مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

کبوتر



کبوتر اثر پاتریک زوسکیند داستان بیست و چهار ساعت از زندگی یک مرد تنها و منزوی به نام یوناتان نوئل است که سی سال است در یک اتاق کوچک زیر شروانی ـ که بیشتر شبیه کابین یک کشتی یا کوپه یک قطار است تا اتاق ـ در یک مجتمع مسکونی در پاریس زندگی می کند.

« هنگامی که ماجرای آن کبوتر برای یوناتان نوئل اتفاق افتاد و ظرف مدت کوتاهی زندگی او را زیر و رو کرد، بیش از پنجاه سال از عمرش می گذشت و درست یک دوره بیست ساله از زندگی اش را با یکنواختی تمام پشت سر گذاشته بود و هرگز تصورش را هم  نمی کرد که زمانی حادثه مهم دیگری جز مرگ برایش اتفاق بیفتد ... » 

داستان پس از این آغاز در یک فلاش بک دو سه صفحه ای ـ مثل مستندهای ساخت گادفری رجیو (اگر درست به خاطر داشته باشم زندگی بدون توازن او) که در آن رفت و آمد یک شب تا صبح یک خیابان شلوغ با دور خیلی تند در یکی دو دقیقه نمایش داده می شود ـ با دور خیلی تند روایت می شود و خواننده در جریان کودکی یوناتان تا آمدن به پاریس ، یافتن شغلی به عنوان نگهبان بانک و استقرار او در اتاق زیر شیروانی قرار می گیرد.

پس از آن سرعت روایت کند می شود و یوناتان را می بینیم که با دقتی وسواس گونه از پشت در به صداهای راهرو گوش می کند تا مطمئن شود کسی حین رفتن به توالت مشترک مجتمع با او برخورد نخواهد کرد؛ و وقتی خاطر جمع شد پا به راهرو می گذارد و بلافاصله چشمش به یک کبوتر می افتد که « به فاصله کم تر از بیست سانتی متر در بازتاب نور شیری رنگ صبحگاهی که از پنجره می تابید، جلوی در اتاقش نشسته بود. با بالهای شیری رنگ صبحگاهی که از پنجره می تابید، جلوی در اتاقش نشسته بود. با پنجه های سرخ و بال و پر خاکستری رنگ و براقش روی کاشی های سرخ رنگ راهرو کز کرده بود: همان کبوتر.»

ممکن است من وشما فکر بکنیم یک کبوتر که نمی تواند مشکلی ایجاد کند. اگر خیلی از وجودش ناراحتیم می توانیم بگیریمش یا کیش اش کنیم تا از هر جا که آمده از همانجا خارج شود؛ اما یوناتان مثل ما فکر نمی کند: « اگر قرار بود یوناتان آن لحظه را کامل توصیف کند، می گفت تا سرحد مرگ ترسیده است. اما این حرف صحت نداشت؛ چون ترس کمی بعد از آن لحظه وجودش را فرا گرفت. او ابتدا تا سرحد مرگ مات و مبهوت شده بود.»

شاید اگر ما بودیم برای ایجاد  بهت و وحشت در یوناتان، مثلا یک جنازه را پشت در اتاق او می گذاشتیم؛ اما تصمیم در این باره با نویسنده است نه ما؛ و او کبوتر را انتخاب کرده است. کبوتر چنان ترسی در یوناتان ایجاد می کند که او سراسیمه به اتاق بر می گردد و برای اولین بار با اکراه هر چه تمام تر در دستشویی کوچک اتاقش ادرار می کند و بعد از شستن آن، چمدانش را می بندد و اتاقش را که بخش عمده پول خرید آن را نیز پرداخته، برای همیشه ترک می کند.

اگر فکر کرده اید حین خواندن داستان می توانید به وحشت غیر قابل توصیف یوناتان از یک کبوتر بخندید سخت در اشتباهید. شما نه می توانید به این ماجرای ظاهرا ساده بخندید و نه می توانید داستان را که تازه اوایل آن هستید رها کنید.

به شما اطمینان می دهم که تا پایان داستان هیچ کدام از اتفاقات، مهم تر از دیده شدن کبوتر در راهرو نخواهند بود و با این وجود به شما قول می دهم که کبوتر همان گونه که در پشت جلد کتاب آمده است «درست مانند یک تند باد» شما را در بر خواهد گرفت و تا آخرین کلمات، رهایتان نخواهد کرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: کبوتر، پاتریک زوسکیند، ترجمه ی فرهاد سلمانیان، نشر مرکز.

پ. ن: پاتریک زوسکیند نویسنده رمان پر فروش عطر، با یک نسخه مشهور سینمایی است.

مثلا برادرم


در محله های مسکونی شهر برلین که قدم می زنید، اینجا و آنجا موزائیک های برنزی کوچکی ـ در ابعاد حدود ۱۰*۱۰ سانتیمترـ جلب نظر می کنند که در سنگفرش پیاده رو ها کار گذاشته شده اند. بر روی این موزائیکها چیزهایی نوشته شده است که از فاصله نزدیک می شود خواند:

اینجا زندگی می کرده است

نام ونام خانوادگی

تاریخ تولد

تاریخ تبعید

محل ـ وگاه ـ تاریخ مرگ

این موزائیکها در واقع نشانه های یادبود یا سنگ مزار افرادی است که از خانه هایی در همان نزدیکی به اردو گاههای مرگ اعزام شده اند. این علائم یاد آور چیزی هستند که مهمترین مسئله زندگی و ادبیات آلمان پس از جنگ دانسته می شود؛ مسئولیت و تقصیر جمعی در قبال اتفاقات دوران سیاه حاکمیت نازی ها.

در ادبیات آلمان، زندگی تحت سلطه فاشیستها و جنگ،  نه تنها مسئله نویسندگان نسل هاینریش بل و گونترگراس که شخصا درگیر آن بوده اند ؛ بلکه مسئله نسل پس از آنان نیز هست که اووه تیم نویسنده مثلا برادرم ، یکی از آنها است. تنها تفاوت بین نویسندگان نسل قبل آلمان با امروزی ها این است که آنها سهم خود را در استقرار فاشیسم و مصائب ناشی از آن به پرسش می گرفتند و اینها سهم پدرانشان را.

«این فقط پدرم نبود که باخته بود. همراه او نظام ارزشی جمعی باخته بود و او خود، مثل خیلی های دیگر ـ مثل تقریبا همه، به استثنای آن گروه اندکی که مقاومت کرده بود ـ در روند تخریب این ارزشها شرکت داشت. عکس العملی که[پس از جنگ] نشان می دادند یا لجبازی بود یا سرکوب روانی.» ۱۱۷

اووه تیم متولد ۱۹۴۰ است. برادر بزرگ او کارل هاینتس که عضو یکی از واحدهای رزمی اس. اس. بوده، در سال ۱۹۴۳ طی نبردی در اوکراین کشته شده است. تنها خاطره اووه تیم از برادرخود، تصویری جزئی و مربوط به سه سالگی اوست:

«... بالای گنجه دیده می شود: یک دسته موی بور. باید کسی آن پشت قایم شده باشد. می آید بیرون، برادرم، به هوا بلندم می کند. از صورتش چیزی یادم نیست، از لباس هایش هم چیزی یادم نیست، شاید یونیفورم پوشیده بود. اما آن صحنه  کاملا واضح است: همه دارند نگاهم می کنند، آن موهای بور پشت گنجه را کشف کرده ام، بعد هم این احساس، به هوا بلند می شوم ـ  شناورم. این تنها خاطره از برادر شانزده سال بزرگ ترم است...»

هم زمان با اعلام خبر کشته شدن کارل هاینتس ، لوازم او را نیز تحویل خانواده می دهند:

«سرکار خانم تیم!

اشیای زیر متعلق به پسر شما، جمعی یگان حمله اس.اس.، کارل ـ هاینتس تیم که در ۱۶/۱۰/۱۹۴۲ در جبهه کشته شده، واصل شده است:

۱۰ عکس برقی

۱ شانه

۱ تیوب خمیر دندان

۱ بسته توتون

۱ دفتر یادداشت

۱ مدال مجروحین جنگ

...

چندین نامه و کاغذ نامه نگاری

...

این اشیا به پیوست برای شما ارسال می شود.

هایل هیتلر!

امضا[ناخوانا]

فرمانده یگان اس.اس.»۴۱

اووه تیم که نهایتاً وسایل برادر را به ارث می برد، در کتاب خود با استفاده از نامه ها و یادداشتهای پراکنده وگاه تلگرافی و نامفهوم او ـ و به کمک خاطرات خود ـ در طرحی سریع، فشرده و تاثیر گذار، گذشته او، خانواده خود و نهایتا جامعه آلمانی تحت سلطه نازی ها را مورد کاوش و پرسش قرار می دهد، و در پایان چاره ای نمی یابد جز این که بر آنچه گذشته بگرید:

« انگار که باید تمام آن اشکهای فروداده را بیرون بریزم. انگار باید گریه گنم برای ندانستنِ، برای نخواستن به دانستنِ مادرم، پدرم،برادرم. گریه کنم برای آن چه می توانستند بدانند ـ باید می دانستند. دانستن در همان معنی زبان آلمانی باستان، از ریشه: دیدن، پی بردن. آنها نمی دانستند، چون نمی خواستند ببینند، چون نگاه بر می گرداندند. برای همین هم ادعای مکررشان محق جلوه می کند: ما اصلا نمی دانستیم. نمی خواستند ببینند، نگاه برگردانده بودند.»۱۵۶ 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: مثلا برادرم، اووه تیم، ترجمه ی محمود حسینی زاد، نشر افق.

پایان یک ماموریت


پایان یک ماموریت رمانی است از هاینریش بل.

مترجم پایان یک ماموریت، ناتالی چوبینه، در مقدمه خود این داستان را از جهاتی با دو اثر دیگر نویسنده: «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم» و «شبکه امنیتی» مقایسه کرده است. از منظری دیگر اما در میان آثار پر تعداد بل، پایان یک ماموریت بیش از همه به سیمای زنی در میان جمع شبیه است و این شباهت به حدی است که می توان ادعا کرد، او در خلق سیمای زنی در میان جمع، تجربه خود در نوشتن پایان یک ماموریت که اثر بلافاصله پیش از آن است را بسط و گسترش داده است.

چنان که قبلا (در این لینک) نوشته ام؛ راوی سیمای زنی در میان جمع، همانند یک خبرنگار یا یک بازپرس، در جستجوی گذشته شخصیت اصلی آن داستان، لنی فایفر، به سراغ افرادی می رود که به نحوی به او مربوط بوده اند. خواننده از خلال گفتگو های راوی با هریک از آن شهود یا مطلعین، اطلاعات تازه ای در مورد لنی به دست می آورد و به این ترتیب همزمان با پیشرفت داستان، تصویر لنی فایفرـ که نویسنده در ابتدای داستان طرحی کلی و سریع از او به دست داده است ـ در ذهن خواننده کامل تر و دقیق تر می شود.

پایان یک ماموریت، ماجرای محاکمه پدر و پسری است که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، یک خودرو متعلق به ارتش آلمان را در مراسمی شبه آئینی آتش زده اند. در همان صفحه اول داستان، ما ازحکمی که قاضی پرونده ـ در آخرین قضاوت پیش از بازنشستگی خود ـ در مورد متهمین صادر کرده است مطلع می شویم، و بلا فاصله با یک فلاش بک کوتاه در جریان محاکمه قرار می گیریم. در طول مدت محاکمه که با اصرار زیاد در مدت یک روز ـ ولو تا دقایقی پس از نیمه شب ـ به انجام می رسد؛کارشناسان و شهود، یک یک در جایگاه  مخصوص حاضر می شوند و در مورد حادثه و متهمین، گرول پدر و پسر،گواهی می دهند. با هر شهادت یا اظهار نظر کارشناسی، خواننده هر چه بیشتر با گرول ها آشنا می شود و ـ همانند اتفاقی که درمورد لنی فایفر در سیمای زنی در میان جمع می افتد ـ  با آنها احساس تفاهم می کند.

شباهت دیگر دو داستان در تنوع شخصیتهای آن ها است. شخصیتهای پایان یک ماموریت همچون سیمای زنی در میان جمع ـ گرچه در تعدادی کمترـ از طیفی وسیع و متنوع و به گونه ای انتخاب شده اند که بتوانند نماینده تمام آلمان باشند.

انسان دوستی و اخلاق گرایی واغراق دراماتیک در خدمت این دو، که ویژگی مشترک آثار هاینریش بل است؛ در پایان یک ماموریت نیز وضوح به چشم می خورند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پایان یک ماموریت، هاینریش بل، ترجمه ی ناتالی چوبینه، ناشران: سپیده سحر و پیام امروز.


سیمای زنی در میان جمع، یا عکس دسته جمعی با بانو


نشر نشانه در دهه هفتاد مجموعه ای به اسم نسل قلم را منتشر می کرد که هر بخش آن  ترجمه یکی از مقالات دایره المعارف ادبیات جهان در معرفی یک نویسنده  برجسته و آثار او بود. نویسنده هر مقاله پژوهشگری است که به قول خشایار دیهمی در پیشگفتار مجلدات؛ عمری را صرف ادبیات و خصوصا نویسنده مورد نظر کرده است. من از  شش جلدی که از این سری دارم، بعضی را در زمان خریداری آنها خوانده بودم. اخیرا که به جمع تاکسی سواران  پیوسته ام، سه جلد از این مجموعه را که بدلیل قطع کوچک و صفحات کم، مناسب حمل در کیف است " تاکسی خوانی" کرده ام که آخرین آنها شماره ۷ و مربوط به هاینریش بل نویسنده بسیار مورد علاقه ام، با ترجمه خوب خشایار دیهمی است که به علاوه سرپرستی مجمو عه را هم عهده دار بوده است.

رابرت سیکنارد نویسنده ی این مقاله، عمدتا آثار بل را از منظر شخصیت و عقاید او مورد نقد و بررسی قرار داده است و به رغم حجم نسبتا کم مقاله، این کار را به خوبی انجام داده است، اما در خصوص شیوه نگارش رمانهای او که مورد علاقه خاص من است جز بعضی اشارات ـ  البته دقیق و نوعا درخشان ـ چیز زیادی در این مقاله وجود ندارد.

هاینریش بل را من با "سیمای زنی در میان جمع"، در دهه ۶۰ کشف کردم و به فاصله اندکی پس از آن"عقاید یک دلقک" راخواندم، دو اثری که به همراه "و حتی یک کلمه هم نگفت"،سه گانه مورد علاقه خاصم در میان رمانهای بل است که خوشبختانه اکثر قریب به اتفاق آنها به فارسی ترجمه شده اند.

"سیمای زنی در میان جمع" به حق برجسته ترین رمان بل شناخته می شود و به گمان من علاوه بر آن یکی از بهترین آثار داستانی دوران معاصراست؛ اثری که در بیانیه ی اعطای جایزه نوبل ادبیات به بل در سال۱۹۷۲ اثری ممتاز و شایسته ستایش و جامع آثار او عنوان شده است*.

"سیمای زنی در میان جمع" را مرتضی کلانتریان مترجم این اثر، به عنوان معادل برای نام اصلی المانی آن، «Gruppenbild mit Dame  » - یا به انگلیسی :« group portrait with lady »- به کار برده است. عبارتی که ترجمه عین آن؛ « عکس دست جمعی با بانو» است.

"سیمای زنی در میان جمع" دارای یک شخصیت اصلی ـ و چنان چه از اسم اثر بر می آید، شخصیت زن ـ به نام لنی فایفر است که به گرد او:« بیش از ۱۲۵ شخصیت مختلف، که نماینده طبقات مختلف اجتماع و ملیتهای مختلف اند حلقه زده اند. اینها کمونیستها و سرمایه دارها، کارفرمایان وکارگران، فاشیستها و ضد فاشیستها، یهودیان و مسلمانان، ترکها و آلمانیها، ثروتمندان و فقیران، و قدیسان و گناهکاران هستند ـ طیفی کامل از جامعه آلمانی در سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۷۰.» *

تعداد زیاد اشخاص، از نکات جالب شاهکار بل است، اما از آن جالب تر نقشی است که آنها در داستان ایفا می کنند. "سیمای زنی در میان جمع"  دارای یک راویِ نویسنده است که همانند یک بازپرس یا خبرنگار، در جستجوی گذشته لنی به سراغ یک یکِ آن بیش از ۱۲۵ نفری می رود که به نحوی به او مربوط بوده اند. او: «... هیچ وسیله ای برای کشف و جستجوی خصوصی و مستقیم، برای تحقیق در اطراف زندگی جسمانی و روحانی و عاشقانه لنی در اختیار ندارد؛ اما از ناحیه او هر اقدامی که برای جمع آوری آنچه به آن مشاهدات عینی می گویندـ محققا هر اقدام ـ  لازم بوده است و به زندگی لنی مربوط بوده است انجام گرفته است (شهود و مطلعین قضیه به موقع خود نام برده خواهند شد)»**

گفته های هریک از شهود یا مطلعین در مصاحبه با نویسنده، در واقع یک خرده روایت در درون روایت اصلی است که ما از خلال آن اطلاعات تازه ای در باره لنی بدست می آوریم و به این ترتیب هر چه داستان پیش تر می رود، تصویری که در چند صفحه اول ـ با معرفی سریع و فشرده لنی توسط نویسنده ـ در ذهن ما شکل گرفته است، تدریجا وضوح بیشتری پیدا می کند. می توان گفت فرایند شناسایی لنی توسط خواننده، شبیه آن چیزی است که در ظهور تدریجی عکسِ در حین چاپ؛ در ظرف حاوی مایع ظهور اتفاق می افتد.

اما این همه ی ماجرا نیست! که اگر چنین بود؛ انتخاب مترجم فارسی می توانست اسم مناسبی برای داستان باشد و من نیز دلیلی نداشتم تا پس از سالها در باره آن چیزی بنویسم. سیمای زنی در میان جمع تنها داستان لنی نیست. کار بزرگی که بل در این داستان انجام داده آن است که علاوه بر لنی، همه آن بیش از ۱۲۵ نفرِ دیگر را نیز ـ با دقت و ظرافتی تحسین بر انگیزـ از خلال بیان نسبت آنها با زندگی او، به خواننده می شناساند. در واقع نقش لنی در داستان، جمع کردن تعداد زیادی از آدمها برای گرفتن عکس دسته جمعی ای بوده است که تصویری است از جامعه آلمانی ده های ۲۰ تا ۷۰؛ و به همین دلیل است که این داستان را باید به همان نامی خواند که هاینریش بل بر آن گذاشته است: «عکس دسته جمعی با بانو».

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ                                                                             

* نسل قلم، شماره۷  

** سیمای زنی در میان جمع، ترجمه مرتضی کلانتریان