مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

شکار انسان( گروهبان گتولیو)



اسم اصلی شکار انسان اثر نویسنده برزیلی ژوائو اوبالدو ریبرو که احمد گلشیری آن را به فارسی بر گردانده گروهبان گتولی یو است. 

گروهبان گتولی یو شخصیت اصلی داستان و گوینده واندیشنده آن است. اصرار دارم در مورد او از کلمه راوی استفاده نکنم چرا که گتولی یو داستان را  صحبت و فکر می کند و نه روایت. داستان به جز مواردی بسیار اندک، انگار از داخل کله گتولی یو و البته از زبان او مستقیما به کاغذ منتقل شده است.

گروهبان گتولی یو که یک جور پلیس سیاسی است ماموریت دارد تا مرد نسبتا معروفی را که خود دستگیر کرده به شهر آراکاجو ببرد و تحویل دهد. همکار و همراه گتولی یو در این سفر راننده ای است به نام آمارو. در شروع داستان گتولی یو، آمارو و زندانی داخل ماشین در حال حرکت به سمت آراکاجو هستند و او ـ مثل سراسر داستان ـ در حال حرف زدن با زندانی، با آمارو و با خود است.

« ... اون پس پسلا من سه تا آدم بی نوا رو رو چند تا بوته خار نفله کردم، یکی شون آروم آروم رو زمین کله پا شد. مادر مرده نگران خارا بود، شک ندارم. از خودم می پرسیدم، راسی راسی آدم وختی داره می میره باید نگران راحتی و این چیزا باشه؟»

«... آمارو خیلی از این حرومزاده ها رو دیده که ریغ رحمت و سر می کشن، ندیده ی ، آمارو؟ پشت فرمون که باشه یه کلمه حرف از دهنش بیرون نمی آد. کاریش نمیشه کرد، کشتیارش بشی لب از لب ور نمی داره ... آهای آمارو، با تو ام، آمارو. آهای، چشم سفید، الاغ جون، وختی یه مرد در می آد باهات حرف میزنه جواب بده خبر مرگت.»  

در میانه های راه اوضاع سیاسی در برزیل عوض می شود. دسته ای نظامی به سرکردگی یک نفر ستوان، مزرعه محل استراحت گتولی یو و همراهان او را محاصره می کند. دولت به ستوان ماموریت داده زندانی را تحویل بگیرد و به همراه گتولی یو و آمارو با خود ببرد. اما گتولی یو حاضر نمی شود دستور را بپذیرد و در درگیری ای که پیش می آید برای انتقام از ستوان که او را قرمساق خطاب کرده پس از کشتن او سر بریده اش را به طرف افراد تحت امرش پرتاب می کند و پس از گریز از مزرعه، در یک کلیسا پناه می گیرد. پیش از درگیری، او محض تفریح دودندان بالا و دو دندان پایین زندانی خود را با یک انبر دست زنگ زده کشیده است.

یک گروه بزرگتر نظامی کلیسا را محاصره می کنند. فرمانده گروه از گتولی یو می خواهد زندانی را تحویل آنان دهد و خود هر کجا که می خواهد برود. اما گتولی یواصرار دارد ماموریتش را به انتها برساند: «چون رئیس به من گفته پاشم برم دنبال این نفله بگردم برش دارم ببرمش، من هم رفته م، پیداش کرده م، حسابشو رسیده م، حالا هم دارم می برمش تحویلش بدم، حتی اگر رئیس هم از من پشتی نکنه می برم تحویلش می دم. این جونورو باید تحویل داد. من تحویلش میدم، جدی هم می گم. ماموریت باید تمام بشه، اینو به من یاد داده ن. »97

گتولی یو تغییر را نمی فهمد و فکر می کند تنها رئیس او است که می تواند به اوکمک کند تا بفهمد چه باید بکند: « نمی دونم، سردرنمی آرم. دلم می خواد سر در بیارم. کاش یه کم سر درمی آوردم. خوبه از آمارو بپرسم، شاید اون حالیش باشه. اما نه، نباید کسی بو ببره که من خرم، چیزی حالیم نیس. خوبه دنبالشو ول کنم. اگه فکر هم بکنم به جایی نمی رسم، راستش انگار دنیا این جوری یه. فقط من هستم و رئیس. می خوام بگم آدمای دیگه هم هستن، اما اونا داخل آدم نیستن... اگه رئیس بیاد حرفی نیس، اما اگه نیاد نمی دونم، یعنی تکلیف مو نمی دونم. تو استان سرجیپه من یه گروهبانم. کسی به حساب نمی آم. من گتولی یو هستم. راسی راسی دلم می خواد رئیسو ببینم. رئیس به م دلگرمی می ده.»109

از آنجایی که رئیس نیست تا به گتولی یو دستور جدیدی بدهد، او سرسختانه و با سماجتی مثال زدنی دستور اولیه را تا پایان داستان پی می گیرد و در راه انجام آن از هیچ اقدامی فروگذار نمی کند. 

گروهبان گتولی یو اثری متفاوت و خوش خوان است که سبک محاوره ای ( که به احتمال بسیار زیاد همان سبک اثر اصلی است) بسیار مناسب آن است و نمی توان آن را با ساختار دیگری جز ساختار خاص واستثنایی ای که دارد تصور کرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: شکار انسان، ژوائو اوبالدو ریبرو، ترجمه ی احمد گلشیری، انتشارات نگاه.


ابداع مورل


ابداع مورل اولین اثر ترجمه شده به فارسی از نویسنده آرژانتینی آدولفو بیوئی کاسارس(۱۹۹۹-۱۹۱۴) است. کاسارس دوست نزدیک و شاگرد خورخه لوییس بورخس بوده و در سن ۲۶ سالگی با انتشار ابداع مورل به شهرت رسیده است. بورخس در باره ابداع مورل گفته است « قرار دادن آن در ردیف آثار کامل، نه اغراق است و نه سخنی ناسنجیده .»*

ابداع مورل داستانی علمی تخیلی با تم عشق و جاودانگی است. مردی مجرم و فراری و بدون نام، در موقعیتی همچون رابینسون کروزو، در جزیره ای متروکه  که تنها آثار حضور انسان در آن یک موزه، یک کلیسا و یک استخر شنا است به زنی دل می بندد.

داستان بر اساس یادداشتهای روزانه  مرد فراری نوشته شده است وجالب است که شامل یادداشتهای ویراستار هم هست: « این سطرها را از آن رو می نویسم تا چیزی در باره معجزه مصیبت بار از خود به یادگار بگذارم ... می خواهم نشان دهم که جهان برای افراد فراری و دربه در یک جهنم بی بدیل است و با پلیس های کار آزموده اش، با پرونده ها و مدارکش، روزنامه ها  و رادیو هایش، همچنین گشتی های لب مرزش ، راه را برای اصلاح و هر گونه جرم قضایی بسته است.»

ماجراهای داستان با شنیده شدن صدای یک گرامافون به فاصله ای اندک از پاگذاشتن مرد به جزیره آغاز می شود. او که مطمئن بوده تنها ساکن جزیره است وحشت زده ساختمان موزه را ترک می کند و به قسمت پست جزیره می گریزد و در آنجا است که شروع به نوشتن یادداشت های خود می کند.از چنین آغازی می شود حدس زد که ابداع مورل داستانی پر ماجرا (یا رویدادگرایانه) است، و چنین هم هست. به علاوه داستان پر است از تعلیق های قوی، موثر و گاه نفس گیر.

زمان روایت به جز فلاش بک های کوتاه آن، خطی است و سئوالاتی که در خلال خواندن در ذهن خواننده ایجاد و تدریجا بر هم انباشته می شوند، با باز شدن گره پیرنگ در پایان داستان، پاسخ خود را میابند.

ابداع مورل به نحوی باورنکردنی پیشگویانه است و ایده آن ـ که من به تبعیت از نویسندگان مقدمه و پیشگفتار کتاب آن را لو نخواهم داد ـ حتی در قیاس با داستانهای علمی تخیلی نیز عجیب و خلاقانه است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: ابداع مورل، ترجمه ی مجتبی ویسی، نشر ثالث.

*نقل از پیشگفتار کتاب.

امتحان نهایی


امتحان نهایی اثر خولیو کورتاسار(ترجمه مصطفی مفیدی) داستان بیست و چها ساعت از زندگی پنج دوست جوان ویک شخصیت مالیخولیایی مبهم و در سایه، در بوئنوس آیرسِ نیمه قرن پیش است: « خوان و [همسر او]کلارا قرار است امتحانات نهایی دانشگاهی شان را بگذرانند: ... آن دو بیش از حد آماده و در حالتی عصبی هستند، از این رو تصمیم می گیرند سراسر شب را به شب زنده داری و گشت زدن در بوئنوس آیرس، همراه با سه تن از دوستانشان بگذرانند؛ یک زوج: آندره، روشنفکری عزلت گزیده ... و دوست دختر نه چندان باهوشش استلا؛ و یک گزارشگر روزنامه که با عنوان ساده «وقایع نگار» از او نامبرده می شود.»13 

امتحان نهایی به ترتیب صعودی اثری است؛ سوررئال، دشوار، شاعرانه وعاشقانه.

. سوررئال است؛ چرا که داستان آن در محیطی مه آلود وآکنده از ذرات غبار و کرک و دود شکل می گیرد.

. دشوار است؛ به این علت که دهها و بلکه صدها ارجاع به خارج از خود دارد.

. شاعرانه است؛ چرا که خوان ـ که بخشهای قابل توجهی از داستان به گفته های او اختصاص دارد ـ شاعر است. و دیگران نیز در بسیاری مواقع با شعر می اندیشند و شاعرانه سخن می گویند؛ و دلیل همه اینها شاعر بودن خولیو کورتاسار است.

. و بالاخره عاشقانه است چرا که خوان، آندره و آن مرد مالیخولیایی در سایه، آبل ـ که در تمام مدت داستان در تعقیب آن پنج نفر دیگراست ـ همگی عاشق کلارا بوده یا هستند:

 « کلارا با صدایی که برای آندره طنین روزگار دیگری را داشت، صدایی که در حرف زدن با او هیچ وقت از آن استفاده نمی کرد، به نجوا گفت: «بیهوده است و برای تو فایده ای ندارد. ولی می خواهم بدانی چقدر افسوس می خورم.»

آندره گفت:«کلارا.»

« تو خیلی خوب می دانی که چقدر[خوآن را] دوستش دارم. متاسف نیستم که کارم به عشق و ازدواج با او انجامید. درواقع آنچه آزارم می دهد این است که تو و او یک مرد نیستید یا من نمی توانم دو زن باشم.»

آندره گفت:« خواهش می کنم. همه چیز همین طور که هست خوب است. دیگر یک کلمه هم نگو.»

کلارا گفت:« نه، وضع آنطور که هست تعریفی ندارد. اصلا خوب  نیست. فقط همان طوری است که همیشه بوده است.»

آندره گفت:«افسوس نخور.»

« این جوری هم نیست. یعنی دقیقا این جور نیست. آنچه مرا واقعا آزار می دهد این است که یقین دارم کار درستی کرده ام؛ ودرست همان وقت که این احساس را دارم، ناگهان دلزدگی از"کار درست"، در آن حال که می دانیم کار درستی وجود ندارد؛ وقتی بیش از دو نفر درگیرند.» 310

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب:امتحان نهایی، خولیو کورتاسار، ترجمه ی مصطفی مفیدی، انتشارات نیلوفر

لاوینیا



راوی جالب و استثنایی آغاز کننده ی لاوینیا، درخت پرتقالی است که در زندگی پیشین، زنی از قبایل بومی آمریکای لاتین بوده  و قرنها پیش در نبرد با اسپانیائیهای مهاجر و مهاجم به  قاره جدید کشته شده است. من اسم این موجود استثنایی که حاصل انتقال کالبد ـ واز آن طریق روحِ ـ یک زن به یک درخت است را درخت بانو! گذاشته ام. درخت بانو در مورد خود می گوید: «... قرنها یکه و تنها در مغاکی از ریشه و خاک خوابیدم و با حیرت پیکرم را نگریستم که آرام آرام به دنیای گیاهان می پیوست... روزهای پیش صدای باران را شنیدم که ابتدا در جویبارهای خرد و سپس در نهرهای بزرگ زیرزمین به خانه چند قرنی من نزدیک شد، دهلیزهایی گشود و مرا با رطوبت و خاک پوشاند... ریشه ها را می دیدم ، دستهای کشیده شده به سویم که مرا صدا می زدند و قدرت و فرمان ها به گونه ای مقاومت ناپذیر مرا جذب می کرد. بدین سان وارد درخت شدم. مانند نوازشی طولانی از خون و زندگی، شکوفایی گلبرگ ها و لرزش شاخه ها، با گردش خونش همراه شدم.»

همان طورکه گفتم، داستان با روایت درخت بانو در مورد مرگ خود ـ و چنانچه نقل قول شد ـ چگونگی حضور و ظهورش در درخت پرتقال حیاط خانه موروثی لاوینیا شروع می شود. پس ازاو، دانای کل روایت ماجرای لاوینیا، که دختری است جوان و تازه فارغ التحصیل در رشته معماری را آغاز می کند. دانای کل  پس از چند صفحه، دوباره روایت را به درخت بانو می سپارد، و این تناوب روایت، همچون دوی امدادی، تا به پایان که درخت بانو به داستان خاتمه می دهد، ادامه می یابد.

درخت بانو در ابتدا علاوه بر شرح زندگانی خود، به عنوان ناظر و از زاویه دید درخت پرتقال، ما را از برخی اعمال و حالات لاوینا، در حدودی که در دیدرس اوست مطلع  می کند. پس از چندی، هنگامی که پرتقالهای درخت قابل خوردن می شوند؛ درخت بانو در اتفاقی جالب، از طریق میوه خود در جسم لاوینیا حلول می کند: « از راه یک غشاء صورتی رنگ عبور کردم و همچون فواره ای عنبرین به درون پیکر لاوینیا راه یافتم... اکنون در خون او شناورم و فضای وسیع پیکر او را طی می کنم.»

درخت بانو پس از این انتقال یا تناسخ، علاوه بر حفظ موقعیت قبلی خود به عنوان درخت مشاهده گر، این امکان را می یابد که همچون راوی دانای کل از جزئی ترین مکنونات قلبی لاوینیا آگاه شود، و فراتر از آن؛ اندیشه ها و رفتار لاوینیا را تحت تاثیر قرار دهد.

روایت درخت بانو، روایتی است شاعرانه، عاشقانه و زنانه که به رغم حجم اندک آن، نقطه قوت داستان محسوب می شود. نویسنده درخت بانو را به منظور ایفای نقشی اساسی ساخته و پرداخته است؛ نقش ایجاد کننده ی احساس تفاهم و همدلی بین خواننده و لاوینا و دوستان همفکر او که با تبدیل کردن آرزوهایشان   به احکام لازم الاجرا، در اجرای آن احکام بر سر زندگی خود و دیگران دست به قمار می زنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: لاوینیا، جیوکوندا بلی، ترجمه ی ملیحه محمدی، نشر چشمه.

نفرین ابدی بر خواننده این برگها


نفرین ابدی بر خواننده این برگ ها، نوشته ی مانوئل پوئیگ، اسمی است متفاوت برای داستانی متفاوت؛ داستانی تقریبا عاری از هرگونه توصیف و از آن جالب تر، بدون راوی!

 سراسر این داستان به جز چند نامه کوتاه در انتها، صرفا شامل گفتگوهای دو نفره ـ در خواب و بیداری ـ است که انگار عیناً از روی نوار ضبط مکالمات پیاده شده اند :

«ـ این جا کجاست؟

ـ میدون واشنگتنه، آقای رامیرز.

ـ میدونم میدونه، اما واشنگتنِ شو نمی دونستم، جدی می گم.

ـ ...

ـ واشنگتن ...

ـ فکرشو نکنین، مهم نیس، آقای رامیرز. فقط یه اسمه همین و بس.»

آقای رامیرز مردی هفتاد و چند ساله آمریکای لاتینی است که در اثر شرایط دشوار دوران حبس در کشور خود، دچارضعف مفرط جسمانی، افسردگی و فراموشی شده است. او با کمک یک سازمان بین المللی در آسایشگاهی در آمریکا تحت معالجه است.

شخصیت مقابل آقای رامیرز جوانی آمریکایی به نام «لری» است که وظیفه هل دادن صندلی چرخ دار او را در هواخوری های چند ساعته در شهر به عهده دارد.

آقای رامیرز اندک اندک ایفای نقش دیگری را از لری طلب می کند؛ نقش طرف گفتگو. لری این نقش را با اکراه می پذیرد چرا که فردی درون گرا و غیر اجتماعی است. او هراز چند گاه که از پاسخ دادن به سئوالات تمام نشدنی آقای رامیرز خسته و کلافه می شود ـ برای فرار از ادامه گفتگو ـ به او یاد آور می شود که فقط برای جابجا کردن صندلی چرخ دار استخدام شده و پولی بابت حرف زدن با او دریافت نمی کند و با این وجود هر بار در مقابل اصرار آقای رامیرز تسلیم می شود .

سئوالی که پس از کوتاه زمانی از آغاز داستان پیش می آید این است که مقصود آقای رامیرز از این گفتگو که او در آن نقش پرسش گر و هدایت کننده  بحث را به عهده دارد چیست؟ اولین و ساده ترین پاسخ آن است که او  تلاش می کند تا از این طریق گذشته خود را به خاطر بیاورد.

هر چه در داستان پیش می رویم بیشتر به نظر می رسد که آقای رامیرز از به حرف گرفتن لری منظور دیگری دارد. اندک اندک به نظر می رسد تمایلی به یادآوری گذشته خود ندارد و کمی بعد معلوم می شود او نه تنها قصد باز یابی خاطرات خود را ندارد، بلکه به عکس از آن می گریزد. عکس العمل او در روبرو شدن با گذشته خود، بیش از هر چیز عصبانیت و انکار است.

کاری که آقای رامیرز انجام می دهد شبیه کار فاخته ی ماده است که تخم خود را در آشیانه پرندگان دیگر می گذارد. او در خلال گفتگو با طرح پرسشهای مختلف علاوه بر کنکاش در خاطرات لری، آگاهانه آنها را دستکاری می کند. آقای رامیرز با ایجاد تغییر در خاطرات طرف مقابل، در واقع  تلاش می کند تا در گذشته او جایی برای خود دست و پا کند؛ جایی به عنوان حامی، پدر، یا در جابجایی نقشی عجیب، به عنوان فرزند!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: نفرین ابدی بر خواننده این برگها، مانوئل پوئیگ، ترجمه ی احمد گلشیری، نشر آفرینگان.