مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

زن در ریگ روان


اسطوره سیزیف اثر آلبر کامو مرام نامه پوچ گرایی است. سیزیف در نوشته کامو صخره خود را به قله رسانده است و پس از درنگی کوتاه در راه باز گشت است تا آن را که تا لحظاتی دیگر به پایین خواهد غلتید، به قله بازگرداند. کامو می گوید: « من این انسان را می بینم که باقدمهای سنگین و بی تفاوت به سمت شکنجه ای بی پایان باز می گردد. این لحظه که چون نفس کشیدن تکرار خواهد شد، هنگام خود آگاهی است. در هر یک از این لحظاتی که او قله را ترک کرده و به آهستگی به طرف کنام خدایان سرازیر می شود، از تقدیرش والاتر و از صخره اش سخت تر است ...» *

زن در ریگ روان اثر کوبو آبه، اثری پوچ گرایانه است. در این داستان، مرد جوان حشره شناسی در موقعیتی سوررئال، در کلبه ای در ته یک گودال عمیق ماسه ای گرفتار می شود. میزبان او زنی است که در اقدامی هر روزه و سیزیف گونه، ما سه هایی را که باد به طور پیوسته به گودال می ریزید جمع آوری، وـ به کمک آدمهایی در بالای گود ـ  به بیرون منتقل می کند. هر وقفه ای هر چند کوتاه در این کار، باعث خواهد شد تا کلبه زیر فشار ماسه فرو بریزد.

مرد حاضر به پذیرش چنین سرنوشتی نیست. او دست به فرار می زند، شکست می خورد، و به گودال باز گردانده می شود.

او در بازگشت به گودال، تله ای می سازد تا با آن کلاغی را به دام اندازد و از آن به عنوان کبوتر نامه بر استفاده کند. او نامی جالب بر تله خود گذاشته است؛ « امید»!

مرد با « امید» موفق به گرفتن کلاغ نمی شود، اما وقتی پس از مدتی  به سراغ آن می رود اتفاقی افتاده است و در پی آن اتفاق:« این نکته که او هنوز هم مثل سابق ته گودال است تغییر نکرده بود اما احساسش چنان بود که انگار به بالای برج بلندی رفته است. شاید دنیا وارونه شده بود و تو رفتگی ها و برجستگی هایش جا عوض کرده بودند ... هنوز توی گودال بود اما انگار از هم اکنون بیرون است. » 

او با این اتفاق همچون سیزیف به خود آگاهی دست میابد، و به همین دلیل همچون او در موقعیتی برتر از تقدیر خویش قرار می گیرد.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*اسطوره سیزیف اثر آلبر کامو ، ترجمه شهلا شریعتمداری.

مشخصات کتاب: زن در ریگ روان، ترجمه مهدی غبرایی، انتشارات نیلوفر.                      

پارساترین بانوی شهر


پاساترین بانوی شهر، یا چنان که اسم اصلی آن است دونا پرفکتا، رمانی است از نویسنده ی سرشناس اسپانیایی، بنیتو پرث کالدوس.

شخصیت اصلی داستان، دونا پرفکتا است. در فصل سوم به طور فشرده از ازدواج او و مرگ شوهرش در حالی که تنها فرزند دختر آنها، روساریتو، چند ماهه بوده و درگیری های او پس از مرگ شوهر مطلع می شویم: «تجارتخانه پولنتینوس ورشکسته بود؛ این خطر وجود داشت که طلبکاران و رباخواران املاکش را ضبط کنند؛ بی نظمی و آشفتگی تمام عیار؛ قروض کلان، مدیریت اسفناک در اورباخوسا، بی اعتباری و افلاس در مادرید. پرفکتا دست یاری به سوی برادرش دراز کرد؛ او به کمک بیوه بیچاره شتافت، آن قدر جدیت، پشتکار و درایت نشان داد که ظرف مدتی کوتاه بخش عمده خطرات بر طرف شدند... احساس حق شناسی پر شور پرفکتا حد و مرزی نمی شناخت؛ او که تصمیم گرفته بود مقیم اوربا خوسا بماند و دخترش را همانجا بزرگ کند در نامه ای[ به برادر خود] ... در کنار بسیاری سخنان محبت آمیز دیگر چنین نوشت:«وظیفه برادری را بیش از آن چه واجب بود در حق ام روا داشتی، و برای دخترم از پدرش مهربان تر بودی. لطف بی حساب تو را چگونه جبران کنیم؟ آه برادر دلبند! همین که طفلکم زبان باز کرد، به او یاد می دهم که روزی هزار بار ترا دعای خیر کند. تا عمر دارم سپاسگزار و رهین منت تو هستم. خواهر بی مقدارت متاسف و شرمنده است که نمی تواند آن طور که می خواهد محبتش را به تو نشان دهد و زحمات فراوانت را  آنچنان که شایسته طبع والا و قلب لبریز از مهر توست تلافی کند.»

«آنگاه که این سطور نوشته می شدند ، روساریتو دو سال داشت. پپه ری[ برادر زاده پرفکتا که در کودکی مادر خود را از داده] در یکی از مدارس سبیا درس می خواند، بر هر کاغذی که در دسترش بود خط می کشید و ...»

سالها سپری می شوند و پسرهمچنان به خط کشیدن ادامه می دهد تا مهندسی می شود که« نخستین بازیچه رسمی اش پلی ۱۲۰متری » است.

دونا پرفکتا به زندگی در اورباخوسا ادامه می دهد و طی سالیان متمادی تنها وسیله تماس خواهر و برادر  نامه هایی است که هر سه ماه بین آنها رد و بدل می شود. برادر بازنشسته می شود و پپه ری پس از چندین سال فعالیت حرفه ای در موسسات ساختمانی معتبر، برای مطلعه و تحقیق راهی آلمان و انگلستان می شود. در بازگشت از سفر، پدر می گوید که در غیاب فرزند، نظر پرفکتا را در مورد ازدواج روساریتو و او جویا شده و او از این پیشنهاد استقبال کرده وگفته است: «...خودش هم چنین فکری را در سر داشت اما جرئت نمی کرد آن را بیان کند، چون تو ... ترا به خدا ببین چه نوشته! می گوید: ... تو جوانی بی نهایت شایسته ای و دخترش دوشیزه ای روستایی است که از تحصیلات درخشان و جذابیتهای دنیا پسند بهره نبرده ...»

پپه ری عازم اورباخوسا می شود تا علاوه بر دیدار از دختر عمه و احتمالا پیشنهاد ازدواج به او، به املاک موروثی  مادر خود نیز سر کشی نماید. به مجرد استقرار او در منزل عمه پرفکتا، در اولین گفتگویی با حضور دون اینوثنثیو، کشیش اعتراف گیرنده کلیسای جامع اورباخوسا در می گیرد به مجرد دعوت کنایه آمیز کشیش از پپه ری برای دیدار از کلیسای جامع، و پیش از آنکه پپه ری پاسخی بدهد؛ پرفکتا، بی مقدمه خطاب به بردارزاده چنین می گوید: « مواظب باش پپیتو؛ بهت هشدار می دهم که اگر از کلیسای مقدسمان بد گویی کنی، هیچ محبتی بینمان باقی نمی ماند و با هم قهر می شویم.»

 خواننده ممکن است فکر کند زنی با آن همه احساس دین نسبت به بردار و آن همه آرزوی جبران زحمات او، قصد شوخی با برادر زاده خود را داشته، اما متاسفانه چنین نیست. پرفکتا به دلائلی غیر قابل فهم ( و چنان که هنری جیمز در انتقاد به برخی از داستان ها تامس هاردی گفته است، خارج از کنش های داستان) ، نه تنها خود شروع به خصومت ورزی با برادرزاده اش می کند، بلکه با استفاده از نفوذ فراوان خود و با توسل به زشت ترین شیوه های ممکن،  موجب بروز فاجعه ای می شود که ازحد تصور خارج است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: پارساترین بانوی شهر، بنیتو پرث کالدوس، ترجمه ی کاوه میرعباسی

استلا


استلا اثر یان دهارتوگ داستان دختری اثیری است که رشته اتصال چهار مرد به یکدیگر است؛ یک افسر خلبان و سه کاپیتان یدک کش امدادی؛ و همگی درگیر در جنگ. هر یک از مردها  در وقت مقرر از روی کلید آپارتمان محل اقامت دختر، یک کلید اضافی تهیه کرده و آن را به نفر بعدی سپرده است و از او خواسته است که به نوبه خود چنین کند. کلید آپارتمان، در واقع مجوز ورود مردان به دنیای اسرار آمیز زندگی استلا است؛کلیدی که نویسنده در صحنه گفتگوی شخصیت اصلی با کلید ساز، تاکیدا ما را مطلع می نماید که هر بار تنها یک عدد از روی آن ساخته می شود.

 وقتی نوبت بازی با کلید، به نفر چهارم ـ که همان شخصیت اصلی و راوی داستان است ـ می رسد؛ او روش متفاوتی در پیش می گیرد. شخصیت اصلی تمام تلاش خود را می کند تا از صف مردان پیش از خود جدا شود. او به هیچ وجه حاضر نیست همانند دیگر مردها، نقش حلقه ای واسط را در زنجیر مردان زندگی استلا بازی کند. مرد چهارم می خواهد آخرین حلقه زنجیر باشد.

 استلا بر آمده از تجربه واقعی حضور اجباری آدمی صلح طلب در جنگ  است. عقاید کاپیتان «وان دام» که به همراه شخصیت اصلی داستان به طور نوبتی فرماندهی یدک کش امدادی را به عهده دارد، و حتی برای دفاع از جان خود و خدمه تحت فرمانش حاضر به تعمیر مسلسل یدک کش و تیر اندازی به دشمن نیست؛ در واقع بیان کننده دیدگاههای صلح طلبانه نویسنده است. گرایشات صلح طلبانه در داستان به حدی است که حتی کشته شدن دشمن اصلی در نبرد نفس گیر نهایی که نویسنده آن را با قدرتی قابل مقایسه با صحنه ستیز پایانی ناخدا اهب و موبی دیک در شاهکار هرمان ملویل به تصویر کشیده است، نه تنها طرف پیروز را خوشحال نمی کند بلکه موجب خشم دیوانه وار او می شود.

استلا پر از نشانه هایی است که خواننده را پیشتر، از وقوع اتفاقات مطلع می کنند. خراب شدن شام شب کریسمس، خارج شدن استلا از آپارتمان، گشوده شدن دستی در آب و رها شدن جعبه چوبی مینیاتوری با آن اهمیت نمادین، نبرد نهایی با زیردریایی دشمن و... همگی خبر از پایان ماجرایی می دهند که تلاش برای برهم زدن قاعده بازی از طرف شخصیت اصلی، نقطه آغاز آن است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: استلا، یان دهارتوگ، ترجمه‌ی پرویز دوایی، نشر پارس کتاب .

نفرین ابدی بر خواننده این برگها


نفرین ابدی بر خواننده این برگ ها، نوشته ی مانوئل پوئیگ، اسمی است متفاوت برای داستانی متفاوت؛ داستانی تقریبا عاری از هرگونه توصیف و از آن جالب تر، بدون راوی!

 سراسر این داستان به جز چند نامه کوتاه در انتها، صرفا شامل گفتگوهای دو نفره ـ در خواب و بیداری ـ است که انگار عیناً از روی نوار ضبط مکالمات پیاده شده اند :

«ـ این جا کجاست؟

ـ میدون واشنگتنه، آقای رامیرز.

ـ میدونم میدونه، اما واشنگتنِ شو نمی دونستم، جدی می گم.

ـ ...

ـ واشنگتن ...

ـ فکرشو نکنین، مهم نیس، آقای رامیرز. فقط یه اسمه همین و بس.»

آقای رامیرز مردی هفتاد و چند ساله آمریکای لاتینی است که در اثر شرایط دشوار دوران حبس در کشور خود، دچارضعف مفرط جسمانی، افسردگی و فراموشی شده است. او با کمک یک سازمان بین المللی در آسایشگاهی در آمریکا تحت معالجه است.

شخصیت مقابل آقای رامیرز جوانی آمریکایی به نام «لری» است که وظیفه هل دادن صندلی چرخ دار او را در هواخوری های چند ساعته در شهر به عهده دارد.

آقای رامیرز اندک اندک ایفای نقش دیگری را از لری طلب می کند؛ نقش طرف گفتگو. لری این نقش را با اکراه می پذیرد چرا که فردی درون گرا و غیر اجتماعی است. او هراز چند گاه که از پاسخ دادن به سئوالات تمام نشدنی آقای رامیرز خسته و کلافه می شود ـ برای فرار از ادامه گفتگو ـ به او یاد آور می شود که فقط برای جابجا کردن صندلی چرخ دار استخدام شده و پولی بابت حرف زدن با او دریافت نمی کند و با این وجود هر بار در مقابل اصرار آقای رامیرز تسلیم می شود .

سئوالی که پس از کوتاه زمانی از آغاز داستان پیش می آید این است که مقصود آقای رامیرز از این گفتگو که او در آن نقش پرسش گر و هدایت کننده  بحث را به عهده دارد چیست؟ اولین و ساده ترین پاسخ آن است که او  تلاش می کند تا از این طریق گذشته خود را به خاطر بیاورد.

هر چه در داستان پیش می رویم بیشتر به نظر می رسد که آقای رامیرز از به حرف گرفتن لری منظور دیگری دارد. اندک اندک به نظر می رسد تمایلی به یادآوری گذشته خود ندارد و کمی بعد معلوم می شود او نه تنها قصد باز یابی خاطرات خود را ندارد، بلکه به عکس از آن می گریزد. عکس العمل او در روبرو شدن با گذشته خود، بیش از هر چیز عصبانیت و انکار است.

کاری که آقای رامیرز انجام می دهد شبیه کار فاخته ی ماده است که تخم خود را در آشیانه پرندگان دیگر می گذارد. او در خلال گفتگو با طرح پرسشهای مختلف علاوه بر کنکاش در خاطرات لری، آگاهانه آنها را دستکاری می کند. آقای رامیرز با ایجاد تغییر در خاطرات طرف مقابل، در واقع  تلاش می کند تا در گذشته او جایی برای خود دست و پا کند؛ جایی به عنوان حامی، پدر، یا در جابجایی نقشی عجیب، به عنوان فرزند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: نفرین ابدی بر خواننده این برگها، مانوئل پوئیگ، ترجمه ی احمد گلشیری، نشر آفرینگان.


هفته مقدس


هفته مقدس اثر لویی آراگون را  به دو دلیل می توان «جنگ وصلح» فرانسوی دانست. دلیل اول آن است که تعداد اشخاص زیاد این داستان گرچه از شاهکار تولستوی کمتر است ولی با کمتر اثر دیگری قابل قیاس است و دوم این که این داستان ـ با فاصله چند سال ـ ادامه ماجرای ناپلئون است که تهاجم او به روسیه دستمایه ی تولستوی در خلق جنگ و صلح بوده است.

ناپلئون پس از یک سال تبعید در جزیره الب در هفته مقدس ـ هجدهم تا بیست و پنجم مارس ـ سال ۱۸۱۵ مخفیانه پا به خاک فرانسه گذاشته و به سوی پاریس شتافت. هفته ی مقدس در برگیرنده حوادث منتهی به استقرار ناپلئون در پاریس و فرار لویی هجدهم به انگلستان است.

آراگون این حادثه تاریخی را به قول مترجم، دستاویز نوشتن هفته مقدس قرارداده است که خود مایل نیست آن را اثری تاریخ نگارانه بدانیم. اودر این باره می گوید: « همه این حوادث راستین تاریخی را چنان کاویده ام که گویی هیچکدام از این وقایع در سال ۱۸۱۵ رخ نداده است.  سرچشمه این حوادث در من و منحصرا در تجربه من است. این قصه، قصه آزمون من و امروزی است. »

آراگون بیش و پیش از آن که نویسنده با شد، شاعر است. بیان شاعرانه او در فصل دوازدهم، همزمان با اوج گرفتن داستان قوی تر و پررنگ تر می شود . دراین فصل پس از آن که دو افسر سواره نظام، یکی از جبهه امپراتور ـ ناپلپون ـ و دیگری از جبهه پادشاه ـ لویی هجدهم ـ روبروی یکدیگر قرار می گیرند و حادثه ای باعث رم کردن اسب یکی از آن دو و زمین خوردن و مصدو میت شدید او می شود آراگون گاه تمام قد در قامت یک شاعر ظاهر می شود : « ... شانه های آفتاب زلف درختان را نوازش خواهد کرد ... گلهای بنفش در میانه سبزینه کمرنگ جگنها با آن جوانه های فندقی تازه رخ نموده اند...»

هر یک از دو افسر در واقع نماینده  بخشی از فرانسه دو پاره شده بین پادشاه و امپراتور اند. از ابتکارات جالب آراگون آن است که این دو افسر پیش از آن، در یک تابلوی نقاشی ، یکی مدل بدن و دیگری مدل سر تصویر افسر سواره نظامی سوار بر اسب بوده اند. جمله ای که افسر وفادار به پادشاه ـ و مدل سر در آن تابلو ـ هنگام سپردن پیکر دشمن مجروح خود به پزشک معالج می گوید، در واقع اشاره ای است به همین تابلو؛ « دکتر اینو عین تن خودم  به دست شما می سپارم...»

آن نقاش که خود یکی از شخصیتهای محوری داستان است، « تئودور ژریکو» است؛ نقاش برجسته فرانسوی قرن نوزدهم و از بنیان گذاران مکتب رمانتیسیسم در نقاشی، و آن تابلو اثری است به نام افسر سوار نظام امپراطوری، «The Charging Chasseur» ـ یا چنانچه در کتاب راهنمای موزه لوور آمده است؛ « An officer of  the imperial horse guards charging » ـ که ژریکو آن را تحت تاثیر روبنس خلق نموده و با آن در بیست ویک سالگی به شهرت رسیده است.

 ژریکو نقاش مشهور اسبها و سوارکاران، دیوانگان و سرهای بریده و به علاوه خالق تابلوی بسیار مشهور و عظیم ـ حدود سی و پنج متر مربعی ـ کلک مدوسا «The Raft of the Medusa » است .

در هفته مقدس لویی آراگون هر از چند گاه، راوی را از دانای کل به اول شخص مفرد (نویسنده) ،یا بالعکس تغییر می دهد . او در فصل دهم با گفتن این  جمله؛ « ای داد و بیداد باز می خواهم  کاری بکنم که نباید کرد...» به ذکر داستانی از زندگی خود در سال ۱۹۱۹ ـ در سن ۲۲سالگی ـ می پردازد . درآن تاریخ اوبه عنوان پزشک در یکی از بخش اشغالی آلمان ـ توسط فرانسه ـ اقامت داشته است و از آن داستان، می توان دریافت که تحولات روحی تئودور ژریکوی نقاش در خلال داستان هفته مقدس، در واقع روشن کننده تحولی است که لویی آراگون شاعر دادائیست و سوررئالیست را به شخصیتی سیاسی و متعهد تبدیل نموده است.

آراگون در فصل ۱۳ نیت خود را از خلق این اثرخواندنی، حجیم و چند لایه  چنین بیان کرده است: « مقصود اول من از نگارش این کتاب آن بود که مقایسه بین دوره های غیر قابل مقایسه را بکوبم و نفی کنم. چیزی ابلهانه تر و مسخره تر از این نیست که گذشته را از روی حال داوری و توجیه کنیم. نادرست تر و خطرناک تر از این کاری وجود ندارد... سرباز سال ۱۸۱۵ با سرباز سال ۱۹۴۰ فرق دارد. حتی اگر دور نما و آشفتگی عقب نشینی شبیه به هم باشند. چون تضاد های آن با تضاد های این فرق دارد، زیرا مفهوم واژه ها از آن دوره به این دوره دگرگون شده است. مثلا در سال ۱۸۱۵ هنوز کاملا عادی شمرده می شد که دست محکومی را قبل از اعدام با تبر ببرند. در آن دوره هنوز در برابر مفهوم ملیت مفهوم دیگری وجود نداشت که با آن معارضه کند... واژه انسانیت بی معنی بود. جنگ فقط وقتی جنایت شمرده می شد که آن را باخته باشند و غیره. »

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: هفته مقدس، ترجمه ی محمد تقی غیاثی، انتشارات ناهید.