتاه به او توصه نموده که اگر رازی دارد آن را برای خودش نگه دارد و به همسرش نگوید.

خوان که ذهنش پر از پرسش های مختلف در مورد گذشته ی رانز است تصادفاً متوجه می شود که گویا او نه دوبار بلکه سه مرتبه ازدواج کرده و از آن جالب تر گویا همسر نخست او نیز همچون همسر دومش به فاصله ای اندک از ازدواج به طریقی مرده است.

لوییزا به خوان پیشنهاد می کند صحت و سقم مسئله را از پدرش جویا شود، اما خوان به دلایل مختلف از جمله روابط نه چندان صمیمانه با رانز، جرأت این کار را در خود نمی بیند. لوییزا که کشف حقیقت را برای خوان و خودش ضروری می داند مسئولیت کار را می پذیرد و به انجامش می رساند.

قلبی به این سپیدی اثری روشنفکرانه و معمایی با ریزنگاریهایی مینیاتوری و شیوه ی نگارشی خاص است. داستان که گه گاه به مقاله ای تحقیقی شبیه می شود از طرحی قوی و منسجم برخوردار است که یک پارچگی آن را حفظ می کند. از ویژگی های جالب و استثنایی کتاب، اندیشه نگاری های تکرار شونده ی آن است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: قلبی به این سپیدی، خابیر ماریاس، ترجمه ی مهسا ملک مرزبان، انتشارات نیلوفر.

پی نوشت 1: شغل رانز و جزیئات برخی از ماجراهای کاری او در موزه ی پرادوی مادرید، نشان دهنده ی اطلاعات گسترده ی ماریاس از نقاشی است.

پی نوشت 2: کتاب شامل مقدمه ی ای کوتاه و روشنگر در مورد داستان و نویسنده است.

نظرات 4 + ارسال نظر

سلام بر مداد سیاه گرامی
پس بالاخره به سراغ ماریاسی که منتظرت بود رفتی.
از این کتاب تبلیغ زیاد شده.
از جشن امضا ها گرفته تا پست های اینتستاگرامی و...
اما تا اونجا که میدونم بر خلاف کتابهای دیگه ای که نامش به این شکل مطرح میشه،کتاب خوبیه و البته صاحب اثر نویسنده به نامیه.
بخش هایی از متن کتاب رو جاهای مختلفی خونده بودم و تا حدودی متوجه این شیوه روایت شده بودم. این پرش زمانی الان با گور به گور فاکنر حسابی گیجم کرده.

داشتم به تصورم از ادبیات اسپانیا فکر می کردم. تقریبا با یه صفحه سفید رو برو شدم.از بس فوتبال اسپانیایی ها شنیدم هیچوقت به ادبیاتشون نتونستم فکر کنم.این حس رو درباره روس ها و امریکایی ها و حتی ایتالیایی ها هم نداشتم.با فکر کردن به ادبیات ایتالیا قبل خوندن کتابی ازش به فکر فیلم های ایتالیایی می افتادم.اولین اسم هم ماریو پوزو بود با داستان ایتالیایی پدرخوانده.هر چند اثرش در دسته بندی داستان امریکایی قرار می گیره.اما ادبیات اسپانیا یعنی چی؟ شاید واسه اینه که چون هیچ فیلم درخشان اسپانیایی ندیدم.
در واقع تصور من از ادبیاتش یه هندونه در بسته اس.
واین هندوانه به شرط چاقو را با برشی که از دستان مارتین سانتوس گرفته ام امتحان خواهم کرد.

سلام و درود
پیش از این ازماریاس "مرد است و احساسش" را خوانده ام. جالب است که از آن داستان می شد پی به سواد موسیقی نویسنده برد و اینجا معلوم می شود او از نقاشی هم اطلاعات خوبی دارد.
از ادبیات اسپانیا که صحبت می شود من یاد دن کیشوت می افتم. به شما هم توصیه می کنم بروید سراغش.
مطمئن باشیدمارتین سانتوس رد خور ندارد.
گور به گور از جالب ترین داستان های فاکنر است.
ممنون از تذکر در مورد پی نوشت.

میله بدون پرچم 1397/07/10 ساعت 15:24

سلام
مرا کنجکاو کرد و حتا وسوسه هم شدم اما وقتی شما می‌گویید کمی گیج‌کننده است من می‌ترسم

سلام و درود
گیج کنندگی زمان داستان آنقدر ها هم نگران کننده نیست. فکر می کنم آن را خواهید پسندید.

سحر 1397/07/11 ساعت 09:30

یادم می آید زمانی که دنبال خوراک برای ترجمه میگشتم با این کتاب رو به رو شدم که با چیزهای نوشته شده درباره اش مشخص شد در ترجمه تکه پاره خواهد شد ... شما چنین حسی داشتید؟
ادبیات اسپانیا مرا هم در نگاه اول یاد "دن کیشوت" می اندازد!

به نظرم نرسید چیزی از داستان از دست رفته باشد. خوشحال می شدم آن را با ترجمه ی شما بخوانم.
دن کیشوت از جاودانه های تمام تاریخ ادبیات است.

سحر 1397/07/11 ساعت 22:48

شما لطف دارید ... باعث افتخار من است خوانندگانی مثل شما ترجمه ام را بخوانند!

ممنون از لطف شما.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد