مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

زوال بشری


اوسامو دازای از نوابغ و نوادر ادبیات مدرن ژاپن است؛ نویسنده ی محبوب و تاثیر گذاری که در سن سی و نه سالگی و در ششمین اقدام به خودکشی درگذشت و آثار متعددی از خود به جای گذاشت که زوال بشری یکی از شاخص ترین آنهاست.

زوال بشری شبه خود زندگی نامه ی دازای و در برگیرنده ی دوران کودکی تا چندی پس از دومین خودکشی اوست.

شخصیت موازی دازای یوزواست. او فرزند خانواده ای متمکن و شهرستانی است. بارزترین ویژگی شخصیت یوزو مردم هراسی بسیار شدید اوست. او تا سرحد مرگ از آدم ها می ترسد  و در چهره ی  آدم های عصبانی  ذات ترسناک ترین حیوانات« ترسناک تر از شیر، ترسناک تر از تمساح و ترسناک تر از اژدها» را می بیند. یوزو باور دارد که آدمها در حالت عادی می توانند ذات شریر خود را پنهان کنند اما«مانند گاوی که در مرتع نشسته است و ناگهان با یک ضربه ی دم خرمگسی را روی شکمش می کشد، در موقعیتی نامنتظره واقعیت ترسناک انسانی خود را با خشونت» آشکار می کنند. راه حل یوزو برای مصون ماندن از شرارت آدم ها بسیار هوشمندانه است. او به دلقک بازی روی می آورد و خیلی زود متوجه می شود این کار مکانیسم دفاعی بسیار مؤثری است که در همه جا به کار می آید.

یوزو که از قضا آدمی بسیار با هوش است شیوه ی دفاعی خود را در اوان کودکی ابتدا در خانه و در مقابل اعضای خانواده می آزماید و پس از احراز اطمینان از کارآمدی این روش آن را در سالیان بعد با موفقیت در همه جا از مدرسه و دانشگاه تا پاسگاه پلیس به کار می گیرد.

هراس یوزو از زنها (احتمالا متاثر از خیانت شریک زندگی اش در صحنه ای با مقدمه چینی بسیار جالب توجه) بیش از مردهاست چرا که به گمان او« برخلاف مردان که آشکارا ضربه می زنند، زنان مخفیانه و پنهانی خنجر می زنند که درمان آن سخت دشوار است. زخمی که می زنند خونریزی داخلی است بدون هیچ علائم ظاهری».

زوال بشری شامل یک پیش درآمد، یک پی نوشت و سه یادداشت است. پیش در آمد و پی نوشت توسط فردی نوشته شده که یادداشت های یوزو به همراه سه عکس از او به دستش افتاده است و یادداشت ها به قلم خود یوزو و شامل خاطرات اوست. داستان با این جملات کنجکاوی برانگیز شروع می شود:« کل زندگی ام را با شرمساری گذرانده ام. هیچ تصوری از زندگی انسان ها ندارم.»

داستان که درون گرایی عمیق، ایجاز، و تغییر لحن و سبک از ویژگی های آن است شامل تعدادی از رباعیات خیام است که بنا به توضیح مترجم در مقدمه ی کتاب، تشخیص اصل آنها به دلیل تغییرات پدید آمده در انتقال به زبان های انگلیسی و سپس ژاپنی دشوار و در اغلب موارد ناممکن است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: زوال بشری، اوسامو دازای، ترجمه ی قدرت الله ذاکری، انتشارات وال.

 

نظرات 7 + ارسال نظر
میله بدون پرچم 1402/04/03 ساعت 16:46

سلام بر مداد گرامی
این قضیه عدم امکان تشخیص اینکه کدام رباعی خیام است مرا به یاد یکی از بازی‌های دوران کودکی انداخت که کلماتی را درگوشی به نفر بغل دستی می‌گفتیم و این کلمات می‌چرخید و می‌چرخید و هی تغییر می‌کرد... ولی جداً در این مورد کمی عجیب است.

سلام و درود
آن بازی را به شکلی مبهم به یاد می آورم. در مورد ترجمه ی شعر به نظرم خیلی غیر عادی نیست. یادم نیست کجا خوانده ام که شخصی ترجمه ی فیتز جرالد از خیام را دوباره به فارسی برگردانده و تفاوت را با اصل از زمین تا آسمان یافته است. ضمنا مقاله ای از شاعر نوبلیست سوئدی ترانسترومر به یادم می آید که می گوید شعر اساساً ترجمه پذیر نیست.

مشق مدارا 1402/04/03 ساعت 20:14

سلام
هربار که می‌آیم به نام و عنوان تازه‌ای برمی‌خورم، خاموش می‌خوانم و دریغ‌گویان از فرصت‌های کوتاه و انبوه نخوانده‌ها می‌روم.
شرط انصاف این است گهگاهی سپاسگزار قدم‌های کوچک اما ارزشمندتان باشم. تندرست باشید و برقرار

سلام و درود.
یکی از دوستان قدیمی می گفت فکر کنم رمان مطرحی نباشد که تو آن را نخوانده باشی. گفتم کاش این طور بود. من اگر مطمئن بودم که ده درصدش را خوانده ام خیلی از خودم راضی بودم.
اگر نظرات دلگرم کننده ی دوستانی چون شما نبود انگیزه ام برای حضور در اینجا از خیلی پیش به کل تحلیل رفته بود.
از لطف و توجه تان خیلی ممنونم و متقابلا" برایتان آرزوی سلامتی و شادکامی دارم.

مدتهاست وب شما رو نگه داشتم تا بخونمش. البته از اونروز تا به امروز پستهای جدیدی اضافه شدن.

معرفی اجمالی خوبی بود و سپاس از معرفی نویسنده. احتمالا قدیمترها نقد و تحلیل بیشتری داشتید و الان به مختصرنویسی رو آوردید. نمیدونم چون وبتون رو ورق نزدم شایدم اشتباه میگم. و البته کیفیت پستهایی که میله بدون پرچم (حسین کارلوس) میگذاره سطح توقعم رو بالا برده. ولی خوب بگذرم ازین قیاس و به مطلب بپردازم.

زخم خیانت اگر پنهانی باشه ریشه ای میشه و براحتی زخم سطحی فراموش نمیشه. مثلا اگر در کودکی توگوشی از معلمی خورده باشم میشه زخم سطحی. ولی اگر در کودکی طعم تجاوز رو چشیده باشم میشه زخم کاری!!!
در بیشتر فرهنگها زنها چون ناتوانتر از مردها به لحاظ قدرت بدنی هستن دست به حیله میزنن. حیله گری در هر گونه رزمایشی از سوی ضعیفتر محتملتر بنظر میاد.
در همان تعابیر حیوانی از نهنگ عنبر یا فیل آسیایی یا گاو ضربه نابودکننده ای وارد نمیشه اگرم وارد بشه کاملا شناخته شده است یا توسط حسگرهای شکارشونده ردیابی میشه شبیه تجاوز جنسی. ولی یک ویروس یا پشه یا عقرب با اونکه ریزه و ناچیز بنظر میاد ولی ضربه مهلک و ناگهانی میزنه شبیه همون خیانت جنسی.

در بحث خیانت از نوع زنانه همواره دوتا علامت سوال چشمک میزنن. ۱. نقش مرد اول بعنوان همسر چیه؟ ۲. نقش مرد دوم بعنوان رفیق چیه؟
اول به دومی بپردازیم، یک آدم بوالهوسی که از راه رسیده و نرسیده فقط بدنبال تمتع جنسی از زن مردم هست. البته گاها پا رو فراتر میزاره و حس میکنه ناجی زن ماجرا شده. اونو تحریک میکنه به جدایی و بهش قولهایی از زندگی بهتر میده. ولی یکی نیست بهش بگه برادر اگر بیل زنی باغچه خودت رو بیل بزن.
پاسخ به سوال اول به این راحتی نیست. اگر زن ماجرا بوالهوس یا سیری ناپذیر بوده چرا ضلع سوم رو وارد رابطه کرده؟
چند وقت پیش با یکی از زنانی که گرم مزاج بود و حس کردم داره وارد فاز خیانت میشه وارد گفتگو شدم. ایشون اذعان داشت که قبل از ازدواج و بدلیل شرایط حاکم بر عرف نمیتونسته خیلی از چیزها رو تجربه کنه. شبیه هندونه دربسته که حتی جرات سوال پرسیدن از خواستگارهاش رو در خصوص مسائل شهوانی نداشته.
قدری راهنماییش کردم که از بودن با همسرش لذت ببره و بدنبال راه های فرعی نباشه. اگرم دلش کس دیگری رو خواست حتما همسرش بدونه! که البته اعلام کرد کدوم مردی حاضره به زنش آزادی جنسی بده؟
بگذریم نقش مرد ماجرا در این داستان مثل یک قربانی هست که هر آن احتمال زخمی شدنش میره. و زخمی که از پشت بخوره به مراتب دردناکتر هست.

ممنون از لطف و توجه شما.
در این دوره ده دوازده ساله که در مدادسیاه در چند محیط مختلف می نویسم اتفاقات زیادی افتاده که حتما تاثیرش را بر کارم گذاشته از جمله این که دوستانی پیشنهاد کردند تا خلاصه ای از داستان مورد نظر بیاورم و از آن مهم تر ساده تر بنویسم.
در نهایت حاصل کار چیزی شده که می بینید و البته در همه ی موارد هم مثل هم نیست. برای مثال هرچه یک داستان توجهم را بیشتر جلب کند در موردش طولانی تر می نویسم .در این بین یک استثنا هم وجود داشته و آن یادداشت هایی است که برای مجله ی اینترنتی ادبیات ما می نوشتم و با فاصله در مدادسیاه منتشر می شد. این یادداشت ها وقت بیشتری می گرفت و به اصطلاح تخصصی تر بود.
در مورد میله حتما متوجه سابقه طولانی ارادت من به ایشان شده اید.
تحلیل جالبی از انواع زخم و زخم زننده ها کرده اید.به خصوص قیاس نهنگ و پشه خیلی جالب بود.
این اواخر کتاب دریا دریا اثر آیریس مرداک را خوانده ام که در آن مردی هست شبیه مرد دومی که گفته اید.او وارد زندگی زن متاهلی می شود و بدون اطلاع درست از وضعیت طرف مقابل فرض می کند او قربانی شوهری هیولا ست تا خودش بتواند در نقش ناجی او را علی رغم میل خودش و به اجبار نجات دهد.
در مورد زندگی زناشویی به نظرم نوعی قرارداد است که اگر بناست توسط یک طرف نقض شود باید با اطلاع طرف دیگر باشد.

درود مجدد
در بند آخر عرایضتان صحبت از زناشویی کردید و پیوندی که مابین دونفر بسته شده شرط تضمین سلامتش حفظ فضایی جهت اعتماد متقابل پایدار است. قبل از آنکه بدنبال فلسفه ازدواج بگردیم از خود بپرسیم بدترین و بهترین نوع ازدواج چیست؟
دو هنرپیشه حالا چه در سینمای ایران علی الظاهر با حفظ شعائر اسلامی یا عدم لمس یکدیگر نقش زن و شوهر را بازی میکنند یا دو پورن استار مردی اهل افریقا و زنی از اروپای شرقی (اصطلاحا black & white) را یک سمت قاب ذهنتان بگذارید و سمت مقابل زن و شوهری که بنابر فرهنگ قومی قبیله ای شبه طالبانی در جنوب شرقی یا شمال غربی ایران (مثلا از نوع تفکر با چادر سفید رفتی و با کفن برمیگردی) یا دهه هشتادیهای ساکن در کلانشهرها که طعم روابط جنسی و تلذذهای گوناگون را در مدرسه از برخی همکلاسیها آموخته و امتحان کرده اند آن طرف.
بروایتی یک کفه ترازوی ذهن قاب نمایش (رسانه داخل یا خارج) است و یک کفه ترازو آنچه که در کوچه و خیابان یا پستوی خانه ها برای مخاطبی که با رسانه قهر کرده، قابل دیدن و رویت است منتهی نه به شکل مخاطب عام و تولید اثر سینمایی.
و در بعد دوم سمت چپ الاکلنگ خوبی از پیش تعریف شده (عدم تماس با جنس مخالف) و سمت راست الاکلنگ بدی از پیش تعریف شده (غرق شدن در انواع مسائل جنسی) وجود دارد.
جمعا شد ۴ شکل پیوندی (هنرپیشه های ایرانی، پورن استارها، زن و شوهری متولد دهه ۴۰، دوستان دبیرستانی با جنس مخالف) که میتواند اشکال یا شاخه های دیگری را در حالتهای خاص را هم شامل شود.
آیا پورن استارهایی که بیش از ۱۰ سال با هم کار کرده اند دنبال چه طعم جدیدی از قرارداد بوده اند؟ بچه دار شدن یا دل بستن به یکدیگر. یا زوج دهه ۴۰ ایرانی که در دادگاه منتظر جدایی و اصطلاحا آزادی از اسارت هستند چه چیز جدیدی را در دنیای بیرونی کشف کرده اند؟
فلسفه ازدواج چه نمایشی و چه خیابانی به چه قصدیست؟ قرارداد زناشویی یا فرو رفتن در نقشی که خواه ناخواه میخواهند طعمی جدیدی را تجربه کنند. (طعمی که خانواده، مدرسه، جامعه و در شکل فراتر جهان طبقاتی فاقد عدالت به آنها بخشیده).
عشق افلاطونی در ورای اینکه انسانها را در توجه و کشش جنسی مغروق نمیسازد بدنبال ساختن انسانهاییست که بر تعلق بدن خود مبادرت بورزند نه بر مالکیت بدن جنس مخالفشان! آنجاست که زن مدام از شوهرش نمیپرسد پای زنی دیگری در میان است یا مرد مشکوک نمیشود به آنکه زنش با کدام مرد همصحبت شده!
آنجایی که اهل تفکر یا بخردان بدنبال ساخت اتوپیایی برای همزیستی مسالمت آمیز میگردند. نابخردان بدنبال تخلیه و ریختن فضولات ذهنیشان بر پیکره جامعه اند. البته پشت این ریختن قدرتی از جنس شیطان به حمایت از سربازان کف جامعه خونریز و متجاوزش برخواسته.
به دوست خبرنگاری گفتم رسانه خطرناکتر از تفنگ است. تفنگ نهایتا لوله ترس و تحقیرش را در دهان اسیر جنگی میگذارد اما رسانه ذهن جامعه را نشانه می گیرد.

سلام ودرود
حرف من این بود که ازدواج نوعی قرارداد است و البته که قراداد را به معنای عام بکار می برم و نه در معنای سند قانونی که طرفین امضا و در مرجعی ثبتش می کنند. به نظرم اگر از این زاویه به موضوع نگاه کنیم تفاوتی بین مدل های زناشویی که چهار موردش را ذکر کردید وجود ندارد. به خصوص فکر میکنم از این حیث نیت طرفین برای ورود به قرارداد تعیین کننده نیست. جرد دایموند در آخرین اثر ترجمه شده اش به فارسی، شامپانزه سوم، بحث جالب و جامعی دارد در مورد این که مرد و زن به چه دلیل وارد رابطه می شوند و چرا عمدتا به صورت مشترک از فرزندانشان نگهداری می کنند. بحث دایموند عمومیت دارد و مختص جامعه و فرهنگ خاصی هم نیست.
تعبیرتان در مورد عشق افلاطونی و بحث مالکیت بر خود یا دیگری جالب توجه است.
با این که رسانه می تواند از سلاح خطرناک تر باشد کاملا موافقم.

داود صباغ 1402/04/13 ساعت 11:05

با درود.جلال آل احمد داستانی دارد به نام«شوهر آمریکایی»که ماجرای آشنایی دختری ایرانی با معلم زبان آمریکایی در تهران و ازدواج و رفتن آنها به آمریکاست.در آنجا دختر متوجه می شود که شوهر وی که سرباز جنگ ویتنام بوده،بر خلاف گفته اش که شغل خود را وکالت اعلام کرده بوده،در کار کفن و دفن است و همین موضوع سبب طلاق دختر وبازگشت وی به ایران می شود(لابد طبق ذهنیت ضدمدرنیته آل احمد یعنی جدا شدن ایران از غرب و بازگشت به سنت‌ها که چندسال بعد از مرگ آل احمد اتفاق افتاد و کاش زنده بود آن حضرت و نتیجه را می دید.)در سخنرانی دانشگاهی دانشجویی از آل احمد پرسید چرا بر علیه جنگ ویتنام موضع گیری نکرده آید.آل احمد گفت من نویسنده ام و داستان و رمان جای منبر و موعظه نیست.من در داستان شوهرآمریکایی به زبان ادبی موضع ام را اعلام کرده ام.رمان زوال بشری هم رمان است و ساحت آن روح و روان و جامعه است.این متن نه کتاب قانون جزاست و نه توضیح المسائل و نه روزنامه.آنچه نویسنده در صدد گفتن آن است،پیچیده در بافت داستان است و کار وی بیانیه اجتماعی یا روانشناسی زناشویی نیست که آنها خود مقاله جداگانه هستند.

سلام و درود فراوان
ماجرای آل احمد مصاحبه با رمان نویسی را یادم انداخت که در خلالش خبرنگاری از او پرسیده بود منظورش از نوشتن آخرین رمانش چه بوده است. نویسنده در جواب گفته بود اگر به این راحتی و در چند جمله قادر می بود منظورش را بگوید به خودش زحمت نمی داد تا چند سال روی داستان چند صد صفحه ای اش کار کند. ضمنا نمی دانم که چرا آن دانشجو فرض کرده آل احمد باید موضعش را در مورد جنگ ویتنام در داستانش اعلام کرده باشد. احتمالا خود آل احمد در شکل گیری چنین انتظاری بی تاثیر نبوده است.
با شما در مورد چیستی داستان کاملا موافقم.

باکونین 1402/04/15 ساعت 14:46

سلام مجدد

اوه اوسامو دازای... این شاگرد آکوتاگاوا کسی‌که پرده جهنم‌ش هنوز می‌سوزاند. و البته زندگی‌اش هم دازای را تحت تاثیر قرار داد. بسیار خوشحال شدم که خوندید.
یادم میاد نقطه اشتراکی داشتیم و شما گفته بودید از کوندرا و سبکی تحمل ناپذیر هستی یا بار هستی خیلی خوشتون می‌اومد که من عشق و زباله از ایوان کلیما رو معرفی کردم.
اخیرن کتاب بسیار خوبی انتشارات هرمس چاپ کرده، «میلان کوندرا_ اولیس مدرن» از عارف دانیالی، کتاب بسیار راه‌گشا و جذابی بود برای کسانی که کوندرا بهشون زخم زده.

خیلی حرف ها دارم که بزنم اما زیاده گویی میشه.

ازتون ممنونم که می‌نویسید

دازای پیشنهاد شما بود و از خواندنش خیلی راضی ام. پرده جهنم را خیلی سال پیش خواندم. باید دوباره بروم سراغش‌.
اولیس مدرن را اخیرا دوستی از همکارانم هم پیشنهاد و پاره هایی از آن را هم برایم تعریف کرد. سراغش را از کتاب فروشی مسیر دفترمان گرفتم. نداشت. ممنون از این که یاد آوری کردید. مدتهاست که در صددم جاودانگی را دوباره بخوانم.
خوشحال میشوم حرف ها و نظراتتان را با من درمیان میگذارید.
ممنون از لطف و توجه شما.

باکونین 1402/04/15 ساعت 14:49

اضافه کنم که از دازای کتاب شایو کتاب بسیار خوبی‌ست، و یک کتاب کوچک هم اخیرن از دازای خانم سلحشور ترجمه کردن به نام صبح خاکستری که من نخوندم

هر دو را در صورت امکان تهیه خواهم کرد و خواهم خواند.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد