مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

ضربان


در داستان نویسی، تکنیک نویسنده ی درحال نوشتن داستان امری قدیمی و شناخته شده است که به خصوص در داستان های پست مدرن فراوان به چشم می خورد. کلاریس لیسپکتور در آخرین اثرش، ضربان، که پس از مرگ او منتشر گردیده این تکنیک را به شکلی جالب توجه و به احتمال زیاد بی سابقه مورد استفاده قرار داده است. در ضربان که دشوار بتوان طرحی برای آن تعریف نمود، راوی نویسنده ی مردی در حال نوشتن داستانی در باره ی زنی است که خود در حال نوشتن است. مرد که از او به عنوان مؤلف یاد می شود در مقدمه ای که به نسبت بقیه ی داستان طولانی است در مورد مقولاتی از جمله قصد خود از نوشتن، مشکلات نوشتن، سبکی که باید انتخاب کند، ارتباط نوشتن و زیستن، ارتباط خودش با آنچه قصد پدید آوردنش را دارد و ... می گوید و در این اثنا به تدریج تبدیل به مؤلف و مخترع زنی می شود به اسم آنجلا پرالینی: «آنجلا نمی داند شخصیتی داستانی است وانگهی از کجا که من نیز شخصیت داستانی خود نباشم.»«تا کجاها بروم و از کجا شروع کنم به آنجلا بودنم؟ آیا میوه یک درختیم ما؟ نه ـ آنجلا جملگی چیزهایی است که من می خواستم باشم و هیچ وقت نبودم. چیست او؟ موج موج دریاست. حال آن که من جنگلی انبوه و غمبارم... سرگیجه ی من است آنجلا. آنجلا طنینی است از من، پرتوی است صادره از جانب من....»

 تنها را برقراری ارتباط با آنجلا این است که به قالب کلمات در آید و چنین است که او پا به داستان می گذارد: «من یک کتاب می نویسم و او کتابی دیگر: اضافات را از هر دو حذف کرده ام. من نیم شب می نویسم زیرا تارکم من. آنجلا روز می نویسد  زیرا کمابیش همیشه کبکش خروس می خواند.»

شیوه ی روایت ضربان از چند جهت جالب توجه است.

اول: متن داستان شامل نوشته ها و گفته های نویسنده و شخصیت اثرش  به شکلی متداخل است.

دوم: مؤلف به دو شکل در داستان حضور دارد؛ در شکل نخست که داستان با آن شروع می شود، او مستقیماً با خواننده سخن می گوید. در شکل دوم امّا رابطه ی او که بنا است خالق اثر باشد با آنجلا  که قرار است شخصیت داستان در حال نوشتن باشد تغییر می کند و آن دو به تدریج در سطحی برابر قرار می گیرند و قدری بعد چنان می شود که گاه تفکیک آنها و تشخیص شان از یکدیگر اگر نه ناممکن، دشوار و از آن مهم تر غیر ضروری می شود.  

«آنجلا: فردا می خواهم رمانم در باره ی اشیاء را دست بگیرم.

مؤلف: چیزی را دست نمی گیرد. اولاً که هر چیزی را دست بگیرد هیچ وقت به آخر نمی رساند. ثانیاً که یادداشت های بی در و پیکرش، پراکنده تر از آن است که به درد رمان بخورد...»

ضربان تأمل هستی شناسانه ای لطیف و شاعرانه و پر از گزین گویی هایی است که یاد آور کتاب دلواپسی اثر نویسنده ی بزرگ پرتغالی فرناندو پسوآ است. داستان را می شود تمام شده یا ناتمام فرض کرد و این انتخاب تأثیری بر لذت خواندن آن ندارد:

« حالا من باید خودم را به وقفه دچار کنم، آخر آنجلا با آمدنش به زمین زندگی را به وقفه دچار کرد. ولی این نه زمینی است که در آن دفن می کنند، زمینی است که در آن حیات دوباره میابند. به سرشاری باران در جنگل ها و هو هوی بادها.

من یکی که هستم. بله.

« من ... من ... نه. نمی توانم تمامش کنم.»

من فکر می کنم...»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: ضربان، کلاریسی(کلاریس) لیسپکتور، ترجمه ی پویا رفویی، انتشارات ناهید. 

نظرات 4 + ارسال نظر
میله بدون پرچم 1402/01/16 ساعت 14:43

سلام بر مداد گرامی
قسمت مقدمه‌ای که شخصیت مؤلف می‌نویسد به نظرم باید حاوی مطالب جذابی باشد که عصاره یک عمر نویسندگی در آن وجود دارد.
احتمالاً بین مؤلف و آنجلا عشقی به وجود نیامده است که باعث دردسر مؤلف بشود!؟

سلام و درود
اصولاً اثر جالبی است مقدمه اش هم جذابیت های خودش را دارد.
ارتباط مؤلف و آنجلا را نمی شود عاشقانه توصیف کرد. نزدیکترین داستانی که به ضربان یادم می آید پرواز ایکار اثر رمون کنوست که در آن شخصیت های داستانی در حال نوشته شدن از داستان می گریزند.

باکونین 1402/01/21 ساعت 02:52

سلام و درود به شما و ممنون که خواندید و تجربه و نظر و نقدتون رو به اشتراک گذاشتید برای من ضربان اثری بود که با دو خوانش توامان و پیوسته و یک خوانش بعد گذشت چند ماه قفل های خودش رو باز کرد البته نگرش و جهان لیسپکتور بود که در هر سطر من رو شگفت زده می‌کرد برای من لیسپکتور همان امیل چوران است در ادبیات با همه تفاوت ها و شباهت هاشان امیل چوران می‌گوید سایر افراد درون زمان سقوط می‌کنند اما من از زمان بیرون افتاده ام چوران همان جایی ست که لیسپکتور برای رهایی از آن می‌نوشت

سلام و درود بسیار
ممنون از شما که باعث آشنایی من با لیسپکتور شدید. در مورد ساعت ستاره هم مطلبی نوشته ام که پس ویرایش نهایی منتشرش خواهم کرد.
از امیل چوران تا به حال کاری نخوانده ام. اجمال نظریاتش را خواندم و فکر کنم باید به سراغش بروم. جمله ای که از او نقل قول کرده اید خیلی جالب است و همین طور مقایسه ای که بین او و لیسپکتور کرده اید.

باکونین 1402/01/22 ساعت 01:48

پیشتر بابت طولانی شدن برخی پیام ها ازتون عذرخواهی می‌کنم

یادداشت های شما در تناسب با محتوایشان اصلا طولانی نیستند.

باکونین 1402/01/22 ساعت 22:54

از چوران سه کتاب اصلی و یک گزیده که به درد پستهای اینستاگرام میخورد چاپ شده اما سه کتاب مهم و دوست داشتنی اش را من به این ترتیب خواندم کتاب برقله های ناامیدی که ویرانگر است بعد کتاب آفوریسم های زندگی را با ترجمه مستقیم و دقیق عظیم جابری خواندم که البته همین کتاب با ترجمه دیگری توسط نشر ثالث چاپ شده که من اصلا نپسندیدم چرا که زبان چوران را با قلم و سمباده لبه پرانی کرده بعد هم کتاب زیبا و تلخ سقوط در زمان با ترجمه محمد صادق رئیسی که مقدمه روشنگری از مترجم انگلیسی به کتاب افزوده است البته کتابی با عنوان قمار نوشتن توسط انتشارات نگاه چاپ شده که از چند نویسنده محبوب و بزرگ مصاحبه هایی خواندنی و مهم در خود جا داده که پیشنهاد میکنم اگر مایل بودید نگاهی بهش بندازید علاقه رشک برانگیز شما به کاواباتا و میشیما را من به گاستون باشلار دارم کسی کتابهایش را هر هنرمند و خواننده و معمار و علاقه مندی باید بارها بخواند کسی که با شعله شمع و روانکاوی آتش من را متحول کرد این را واقعا میگویم تاثیر او در بن مدلولها و تصاویر فردی من رسوخ کرد بعد کتاب بوطیقای فضا و معرفت شناسی اش را مدتها با خود حمل میکردم بعد کتاب آب و رویاها و کتاب خاک و رویاپردازی های آرمیدن و بعد کتاب هوا و رویاها که بورخس اگر فیلسوف میشد و خوارز در تنش حلول میکرد تبدیل میشد به باشلار عناصر را زیر رو میکند ببخشید من زیاده گویی میکنم چون از شما زیاد یاد گرفتم میل دارم خوانده هام رو برای تشکر به شما معرفی کنم چون خواندن شما هم برایم همانقدر جذاب و آموزنده است

برای آنچه شما می گویید حجم نوشته هایتان اصلا زیاد نیست بلکه زیادی به اختصار است. عجب تعبیری است بوطیقای فضا. باید آن را به همکاران معمارم بگویم که مرا به عنوان معمار مخفی مفتخر کرده اند. برای من حضور شما در اینجا حسن اتفاقی است که اگر قدرش را ندانم باید به حالم افسوس خورد. مطمئن باشید با کمال علاقه سراغ تک تک کسانی که معرفی می کنید خواهم رفت.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد