مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

مردی به نام اووه


رمان پرفروش و محبوب مردی به نام اووه نخستین رمان نویسنده ی سوئدی، فردریک بک من است.

زمان داستان سالیان اخیر و شخصیت اصلی داستان مردی تنهاست به اسم اووه که در آستانه ی شصت سالگی چندی پس از آن که همسر محبوب خود را از دست داده به اجبار از کار بازنشسته شده است. اووه آدمی به شدت مقرراتی، کله شق، تودار، بد اخم و نجوش است. او در شروع داستان با دقتی وسواس گونه در حال برنامه ریزی برای پایان دادن به زندگی خویش به منظور پیوستن به همسر خود است.

اووه در حال اجرای نقشه ی خودکشی صدای برخورد چیزی را با دیوار منزلش می شنود. او از پنجره بیرون را نگاه می کند و می بیند مردی در حال تلاش برای  پارک ماشینی که تریلری به دنبال آن بسته شده است، تریلر را به دیوار منزل او زده و زن بارداری مومشکی و خارجی با عصبانیت در حال راهنمایی اوست. اووه خشمگین از منزل خارج می شود و با غرولند فراوان به زوج مزبور که همسایه جدید او هستند کمک می کند تا ماشین خود را پارک کنند.

پس از مدتی زنگ در خانه ی اووه به صدا در می آید. او با خشم و دلخوری در را باز می کند و با دو دختربچه مواجه می شود که از طرف خانم همسایه ی جدید ظرفی حاوی پولوی زعفرانی و مرغ برای او آورده اند.

خواننده ی ایرانی از ترکیب موی مشکی خانم همسایه و چلو مرغ فرستادنش برای اووه می تواند حدس بزند که خانم مزبور ایرانی است. اسم خانم یاد شده پروانه است و او بناست در زمان حال داستان (که مرتباً بین حال و گذشته در نوسان است) نقشی اساسی در زندگی اووه ایفا کند.

مردی به اسم اووه ترکیبی موفق از تراژدی و کمدی با شخصیت هایی جالب و زبانی ساده و صمیمی است. کتاب ترجمه ی فرناز تیمورازوف و چاپ نشر نون است.

نظرات 4 + ارسال نظر
میله بدون پرچم 1400/05/09 ساعت 18:17

سلام بر مداد گرامی
این کتاب را چند سال قبل برای برادرزاده‌ام هدیه گرفتم و اتفاقاً چون خیلی زود بازخوردش را دریافت کردم متعجب شدم! معمولاً اینقدر سریع یک کتاب را تمام نمی‌کرد
راستش آن زمان یک فکر حیله‌گرانه در ذهنم بود که کتاب فوق را از ایشان امانت بگیرم که تا الان نشده است

سلام و ورود
کتاب خوشخوان و جذابی است که جذابیتش را علاوه بر داستانسرایی خوب مرهون شخصیت اصلی غریب آن است. خانم ایرانی حاضر در داستان هم به جذتبیتش برای ایرانیها افزوده و احتمالا همین ها علت بازخورد سریع هدیه بوده است.
نقشه ات شامل دو حیله است. اول این که کتابی را که نخوانده ای هدیه داده ای و به این طریق توانستی بفهمی به درد خواندن می خورد یا نه و دومی هم همان است که گفته ای.

سلام مداد
من این کتاب رو قبلا دانلود کردم
ولی
رفت توی صف !!!!
چون
بلافاصله کتابهای جذاب تری توسط وبلاگهای مختلف پیشنهاد شد
ولی
با توضیحی که دادی کنجکاو شدم ببینم که از دیدگاه بی طرف یک مرد سوئدی ، زن ایرانی چه جوریه

ایرانی ها در سوئد کم نیستند و برام جالبه که نظر یک سوئدی رو در مورد این اقلیت نژادی در کشورشون بدونم

اگرچه ممکنه فقط کاراکتر یکی از زنان ایرانی رو که میشناخته و مثلا باهاش همکار بوده رو مورد استفاده قرار داده باشه
ولی
در هر صورت حضور یک کاراکتر ایرانی اونهم زن در رمان یک خارجی جالبه
توی این دورانی که به هر وبلاگی سر میزنی غم و غصه و ناامیدی و یاس از در و دیوارش می باره پیشنهاد خوبی دادی

سلام و درود
کتاب جالب و سرگرم کننده ای است.من هم آن را مدتها بعد از خرید خواندم. شخصیت زن ایرانی داستان خوب از کار درآمده. نمی دانم شناخت نویسنده از ایرانی ها از چه طریق و چه اندازه است. در هر حال کتاب سبک و خوشخوان و سرگرم کننده ای است که می شود در چند ساعت تمامش کرد.

سمیره 1400/05/13 ساعت 15:41

سلام
من این کتاب رو نصف نیمه رها کردم

سلام و درود
چنان که ملاحظه کرده اید داستان حجیمی نیست. به نظرم تمامش کنید و در پایان ببینید آن را پسندیده اید یا خیر.

سلام بر مداد سیاه بزرگوار
امیدوارم خوب و سلامت باشی و حداقل در زمانهایی که کتاب میخوانی خوش باشی، وگرنه در این روزگار به زمانهای دیگر خیلی امیدی نیست.
برام خیلی جالب بود که شما هم این کتاب رو خوندی، از معدود دفعاتی هست که من پیش از شما کتابی را چند ماه پیش خوانده‌ام و در وبلاگ هم یادداشتی درباره اش نوشته‌ام.
کتاب من نشر چشمه بود، بنظرم این کتاب یک سرو گردن و حتی بیش از آن از بقیه رمانهای پرفروش خارجی که اغلب نوشته جوجومویز و این حرفها هستند بالاتره و کتاب خوب و البته سرگرم کننده‌ای هست.

من هم مثل شما و دوستی که کامنت گذاشتند در زمان خواندن کتاب کنجکاو این بودم که نویسنده چقدر شخصیت ایرانی کتاب را خوب درآورده است؛
پاسخ "ندا" خانم است، همسر ایرانی فردریک بکمن.
نمیدانم این نکته جالب را میدانستی یا نه، اما بکمن قبل از کتاب نوشتن یک وبلاگ نویس مشهور در کشورش بود.

سلام و درود بر مهرداد گرامی
یادداشتت را خواندم. راستش من هم دچار مشهور هراسی آن هم از نوع حاد آنم . با این وجود گاهی گریزی به مشهور ها می زنم و بعضا از این کار نتایج بدی هم نگرفته ام. حد اقل این است که اگر از کتاب خوشم نیامده به دلایلش فکر کرده ام و با این کار سلیقه ام را تنظیم کرده ام.
در مورد این داستان راستش هیچ شناخت قبلی از نویسنده نداشتم وبه احتمال قوی کتاب را همسرم خریده باشد و نه من. هر چه هست آن را داستان سبک، خوشخوان و سرگرم کننده ای یافتم که نشان از نویسنده ای حساس و هوشمند دارد.
ممنون از اطلاعاتی که در مورد بکمن دادی. حالا می فهمم چرا پروانه خوب از کار درآمده .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد