مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

آمستردام


آمستردام  اثر نویسنده ی انگلیسی ایان مک یوون داستان چهار مرد شامل شوهر و سه معشوق سابق یک زن است. اسم زن مالی لین است. شوهر او مرد مسن پول داری است به اسم جورج لین و سه معشوق سابقش عبارتند از کلایو لاینلی آهنگ ساز سرشناس، ورنون هالیدی روزنامه نگاری معروف و وزیر خارجه (انگلستان) جولیان گارمونی. اشخاص محوری داستان لاینلی و هالیدی اند که سابقه ی دوستی طولانی مدتی با یکدیگر دارند .

 کتاب که تمامأ توسط دانای کل  روایت می شود و ریتمی گاه کند و گاه تند دارد، با مراسم سوزاندن جسد مالی و با حضور دوستان و آشنایان و از جمله  سه معشوق سابق او شروع می شود. مالی در اواخر عمر به بیماری فراموشی و زوال عقل مبتلا بوده و ارتباطش با دنیای بیرون از خانه و دوستان بنا به اصرار همسرش جورج قطع بوده است. در حاشیه مراسم، بگو مگویی بین لاینلی و گارمونی در می گیرد که علت ظاهری اش اختلاف عقاید سیاسی آن دو، اما در حقیقت ناشی از حسادت آنها به یکدیگر است.

در زمان شروع داستان (که جمعأ در دو سه هفته می گذرد) هر کدام از سه معشوق سابق در مهم ترین نقطه ی عطف زندگی شغلی خویش است. لاینلی سفارش ساخت سمفونی هزاره را گرفته است که بناست او را جاودانه کند؛ هالیدی سردبیری روزنامه ای در حال ورشکستگی را پذیرفته و در تلاش است تا آن را احیا کند؛ و گارمونی کاندید حزب محافظه کار(انگلستان) برای نخست وزیری است.

جورج که دل خوشی از معشوق های سابق همسرش ندارد، پس از مراسم خاکسپاری در میان وسایل مالی عکس هایی از گارمونی پیدا می کند که در تعارض جدی با عقاید و موقعیت سیاسی اوست. او عکس ها را در اختیار هالیدی می گذارد و پیشنهاد چاپ آنها را در روزنامه ی تحت سردبیری وی می دهد که خود از سهامداران آن است و با این کار هر سه معشوق سابق را دچار دردسر می کند.

 ای. ام. فورستر در سخنرانی که کتاب معروف «جنبه های رمان» حاصل آن است، در مبحث «طرح» و در مخالفت با نظر ارسطو که گفته است:« اشخاص داستان خصوصیات و خصال را عرضه می دارند لیکن شادی و ناشادی در عمل (یا آکسیون) یعنی در آن چیزی است که انجام می دهیم» می گوید:« در رمان، تمام سعادت و شوربختی آدمی صورت آکسیون به خود نمی گیرد و برای بیان خویش وسایل و راه هایی جز طرح می جوید، و نباید آن را به زور در مجرای معینی افکند.» و می افزاید:« در این کشمکش ناموفقی که طرح با اشخاص داستان دارد اشخاص اغلب به جبران شکست، ناجوانمردانه انتقام می کشند: پایان تمام رمان ها ضعیف است، و علت امر این است که طرح طلب می کند سر و ته موضوع به هر ترتیب به هم آید ... و[رمان نویس] وقتی که بدین کار می پردازد اشخاص داستان می میرند.»

اگر گفته ی فورستر را بپذیریم که پایان همه ی رمان ها ضعیف است، آمستردام داستانی است با پایانی خیلی ضعیف که در آن لاینلی و هالیدی بنا به اراده ی نویسنده  سرنوشتی غیر قابل باور و مرگبار را برای یکدیگر رقم می زنند.

خالق آمستردام ایان مک یوون نوسنده ای آشنا به موسیقی و صاحب قریحه است که به دفعات در فهرست نهایی بوکر حضور داشته و این جایزه را در سال ۱۹۹۸ برای نوشتن آمستردام از آن خود کرده است. کتاب را میلاد زکریا به فارسی برگردانده و نشر افق چاپ و منتشر کرده است.

ارلاندو


ارلاندو که شهرت فریبنده ی آسان ترین رمان ویرجینیا وولف را دارد، اثری است به واقع دشوار و عجیب  که او با الهام از زندگی دوست اشراف زاده ی شاعر و نویسنده اش، ویتا ساکویل نوشته است.

 ارلاندو در برگیرنده ی دوران جوانی جاودانه ی شخصیت اصلی آن به همین نام، با دو جنسیت غیر همزمان زن و مرد، در طی چهارصد سال، از اوایل قرن شانزده تا اوایل قرن بیستم میلادی است. ارلاندو که فرزند خانواده ای اشرافی است، در شروع شبه سوررئال و غیر منتظره ی داستان مرد جوان شانزده ساله ای است که در یکی از انبارهای قصر عظیم اجدادی محل زندگی اش، ادای حمله به  سر بریده ی خشک شده ای  که از سقف آویخته است را در می آورد. او جوانی شاعر مسلک، خوش بر و رو، خوش قد و بالا و با ساقهایی زیبا (به عنوان یکی از شاخصه های مورد تاکید زیبایی مردانه) است که نه گذر دهه ها و صده ها، که برای او با حدود پنج درصد سرعت واقعی می گذرد، و نه تغییر جنسیت، قادر نیستند زیبایی فوق العاده اش را مخدوش کنند.

 راویِ نویسنده ی داستان، دانای کلی است که به رغم امکانات نامحدودش در مقام دانای کل، اصرار دارد نه رمان نویس، یا همچون ارلاندو شاعر، بلکه تذکره نویسی است که به اقتضای شغلش صرفأ در پی کشف و اعلام حقیقت است: « شرح چنین گزارشی[ از موضوعی مثل میهمانی هایی که در لندن برگزار می شده] را فقط می توان به کسانی واگذار کرد که نیاز اندکی به دستیابی به حقیقت داشته به صداقت و امانت داری اعتنای چندانی ندارند، مثلأ شاعران و رمان نویسان ـ چرا که این موارد از جمله مواردی است که در آن از حقیقت گویی و امانت داری خبری نیست.»۲۳۳

 کتاب شش فصل به ترتیب زمان دارد که هر کدام به یکی از نقاط عطف زندگی ارلاندو اختصاص دارند. تغییر جنسیت او که از بارزترین ویژگی های کتاب است ـ و برای هیچ کس باعث تعجب نیست ـ در فصل سوم و در پی شکستش در عشق و نا امید شدن از انتشار اشعارش، به ترتیب در فصل های اول و دوم، اتفاق می افتد. ارلاندو که بنا به درخواست خود، در آخرین موقعیتش به عنوان یک مرد، در مقام سفیر بریتانیای کبیر در قسطنطنیه* مشغول خدمت است، در شبی که به کسب عالی ترین عنوان اشرافی مفتخر می شود، به خوابی عمیق و طولانی می رود که هفت شبانه روز به طول می انجامد و سپس در مراسمی تأتری که بعضی قسمت های آن یادآور تابلوی تولد ونوس اثر بوتیچلی است، با حضور سه الهه ی عفت، عصمت و تواضع تغییر جنسیت می دهد: « ارلاندو دست و پایش را می کشد. روی تختخواب راست می نشیند. در مقابل دیدگان ما برهنه ی مادرزاد می ایستد و در اثنایی که شیپورها فریاد می کنند: «حقیقت، حقیقت، حقیقت!» ما گریزی نداریم جز این که اقرار کنیم که «ارلاندو» یک زن است!»۱۷۰

 ارلاندو اندک مدتی پس از تغییر جنسیت اوراق دستنوشته ی شعرش به اسم «آن درخت بلوط» را در سینه اش پنهان می کند ـ که به مدت سیصد سال در همانجا در انتظار چاپ باقی می ماند ـ و به کمک پیر مردی کولی به اسم بابا رستم از قسطنطنیه ی دستخوش آشوب و هرج و مرج به کوهستان می گریزد. او پس از اقامتی کوتاه در کوهستان و در میان کولی ها، در میانه های کتاب با جنسیت جدید به انگلستان باز می گردد و این فرصت را برای ویرجینیا وولف فراهم می کند تا با دستی باز و به نحوی گسترده از منظری فمینیستی به مفهوم جنسیت در ابعاد فیزیکی، روانی، فرهنگی و تاریخی آن و مقایسه هایی جالب از این دست بین دو جنس بپردازد: « اگر به تصویری از «ارلاندو» به عنوان یک مرد و به تصویری از او به عنوان یک زن بنگریم خواهیم دید که با این که هر دو عکس بی هیچ تردید به شخص واحدی تعلق دارد، فرق های مشخصی میانشان موجود است: قید و بندی به دست «ارلاندو»ی مرد نیست و آزاد است که دست به شمشیر برد، حال آن که «ارلاندو»ی زن باید از دستش جهت حفظ بند دامنش بر روی شانه ها استفاده کند. «ارلاندو»ی مرد مستقیم چشم در چشم هستی می دوزد، گویی جهان محض بهره وری و تفنن او ساخته شده و با مراد او وفق داده شده است. زن با گوشه ی چشم، با باریک بینی و حتی سوء ظن به دنیا می نگرد.»۲۲۸

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 * قاعدتاً بایستی استانبول باشد که اسمِ از زمان عثمانی به این سوی قسطنطنیه است. علاوه بر این از عثمانیِ روزگار سفارت ارلاندو، در کتاب ( و یا شاید ترجمه) به عنوان ترکیه یاد می شود که اسمِ از آغاز قرن بیستم به این سوی آن کشور است.

مشخصات کتاب: ارلاندو، ویرجینیا وولف، ترجمه ی محمد نادری، چاپ امیر کبیر، چاپ دوم، ۱۳۸۱.

ماشین زمان


نویسنده‌ی دانشمند انگلیسی، هربرت جورج ولز، یکی از برجسته‌ترین چهره‌های داستان‌نویسی علمی تخیلی است و ماشین زمان یکی از مشهورترین آثار داستانی اوست.

ماشین زمان که ولز در مقدمه‌ی کلیات تاریخ از آن به عنوان «خیالات دور و دراز در باره‌ی سرنوشت آدمی» یاد می‌کند، نخستین بار در ۱۸۹۵منتشر شده است. در این خیالات دور و دراز، شخصیت اصلی کتاب که مردی ملقب به زمان‌پیما است با ماشین ساخته‌ی خود ابتدا به سال ۸۰۲۷۰۱ میلادی و سپس به چند میلیون سال بعد سفر می‌کند و در بازگشت به زمان حال، آنچه را که دیده است برای جمع کوچکی از دوستانش از جمله راوی داستان تعریف می‌کند.

سفر زمان‌پیما به آینده،به وقت زمان حال یک صبح تا غروب و به وقت آینده چند شبانه روز به طول می‌انجامد. زمان پیما پس از توقف ماشین در سال ۸۰۲۷۰۱ خود را در محوطه ای سرسبز میابد که مهمترین عنصر آن یک مجسمه‌ی ابوالهول عظیم از سنگ سفید با پایه‌ای از برنز است. در دور دست بناهایی غول‌پیکر با ایوانهای پر پیچ و خم به چشم می‌خورند که بعداَ معلوم می‌شود متروکه‌اند. زمان‌پیما کوتاه زمانی پس از فرود، خود را در میان آدمیان آینده میابد. قد آیندگان در حدود یک متر است. آنان موجوداتی زیبا، ظریف و خوش ترکیب‌اند که تن‌پوشهایی لطیف و رنگارنگ به تن و چیزی صندل مانند به پا دارند. رفتار مردمان آینده ظریف، دلپسند و کودکانه است. آنان به زبانی بسیار شیرین و آهنگین سخن می‌گویند که برای زمان پیما غیر قابل فهم است. آیندگان به صورت دست جمعی در دسته‌های کوچک زندگی می‌کنند و شبها در ساختمانهای  متروکه می‌خوابند. ظرافت مردان آینده و شباهت زیاد آنان به زنان، زمان‌پیما را به این نتیجه میرساند که آنان زندگی آسوده‌ای دارند که بی نیاز از نیروی عضلات مردانه است.

زمان پیما دنیای آینده را جایی بهشت‌گونه میابد که در آن مسئله افزایش جمعیت حل شده، « مغازه ، آگهی، ترافیک و آن گونه از سوداگری و بازرگانی که پیکره ی دنیای ما را می‌آفرینند» از میان رفته، و اثری از تلاش و دوندگی اقتصادی و اجتماعی دیده نمی‌شود. آیندگان نه در صدد چیرگی بر یکدیگرند و نه در تلاش اند تا طبیعت را تحت سلطه خود در‌آورند. آنان عادت گوشت خواری را از دست داده‌اند و از میوه‌های متنوعی تغذیه می کنند که طبیعت به وفور در دسترس آنان قرار می‍دهد. در نتیجه ی فقدان نیاز اجتماعی و سادگی رفع نیازهای مادی، هوشمندی و حساسیت آیندگان کاهش یافته است. تنها حساسیتی که در آنها دیده می شود نوعی هراس بیمار‌گونه از تاریکی است.

 آیندگانی را که زمان پیما شناسایی کرده و تلاش می‌کند تا به سرعت زبان آنها را در حد رفع نیازهای اولیه فرا بگیرد، خود را الوا می‌خوانند. زمان پیما کمی بعد درمیابد آینده جز الواها موجودات هوشمند دیگری هم دارد که مارلاک نامیده می‌‍شوند. مارلاک‌ها موجوداتی بد‌هیبت، چندش‌آور و ترسناک اند که در اعماق زمین زندگی می‌کنند و مناسبات عجیبی با الواها دارند. آنان موجوداتی ابزارمندند و در دنیای زیر زمینی خود تاسیسات عظیمی را  راهبری می‌کنند که هوا کش‌های چاه مانند و عمیق آن، اینجا و آنجا بر سطح زمین به چشم می‌خورد. مارلاک‌ها علت اصلی هراس الواها از تاریکی‌اند. آنان موجوداتی گوشت خوار و شب رواند که به شدت به روشنایی حساس‌اند و از آن می‌گریزند. مارلاک‌ها ماشین زمان را می‌ربایند و باعث دردسر‌های فراوانی برای زمان پیما می‌شوند.

زمان پیما برای درک مناسبات الوا‌ها و مارلاک‌ها به مقایسه ی آن با وضعیت اجتماعی روزگار ما می‌پردازد و نتیجه می‌گیرد کلید فهم موضوع در اختلافات بین کارفرمایان و کارگران در عصر حاضر نهفته است. او به طور خلاصه نتیجه می گیرد که گسترش رفاه بدون زحمت کارفرمایانِ روزگار ما، در دراز مدت باعث گردیده آنها به سستی و تن آسایی بگرایند. و به عکس، شرایط سخت کارگران در محیط های کار که به تدریج به زیر زمین انتقال یافته، آنان را به موجوداتی سخت‌کوش و زیرک بدل کرده که کارفرمایان سابق‌ را به منظور استفاده از آنان به عنوان منبع غذا پرورش می‌دهند.

ولز دانشمندی متعهد و خوش بین است و ماشین زمان، نقد پیشگویانه‌ی اوست بر جهان کنونی و مناسبات حاکم بر آن. ولز در تلاش برای نشان دادن کاستی‌ها و نواقص ‌شیوه‌ های کنونی زندگی گاه همچون در ماشین زمان ما را به سفری دور دراز به آینده ای خیالی می برد؛ و زمانی دیگر(در کلیات تاریخ) بلد راه مان می‌شود در سیر و سیاحت در گذشته: «در آن هنگام[ که به تاریخ نظر می کنیم] زندگی گویی با پیکاری به سوی بیداری راه می پیماید. از خلال میلیون‌ها سال و زندگی میلیاردها فرد زنده می گذرد تا به آشفتگی و سرگشتگی امروز که باز هم از امید سرشار است می‌رسد. آدمی را می‌بینیم که از آغازی پر رنج به دوران تعاون اجتماعی امروز گام می‌نهد. می‌بینیم که همه‌ی سازمان‌های اجتماعی رشد می‌‌کند و دگرگون می شود. امروز دگرگونی آنها با شتابی است بی سابقه. در برابر آدمیان پایانی است که علامت استفهامی بس بزرگ در کنارش پیدا شده. نگارنده[با تالیف کلیات تاریخ] کار راهنمایی را به عهده گرفته که خوانندگان را تا آخرین مرز زمان امروز برساند و بر لبه‌ی پرتگاه آینده در کنار خود نگاه دارد و در گوشش آهسته بگوید:« این است میراث ما.» »*

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: ماشین زمان، اچ. جی. ولز، ترجمه ی عبدالحسین شریفیان، نشر چشمه، چاپ دوم:۱۳۸۸(چاپ اول۱۳۸۷).

 

* کلیات تاریخ، هربرت جورج ولز، ترجمه‌ی مسعود رجب‌نیا، ، انتشارات سروش، چاپ دوم: ۱۳۶۵(چاپ اول:۱۳۵۱، بنگاه ترجمه و نشر کتاب).

این یادداشت در مجله ادبیات ما منتشر شده است.

منم کلودیوس


تاریخ حدود ۱۲۰۰ ساله‌ی رم، در حدود سال۷۵۰ پیش از میلاد مسیح  با رمولوس پایه گذار افسانه ای شهر رم آغاز و( شاخه‌ی اصلی آن، رم غربی) با رمولوسی دیگر، رمولوس آگوستوس، در سال ۴۷۶ میلادی خاتمه میابد.

تاریخ رم را از نظر شیوه حکومت به سه دوره‌ی پادشاهی (از تاسیس تا ۵۱۰ پیش از میلاد)، جمهوری (از ۵۱۰  تا ۲۷ پیش از میلاد) و امپراطوری (از۲۷ پیش از میلاد تا انقراض) تقسیم بندی می‌کنند. سال ۲۷ پیش از میلاد که سر آغاز عصر امپراتوری است زمانی است که سنای رم لقب الهی آگوست را به اکتاویا، فرزند خوانده ژول سزار اعطا نمود و با تمدید اختیارات موقت تفویض شده به وی در دوره جنگ‌های داخلی، راه را برای امپراطور شدن او هموار نمود و با این کار عملاَ به جمهوریت پایان داد.

سال‌های پایان جمهوری و آغاز امپراطوری، دوران اوج عظمت و شکوه رم است و حوادث همین دوره‌ی زمانی است که رابرت گریوز دست مایه‌ی نوشتن منم کلودیوس قرار داده است. منم کلودیوس که به عنوان رمانی تاریخی شناخته شده ـ و به همین اعتبار نیز به فهرست صد رمان برتر انگلیسی زبان قرن بیستم راه یافته است ـ در واقع نه یک رمان، بلکه  اثری تاریخی و شبه داستانی است که به سبک اتوبیوگرافی نوشته شده است. راوی منم کلودیوس، چهارمین امپراتور رم ، جانشین کالیگولای مقتول، تیبریوس کلودیوس سزار آگوستوس ژرمانیکوس، ملقب به «کلودیوس ابله» است.

ویل دورانت در تاریخ تمدن در مورد کلودیوس می‌گوید:« بلند و فربه بود و مویی سفید و چهره‌ای دوست داشتنی داشت، اما فلج اطفال و سایر امراض قالب او را تضعیف کرده بود. ساق پایش به طور خطرناکی لاغر بود و راه رفتن او را نامتعادل ساخته بود. سرش هنگام راه رفتن پس و پیش می‌رفت، غذای مقوی و شراب خوب را دوست می‌داشت و از نقرس در عذاب بود، اندکی لکنت داشت... خویشاوندان او را به صورت بیماری ضعیف العقل می‌دیدند. مادرش... هر وقت می‌خواست بر کند ذهنی کسی تاکید کند، او را «احمق تر از کلودیوس خودم» می‌نامید ... در تاریکی و ناشناسی دور از خطر زندگی می‌کرد و در قمار و کتاب و مشروب غرقه بود. عالم فقه اللغه و عتیقه شناس شد. هنر مذهب، علوم، فلسفه و حقوق باستان را آموخت. تواریخ اتروریا و کارتاژ و رم، رسائلی در باره ی تاس بازی و الفبا، نمایشنامه‌های کمدی به یونانی و یک جلد زندگی نامه ی شخصی تألیف کرد.»

تعریف ویل دورانت از کلودیوس همان تصویری است که رابرت گریوز از او به دست می‌دهد. کلودیوسِ رابرت گریوز به علاوه گرایشات جمهوری خواهانه دارد و از آنجایی که راوی کتاب است، محاسنش بیشتر، و نقائصش کمتر به چشم می‌آید.

کلودیوس روایت خود را در سن ۵۹ سالگی و در حالی شروع می‌کند که هشت سال است که به مقام امپراتوری رسیده است. کتاب در برگیرنده ی حوادث دوران سه امپراتور نخست؛ آگوست، تیبریوس و کالیگولا است و درجایی پایان می‌گیرد که اطرافیان کالیگولای مقتول از ترس شورش محافظان پر تعداد آلمانی او به کاخ هجوم می‌آورند، آنجا کلودیوس را میابند و با شعار « نابود باد جمهوری » و« زنده باد امپراتور کلودیوس»  تاج زرین کالیگولا را بر سرش  می‌گذارند.

 

منم کلودیوس اثری جذاب و آموزنده است و به ویژه به کار کسانی می‌آید که تاریخ را دوست دارند اما حوصله ی خواندن آن را در شکل تاریخ ندارند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 مشخصات کتاب: منم کلودیوس، اثر رابرت گریوز، ترجمه ی فریدون مجلسی، انتشارات ناهید، چاپ دوم،۱۳۹۱. 

زیر کوه آتشفشان


زیر کوه آتشفشان اثر مالکوم لاوری ماجرای آخرین روز زندگی جئوفری فیرمین، کنسول سابق انگلستان در مکزیک است. محل داستان شهری کوچک و باستانی در مکزیک به نام کواوهناهواک و زمان آن روز جشن مردگان سال 1938 است. داستان در فصل اول یک سال بعد از ماجرای مرگ جئوفری شروع می شود و از ابتدای فصل دوم ـ بدون آن که تغییر زمان چندان احساس شود ـ در روز ماجرا با بازگشت آشتی جویانه همسر جئوفری، ایوون به کواوهناهواک دنبال می شود. راویِ زیر کوه آتشفشان به جز استثنائاتی جزیی و جالب توجه که در آن برادر ناتنی جئوفری، ایوون از ضمیر اول شخص مفرد استفاده می کند*، دانای کل است.

مالکوم لاوری زندگی پر ماجرایی داشته است. صالح حسینی ـ که خود می گوید به زندگی شاعران و نویسندگان بی علاقه است ـ نه در پیشگفتار مختصر و نه در موخره خوب و روشنگر کتاب که اولین و تنها اثر ترجمه شده از لاوری به فارسی است، چیزی از زندگی او نگفته است. در منابع فارسی موجود در وب هم چیز زیادی در باره لاوری وجود ندارد. اما از آنچه در منابع انگلیسی و به خصوص ویکی پدیا در مورد لاوری آمده می توان گفت زیر کوه آتشفشان شبه خود زندگی نامه اوست.

. جئوفری همانند لاوری، معتاد به الکل است.

. مانند او ازدواج ناموفقی دارد.

. دلیل اصلی مشکلات زناشویی جئوفری، همانند لاوری اعتیاد او به الکل است.

. جشن مردگان روزی است که لاوری به اتفاق همسر اول خود ژان گابریل به عنوان آخرین اقدام برای نجات زندگی زناشویی در آستانه فروپاشی خود، وارد شهر کوئرنارواکا در مکزیک شدند.

. و ...

لاوری در زیر کوه آتشفشان  نقش همسر اولش را به ایوون واگذار کرده اما نقش خود را بین شخصیت جئوفری و برادر ناتنی او هیو تقسیم کرده است. برای مثال در داستان این هیو است که همانند لاوری در اوان جوانی در اقدامی ماجراجویانه به جای رفتن به دانشگاه به عنوان کارگر عرشه، سوار بر یک کشتی باری عازم شرق می شود. سفر هیو همانند لاوری پنج ماه به طول می انجامد و اوهمانند لاوری پس از بازگشت در دانشگاه کمبریج مشغول تحصیل می شود.

زیر کوه آتشفشان اثری بسیار دشوار است. علت این دشواری چند چیز است:

اول: سبک آن جریان سیال ذهن است که اساساً سبک دشواری است.

 دوم: چندان توصیفی است که می توان گفت شامل یک رشته بسیار طویل از عبارات بیشمار توصیفی است که با نخ بسیار نازک و بی رنگی از روایت به یکدیگر اتصال یافته اند. چنان که می دانیم خاصیت جملات توصیفی این است که زمان را متوقف می کنند و مانع پیشرفت داستان می شوند.**

سوم: بخشهای رواییِ(غیر توصیفی) آن، در بسیاری موارد به دلیل بیان تو در توی رویدادهای همزمان، وضعیتی مشابه عبارات توصیفی را پیدا کرده است. در این بخشها گاه برای مثال مطلبی دو سطری را باید تکه تکه در دوـ سه صفحه دنبال کرد.

چهارم: داستان در بعضی از قسمتها کلاژی از عناصر عجیب و غریبی مثل منوی کامل غذای رستوران، اطلاعات بروشورهای توریستی و صورتحساب رستوران است.***

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شخصات کتاب:زیر کوه آتشفشان، مالکوم لاوری، ترجمه ی صالح حسینی.

* برای مثال در صفحه 218.

** اطلاعات بیشتر در این باره را می توانید در این پست بیابید.

*** فصل11 از نمونه های جالب است.