مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

خیابان نیوگراب


خیابان نیو گراب از شاخص ترین آثار نویسنده ی برجسته ی انگلیسی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، جورج گیسینگ است.

داستان فاقد یک شخصیت اصلی است و به جای آن چندین شخصیت محوری دارد که همگی نویسنده اند. اسم اثر برگرفته از نام خیابانی در لندن است که در زمان داستان محل زندگی نویسندگان کمتر مشهور و فقیر بوده است.

عنصر اصلی پیوند دهنده ی اشخاص داستان مرد جوان جاه طلب و نان به نرخ روز خوری است به اسم جاسپر میلوین. جاسپر در شروع داستان در آغاز راه نویسندگی است.هدف او که آن را بی هیچ پرده پوشی به زبان می آورد کسب شهرت وثروت به هر طریق ممکن است. جاسپر دو خواهر دارد که به تشویق او به پایتخت می آیند و هردو به نویسندگی رو می آورند. پیش از عزیمت ایشان به لندن جاسپر در شهرستان زادگاهش با دختر جوانی به اسم ماریان یول آشنا می شود که فرزند نویسنده ی محقق کهنه کار اما نه چندان مشهوری است. بین این دو رابطه ای عاطفی شکل می گیرد که با فراز و فرودهایی تا اواخر داستان پیش می رود. مارایان دستیار پدر خویش است و در رابطه اش با جاسپر جدی است اما جاسپر در مقابل صرفاً بر اساس محاسبات سود و زیان تصمیم می گیرد.

از جالب ترین اشخاص داستان که به نظر می رسد گیسینگ با او همدلی فراوانی دارد، رمان نویسی جوان است به اسم ادوین ریردون. ریردون چندی پیش رمانی منتشر کرده که تا حدودی مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته است. همسر ریردون دختر عموی ماریان است. او که به لحاظ شخصیتی نقطه ی مقابل دختر عموی خود است، زنی ناز پرورده از طبقه ی متوسط است که امید وار است از طریق شهرت و ثروت آتی شوهرش به محافل سطح بالا راه پیدا کند.

ریردون هم نقطه ی مقابل جاسپر است. او که به خلاقیتش اعتمادی ندارد، خود را به ادبیات متعهد می داند و نوشتن برای سلیقه ی عمومی را ننگ و عار می شمرد. جاسپر با حضور در خانه ی میلوین ها و صدور تئوری های سخیف و باب روز خود در مورد چگونگی دستیابی به شهرت، خواه و ناخواه نقشی مخرب در زندگی میلوین ایفا می کند.

داستان شخصیت محوری دیگری هم دارد به اسم هارولد بیفین. او که دوست و مکمل ریردون است نویسنده ی فقیر و بسیار دوست داشتنی است با آرمانی بزرگ در مورد پدیدآوردن سبکی در رمان نویسی که خود نام رئالیسم مطلق را برای آن برگزیده است: « تا آنجا که می دانم این رشته جدید است؛ هیچ نویسنده ای نمی شناسم که زندگی مردم عادی را آن طور که واقعاً هست به قلم آورده باشد. زولا تراژدیهای استادانه ای می نویسد؛ فرومایه ترین شخصیت هایش در زمینه ای شدیداً خیالی به صورت قهرمان در می آیند. من می خواهم به غیر قهرمانان بپردازم، به زندگی روزانه ی اکثریت وسیعی از مردمی که اسیر فقرند. دیکنز متوجه چنین کاری شده بود، امّا تمایلش به ملودرام از یک طرف و بذله گوییش از طرف دیگر، نگذاشت بپروراندش.»

بیفن در روزگاری در پی خلق رئالیسم مطلق است که آنان که نبض بازار نشر را در دست دارند برای کسب حداکثر سود  در پی انتشار مطلب برای ربع تحصیل کرده ها! هستند«یعنی نسل جدیدی که مدرسه های دولتی امروزه بیرون می دهند، زنان و مردان جوانی که فقط سواد خواندن دارند، اما نمی توانند ذهنشان را مدت زیادی روی موضوعی متمرکز کنند. این قبیل آدم ها احتیاج به چیزی دارند که سرشان را در قطار، درشکه ، و تراموا با آن گرم کنند... چیزی که اینها می خواهند سبک ترین و بی معنی ترین مطالب است. ـ داستان های خیلی کوتاه، توصیفات خیلی کوتاه، شایعات کوتاه، لطیفه های کوتاه کمی آمار، کمی لودگی...»  

به این ترتیب می شود سرنوشت امثال بیفن و ریردون را در عرصه ی نویسندگی و زندگی حدس زد؛ سرنوشتی که گویی بر اساس سرگذشت  خود نویسنده ساخته و پرداخته شده است. 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: خیابان نیوگراب، جورج گیسینگ، ترجمه ی مینا سرابی، نشر آواز

نظرات 1 + ارسال نظر
میله بدون پرچم 1402/08/02 ساعت 16:19

سلام
آخ آخ... امان از ربع تحصیلکرده‌ها
تنها اثری است که از گیسینگ در لیست 1001 کتاب باقی مانده است.

سلام و درود
تعبیر بانمکی است.
من هم همانجا پیدایش کردم. اثر تراژیک و جذابی است.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد