مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

بیداری


بیداری(1899) از مطرح ترین آثار بانوی نویسنده ی آمریکایی، کیت شوپن و یکی از اولین ها در ادبیات فمینیستی است.

شخصیت اصلی داستان زن جوان متأهل و دارای چند فرزند است به اسم ادنا پونتلیر. داستان در منطقه ای ساحلی  شروع می شود که خانواده ی پونتلیر تعطیلات تابستانی را رد آنجا می گذرانند.

شروع قابل تأمل داستان چنین است: « طوطیِ سبز و زردی که در قفس بیرون در قرار دارد مدام تکرار می کند گم شو! کم شو! خدای من! مهم نیست!» در صفحه ی نخست دو بار دیگر از این طوطی یاد می شود. چنین وضعیتی جای تردیدی باقی نمی گذارد که موجودی که جایگاه بسیار با اهمیت کلمات و جملات آغازین کتاب را به خود اختصاص داده است، یا بناست خود نقشی مهم در داستان ایفا کند یا نماد چیزی اساسی در آن است. کلمات به کار رفته توسط پرنده و ترتیب آنها به هیچ روی تصادفی نیست و آنچه موضوع را جالب تر می کند این است که شنونده ی این کلمات به ظاهر پراکنده و بی ربط، کسی نیست جز همسر ادنا، آقای پونتلیر.

در آمریکا در آن زمان، همچون بسیاری جاهای دنیا ( و شاید در همه جا) زنان متأهل و دارای فرزند بنا بوده از فرزندانشان بت هایی بسازند و شوهرانشان را بپرستند و این وظیفه را مقدس بشمرند«که خود را نه به عنوان یک فرد، بلکه به عنوان فرشته های خدمت گزار» در نظر بگیرند. آقای پونتیلر معتقد است ادنا چنین زنی نیست و در انجام تکالیف همسری و مادری کوتاهی می کند و از آن مهم تر خود ادنا هم نه می خواهد و نه می تواند چنین زنی باشد؛ زنی معقول و خلاصه شده در وظایف همسریو مادری که ایفای نقشش در داستان به عهده ی شخصیت دیگری به اسم آدل راتیگنول گذاشته شده است.

برای این که طیف زنان داستان کامل بشود، در نقطه مقابل خانم راتیگنول زن دیگری حضور دارد به اسم مادمازل رِیز. رِیز زنی نه چندان جوان، با ظاهری نازیبا و غیر آراسته و زندگی نه چندان مورد پسند زمانه است. تنها شاخصه ی مثبت مادمازل ریز پیانو نواختن چیره دستانه ی اوست.

ادنا در تمام طول داستان درگیر این مسئله است که چگونه خودش باشد نه آنچه از او انتظار می رود. و در این میان مرد جوان مجردی به اسم آلبرت برای او نقش کاتالیزور را ایفا می کند. ادنا در این فرایند تغییر می کند اما این تغییر یکباره اتفاق نمی افتد. داستان صحنه یا سکانسی تعیین کننده دارد که زندگی او به پیش و پس از آن تقسیم می شود. این صحنه مربوط به اواخر یک میهمانی است. زمانی که آلبرت، مادمازل ریز که جزو مهمانان نیست را به مجلس می آورد تا چیزی بنوازد. نواختن ریز، ادنا را منقلب می کند و او به نحوی مبهم احساس می کند حقیقت محض را با تمام وجود خود درک کرده است. پس از مهمانی، میهمانان از جمله ادنا در زیر نور مهتاب به دریا می زنند. ادنا که تمام طول تابستان را تحت تعلیم شنا بوده و چندان چیزی نیاموخته در حالی که مطابق معمول به طرزی ناشیانه در حال دست و پا زدن است به ناگاه خود را در حال شنا کردن و دور شدن از ساحل میابد.

چندی پس از این صحنه، خانواده ها به شهر باز می گردند و هر یک به کار خود مشغول می شوند. ادنا امّا احساس می کند که دیگر آدم سابق نیست. او که نقاشی آماتور است درصدد بر می آید تا از طریق فروش آثار خود استقلال مالی کسب کند.

روند کسب استقلال شخصیت در ادنا روندی کند و پر فراز و فرود است و همه ی اشخاصی که از آنها اسم برده شد در آن نقشی به عهده دارند. مدت داستان کمتر از یک سال است و در پایان آن ادنا به همان ساحل شروع داستان بازگشته است. پیش از آن او در شهر میهمانی ترتیب داده است که ویکتور، برادر آلبرت یکی از مدعوین آن بوده است. ویکتور پیش از حضور غافلگیر کننده ی ادنا در ویلای ساحلی مشغول توصیف زیبایی او در آن میهمانی باشکوه برای دوست دختر خود است:« نوشیدنی ها در جامهای بزرگ زرین خورده می شدند. الهه ی ونوس که از کف نوشیدنی بر می خاست نمی توانست جذاب تر از خانم [ادنا] پونتیلر که با جواهرات درخشان و الماس ها در جلوی کلاهش حاضر بود، نمایان شود...»

اشاره ی ویکتور به اسطوره ی تولد ونوس است که نقاشان بسیاری آن را به تصویر کشیده اند و یکی از مشهور ترین آنها بوتیچلی است. در اثر بوتیچلی ونوس که در دریا و از دل صدفی زاده شده، درون صدف  برهنه ایستاده است. الاهه ای تن پوشی برای او آورده  و الهه ی بادها با دَم خود صدف را به ساحل هدایت می کند.

تمثیل ونوس بی جهت توسط ویکتور استفاده نشده است و بناست خواننده را برای صحنه ی پایانی داستان آماده کند؛ جایی که به قرینه ی طوطی محبوس شروع داستان، پرنده ای پرشکسته اما آزاد، گیج و سردرگم  به سمت آب در پرواز است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: بیداری، کیت شوپن، ترجمه ی ماهان سیارمنش، انتشارات دوات معاصر. 

نظرات 3 + ارسال نظر
میله بدون پرچم 1402/06/13 ساعت 16:56

سلام بر مداد گرامی
فکر نمی‌کردم این کتاب ترجمه شده باشد و مطابق معمول وقتی جستجو کردم دیدم دو ترجمه از آن موجود است
البته یکی از دوستان ناغافل کل پلات داستان را برای من شرح داده بود... واقعاً برای سال 1899 خیلی آوانگارد است. این را حتماً به کتابخانه اضافه خواهم کرد.

سلام و درود فراوان
نمی دانستم این داستان ترجمه ی دیگری هم دارد.
من هم مثل آن دوست تان اهل لو دادن طرح داستانم.
این کار واقعا آوانگارد است و البته از این امتیاز مهم هم برخوردار است که داستان خوبی است.

مشق مدارا 1402/06/14 ساعت 19:22

سلام
من تازه به رنگ ارغوان و اشتیاق را با معرفی شما تمام کردم. هر دو اثر واقعا خواندنی بودند. الان هم یکی در میان از لیست معرفی‌های شما و میله را تهیه می‌کنم برای روزهای در راه.

درباره‌ی آن فرشته‌های خدمتگزار در طبقات پایین اجتماع هم کلی مصداق داریم که چطور طرد می‌شوند و برچسب می‌خورند، حتی از هم‌جنسان خود. به خصوص از هم‌جنسان خود!
یاد خانه عروسک ایبسن افتادم و تحول زن داستان.
ممنونم

سلام و درود
خوشحالم که آن دو داستان را پسندیدید. هر کدام به نوعی خاص و قابل تامل اند.
شاید مصداقش در طبقات پایین بیشتر هم باشد. آنجا معمولا سنتها ماندگار تر و مقاوم ترند.
خانه ی عروسک را چندین سال قبل خوانده ام و از آن چیزهایی کلی و تصاویری پراکنده در یادم مانده است.
ممنون از لطف و توجه شما.

داود صباغ 1402/06/15 ساعت 07:45

با درود فراوان.متشکرم از معرفی کتاب.نویسنده را نمی شناختم.اما پرداختن به چنین موضوعی در اوایل قرن بیستم واقعاً جالب است.مخصوصاًاین که به دلیل همین موضوع،کتاب سالها اجازه چاپ نمی گرفت.درمورد حرفهای آغازین طوطی،یاد شعر"کلاغ" ادگارآلن پو افتادم که ترجیع بند ناامیدکننده آن راهم کلاغی می سرود.اما درمورد ترجمه.ترجمه پیشنهادی شما-آقای ماهان سیارمنش-واقعاً وحشتناک است.در ابتدای داستان که درمورد سخنان طوطی صحبت می شود،طوطی به "مرد"تغییر می کند.صندلی راحتی را "صندلی غلتان؟"ترجمه کرده.درانگشت کردن انگشتر را"انگشترهارا...داخل انگشتانش؟ غلتاند؟" نوشته وخلاصه چندین ترجمه غلط لغوی و دستوری که خواندن داستان را مختل می کند.اما ترجمه خانم"فرزانه دوستی" از انتشارات بیدگل برعکس ترجمه قبلی بسیار شیوا و روان است.این هم مشکلی شده که دراین وانفسای سانسور و قیمتهای نجومی،باید ترجمه های الکن و مبهم را خواند.مخصوصاًبرای بنده که به دلیل نبودن کتابفروشی تا شعاع صدکیلومتری خانه،مجبور به خرید اینترنتی کتاب هستم.

سلام و درود فراوان بر شما
تا پیش از کامنت میله بدون پرچم اساساً نمی دانستم این کتاب ترجمه ی دیگری هم دارد و توصیه ای هم در مورد این ترجمه که به درستی به ضعف های آن اشاره کرده اید نداشته و ندارم. آن صندلی غلتان توجه من را هم جلب کرد و برایم یاد آور خاطره ای مربوط به اوایل دهه ی هفتاد و زمانی بود که همسرم در ترجمه ی داستانی که چاپ هم شد دنبال معادل فارسی برای آن صندلی می گشت که در زبان ما از آن با اوصافی مثل گهواره ای و ننویی یاد می شود و این اواخر کار را راحت کرده اند و همان اسم فرنگی اش، راک را استفاده می کنند.
توصیه تان در مورد ترجمه ی دیگر برایم بسیار مغتنم است و با توجه به این که راسته ی روبروی دانشگاه تهران تنها یک ربع ساعت با محل کارم فاصله دارد تلاش خواهم کرد تا در صورت امکان تهیه اش کنم .

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد