مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

یک میلیون جرینگی


ولتر داستان بسیار معروف و دورانسازی دارد به اسم کاندید(که در برخی منابع فارسی موجود در محیط وب به اشتباه با اثر دیگر او، ساده دل، یکی فرض می‌شود). در آن داستان ولتر شیوه‌ی زندگی و باورهای رایج زمانه‌ی خود و به ویژه فلسفه‌ی خوشبینی را آماج تندترین و شدیدترین حملات در نوع خود قرار می‌دهد. کاندید به طور خلاصه سرگذشت جوانی به همین نام است که در دربار بزرگ شده و تحت تأ ثیر تعالیم معلم و فیلسوف رسمی‌دربار، پانگلوس، زندگی را خیر و نیکی مطلق می‌پندارد. ولتر برای اثبات بی‌پایه بودن باور کاندید، او را در طول داستان دچار مصایب و فلاکت‌هایی می‌کند که از حدود تصور خارج است.

یک میلیون جرینگی اثر نویسنده‌ی آمریکایی ناتانیل وست که به تازگی به فارسی منتشر گردیده، داستانی کمدی ـ تراژیک است که به وضوح تحت تأثیر کاندید نوشته شده و در آن شیوه‌ی زندگی و به خصوص رویای آمریکایی مورد انتقادی تند و گزنده است.

زمان داستان دهه‌های نخست سده‌ی بیستم است. همچون کاندید، راوی داستان دانای کل، زبان آن هجو‌آلود و طعنه آمیز و لحن آن قصه وار است. نقش کاندید را در اثر وست جوانی به اسم لمیوئیل پیتکین ایفا می‌کند و ایفاگر نقش فیلسوف آن داستان در اینجا رئیس جمهور اسبق آمریکا ویپل کاکلی است.

 لیموئیل در شروع داستان به اتفاق مادر بیوه‌اش در شهر اوتس‌ویل در خانه‌ای قدیمی ‌زندگی می‌کند که در رهن یک مؤسسه مالی است. وکیل مؤسسه به سراغ مادر لیموئیل می‌رود و با اطلاع از عدم توانایی مالی او اخطار می‌دهد که در صورتی که تا سه ماه دیگر نرخ بازپرداخت بدهی خود را بالا نبرد، قرارداد رهن فسخ و خانه شان به حراج گذاشته خواهد شد.

 لمیوئیل ناامیدانه برای دریافت کمک به سراغ برجسته‌ترین شهروند اوتس‌ویل، رئیس جمهور اسبق ایالات متحده، آقای ویپل می‌رود که اکنون مالک بانکی خصوصی است. آقای ویپل با خوشرویی لمیوئیل را می‌پذیرد و از او می‌خواهد که نا امید نباشد چرا که «درهای دنیا منتظر دست‌هایی است که بازش کنند و انجام این کار با دست خالی راحت تر است تا دست پر».

از آنجائی که دست‌های لمیوئیل بیش از اندازه خالی است، ویپل پیشنهاد می‌کند با گرو برداشتن گاوی که تأمین کننده‌ی شیر و پنیر، یعنی بخش اصلی غذای لمیوئیل و مادر اوست و حداقل صد دلار ارزش دارد، سی دلار به او بپردازد تا بتواند با سفر و جستجوی کار و موقعیتی مناسب در کشورش که سرزمین فرصت‌هاست، همچون فورد و راکفلر تبدیل به ‌یک میلیونر شود. آقای ویپل مؤکداً از لمیوئیل می‌خواهد تا هرگز حرف آنهایی که می‌گویند راکفلر و فورد دزد هستند را باور نکند و می‌افزاید از آنجایی که لمیوئیل همانند آنها در مزرعه و فقیر به دنیا آمده است، پس ممکن نیست مثل آنها با صداقت و سخت کوشی به ثروت نرسد.

لمیوئیل با وام دریافتی از آقای ویپل در جیب راهی نیویورک می‌شود و ماجراهایی تلخ و عبرت‌آموز را از سر می‌گذراند که خوش خیال‌ترین آدم‌ها را هم نسبت به امکان تحقق رویای آمریکایی بدبین می‌کند.

                                                                بهمن1394

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: یک میلیون جرینگی، ناتانیل وست، ترجمه‌ی رضا علیزاده، انتشارات روزنه، چاپ اول: 1394.

پادشاه


آثار داستانی نویسنده ی شهیر و صاحب سبک آمریکایی دونالد بارتلمی، کلکسیونی از تکنیک هایی است که در داستان نویسی پست مدرن مورد استفاده قرار می گیرند. یکی از این تکنیک ها که او از جمله در رمان پادشاه مورد استفاده قرار داده، ناهمزمانی یا زمان پریشی*است که از روش های تحریف تاریخ در خلق آثار ادبی است. او در این داستان که آخرین اثر اوست، با یک ناهمزمانی بسیار جالب توجه شاه آرتور و شوالیه های افسانه ای میزگرد را با همان شکل و شمایل و با همان اسباب بزم و رزم قرون وسطایی جایگزین جورج ششم پادشاه انگلستان و اطرافیان او کرده است.

زمان داستان سال های میانی جنگ دوم جهانی است. نخست وزیر انگلستان که فرماندهی جنگ را به عهده دارد وینستون چرچیل است و شوالیه های میز گرد در جبهه های مختلف در حال نبردند. گوئینور همسر شاه آرتور و معشوقه ی لانسلات در غیبت پادشاه از پایتخت، نیابت سلطنت را به فرزند او موردرد واگذار می کند و خود به دنبال خوش گذرانی راهی دشت و دمن می شود. موردرد که در افسانه ی شاه آرتور قصد جانشینی پدر را دارد، سپاهی مهیا می کند و انگلستان در حال نبرد با آلمان نازی را درگیر جنگ داخلی می کند.

داستان شاه آرتور با دو شئی شاخص عجین شده است؛ اکس کالیبور یا همان شمشیر در سنگ که میراث آرتور است و جام مقدس که او و شوالیه ها یافتن آن را وجهه ی همت خود قرار می دهند. درپادشاه تعدادی از شوالیه ها به طور تصادفی به بخش هایی از نوشته ای دست پیدا می کنند که در مجموع حاوی فرمول ساخت بمب اتمی است و بمب اتمی چیزی است که برخی احتمال می دهند همان جام مقدس مفقوده باشد.

از جمله نکات جالب پادشاه حضور نسبتاً پررنگ شاعر معروف آمریکایی ازرا پاوند در آن است. پاوند در  زمان جنگ از رادیوی ایتالیای فاشیست علیه متفقین برنامه  پخش می کرد و تاوان این کار را تا سال ها پس از جنگ با حبس در آسایشگاه روانی پرداخت.

پادشاه داستانی گفتگو محور است که راوی در آن نقشی کمرنگ ـ عمدتأ در حد معرفی گویندگان جملات نقل قول مستقیم ـ ایفا می کند و چنان که معمول داستان های پست مدرن است به فصول متعدد کوتاه (و در اینجا بدون شماره و بدون نام) تقسیم شده است.

                                                  مهر 1394

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: پادشاه، دونالد بارتلمی، ترجمه ی مزدک بلوری، نشر نی،چاپ اول:1393.

 *anachronism

دیگر آرامشی نیست


همه چیز از هم می پاشد، نخستین رمان نویسنده ی نیجریه ای چینوآ آچه به، شهرتی جهانی را برای او رقم زد و به فهرست های متعددی از آثار برتر ادبی راه یافت. دیگر آرامشی نیست دومین رمان اوست و بی ارتباط با همه چیز از هم می پاشد نیست.

شخصیت اصلی دیگر آرامشی نیست اوبی اوکنکوو، نوه ی شخصیت اصلی همه چیز از هم می پاشد است. او مرد جوانی بومی و تحصیل کرده است که تحصیلات دانشگاهی خود را با استفاده از بورس تحصیلی و با کمک مالی که از اتحادیه هم قبیله ای هایش دریافت کرده در انگلستان به انجام رسانده است. مکان داستان نیجریه و زمان آن سال های پیش از استقلال این کشور از انگلستان در 1960 است.

در شروع کتاب که تماماً توسط دانای کل روایت می شود، اوبی در شهر لاگوس در محضر دادگاه ایستاده است. او بر اساس تصمیم قبلی تمام تلاش خود را می کند تا کاملأ خونسرد باشد اما وقتی رئیس دادگاه می گوید نمی تواند بفهمد چطور مرد جوانی با تحصیلات و آینده ی درخشان او می تواند عملی را که از او سرزده انجام دهد، تغییری در او پدید می آید و اشک از چشمانش جاری می شود.

زمان داستان غیر خطی است و تنها در صفحات پایانی کتاب است که پی می بریم علت دستگیری و محاکمه اوبی چه بوده است. پیش از آن با جوانی روبروییم که در بازگشت به کشورش مصمم است به هر طریق ممکن با فساد حاکم بر تشکیلات دولتی و اداری آن مبارزه کند. او به فاصله ی کمی پس مراجعتش به میهن در بخش اعطای بورس تحصیلی در یکی از ادارات تابعه ی وزارت مربوطه در لاگوس مشغول به کار می شود. رئیس اوبی، همچون دیگر روسای ادارات، سفید پوستی انگلیسی است. او معتقد است آفریقایی ها اصولاً مردمانی فاسدند و دلیل این امر وضعیت طبیعی قاره آفریقاست.

مشهور است که آچه به در آثارش تلاش می کند تا در مقابل تصویر مخدوش و مغرضانه ای که غربی ها از آفریقایی ها ارائه کرده اند، آفریقا را از درون و به شکلی واقعی تصویر کند. در دیگر آرامشی نیست او بومی تحصیل کرده ای را نشان می دهد دوپاره شده بین باورهای اجدادی سرزمینش و فرهنگ وارداتی استعماری، و بی اعتقاد به هر دوی اینها.

دیگر آرامشی نیست اثری کم حجم و خوشخوان با زبانی ساده و شیرین و پر از ضرب المثل های جالب بومی است. مترجم کتاب گلریز صفویان و ناشر آن انتشارات سروش است.

                                                            شهریور1394

کنستانسیا


 

مهر کن مرا با چشمانت

ببر به هر کجا که هستی

حفظ کن مرا با چشمانت

مرا ببر مثل تکه ای بازمانده از کاخ اندوه

مرا ببر مثل عروسکی

مثل خشتی از خانه

تا کودکانمان بازگشت را به یاد آرند.

                  «شعر محمود درویش از پیش درآمد کنستانسیا»

کنستانسیا اثر کارلوس فوئنتس داستان بلندِ پیچیده و اسرار آمیزی است با شروعی عجیب که در آن مردی به اسم پلوتنیکوف که بازیگر سابق تئاتر روس و ساکن آمریکا است در روز مرگش به سراغ همسایه اش که دکتر جراحی آمریکایی است می رود تا به او اطلاع دهد که پس از سال ها، او ( یعنی جراح) نیز روز مرگش به سراغ وی خواهد رفت.

جراح که راوی داستان هم هست همسری اسپانیایی و اهل آندلس دارد که اسم کتاب برگرفته از نام اوست و این سه، اشخاص محوری داستان اند. داستان در زمان گذشته روایت می شود و مکان اصلی آن شهر ساوانا در آمریکاست. راوی بلافاصله پس از شروع و بعد از گریزی مختصر به وضعیت شهرسازی و تاریخ ساوانا، از سابقه ی ملاقات هایش با پلوتنیکوف می گوید. ملاقات های پراکنده ای در کنار کیوسک دستگاه عکاسی خود کار، در گورستان و چند مکان دیگر که در هر کدام بحث و گفتگوی مختصری بین راوی و پلوتنیکوف در می گیرد و پلوتنکوف سخنان نغز و تأمل بر انگیزی به زبان می آورد.

در فصل پنجم کتاب، که به رغم حجم کم نوزده فصل دارد، زمان داستان به تاریخی برمی گردد که پلوتنیکوف خبر مرگ خود را به راوی داده است. شب هنگام ناگهان همه ی چراغ های خانه ی پلوتنیکوف با هم روشن می شوند. راوی به همسرش می گوید انگار در خانه ی پلوتنیکوف خبری شده و کنستانسیا با نگاهی ترسناک پاسخ می دهد که خبر نه در خانه ی همسایه بلکه در خانه ی خود آنهاست. او دوان دوان به اتاق خودش می شتابد در آنجا در مقابل محراب خانگی خود زانو می زند و به زمین می افتد. در همین زمان چراغ های خانه ی پلوتنیکوف به یکباره خاموش می شوند. کنستانسیا که ظاهرأ بی هوش شده بود به هوش می آید، اما معلوم می شود که او از هوش نرفته بلکه برای لحظاتی از لحاظ پزشکی مرده است.

راوی و کنستانسیا در زمان داستان چهل سال است که با یکدیگر زندگی می کنند. آنان در اسپانیا با هم آشنا شده اند و ازدواج کرده اند. ماجرای مردن و زنده شدن کنستانسیا و احتمال ارتباط آن با مرگ پلوتنیکوف، حال و هوای داستان را تغییر می دهد و راوی را به صرافت تحقیق در گذ شته ی همسرش می اندازد. او به اسپانیا سفر می کند و در آن جا با کنستانسیایی آشنا می شود که چند سال پیش از ازدواج آن دو، به اتفاق مردی به اسم پلوتنیکوف و فرزند خردسالشان، در اثر یک سوء تفاهم در جنگ داخلی اسپانیا کشته شده اند.

انتخاب شعر محمود درویش که موضوعش آوارگی است به عنوان پیش در آمد کنستانسیا بی مناسبت نیست. کنستانسیا را می شود گفت داستان مهاجرت اجباری و آوارگی است. فوئنتس در جایی از داستان از مردمان آواره و بی پناه تاریخ سخن می گوید؛ پلوتنیکوف یک آواره ی روس است و علاوه بر این ها در پایان غیر منتظره ی داستان راوی در بازگشت از جستجوی گذشته ی کنستانسیا، با مرد و زن و کودک آواره ای روبرو می شود که در زیرزمین خانه اش پناه گرفته اند. کنستانسیا را عبدالله کوثری از یک مجموعه داستان به طور جداگانه به فارسی ترجه کرده و نشر ماهی منتشر نموده است.                                        

ترجیح می دهم که نه(بارتلبی محرر)


بارتلبی محرر اثر هرمان ملویل در زمره ی شاخص ترین و بحث برانگیزترین داستان های کوتاه آمریکایی است و شخصیت اصلی آن، بارتلبی، از جالب ترین و بیاد ماندنی ترین مخلوقات عالم ادبیات است.

داستان در نیمه ی قرن نوزدهم نوشته شده و غیر تقویمی است. راوی بدون اسم داستان صاحب کار یا رئیس بارتلبی است که وکیل و صاحب دفتر اسناد رسمی است. تا پیش از استخدام بارتلبی تعداد کارمندان دفتر او سه نفر است؛ دو نفر محرر ملقب به بوقلمون و منگنه و یک پادو با عنوان زنجبیل. بوقلمون و منگنه مکمل یکدیگرند. بوقلمون که از صبح تا ظهر حال و روزش خوب است با فرا رسیدن ظهر اوضاعش به کل به هم می ریزد و به موجودی غیر قابل تحمل و به لحاظ کاری پر اشتباه تبدیل می شود و منگنه درست به عکس او صبح را بسیار افتضاح شروع می کند و به ظهر که می رسد تازه وضع و حالش عادی می شود.

با ازدیاد حجم کار دفتر، وکیل  برای استخدام یک محرر جدید آگهی می دهد. در پاسخ به آگهی، مرد جوانی به دفتر مراجعه می کند که راوی ظاهرش را با این عبارات توصیف می کند:« آراستگی رنگ باخته، نزاکت رقت انگیز، تنهایی و پریشانی علاج ناپذیر.» او بارتلبی است.

وکیل، بارتلبی را در پشت یک پرده در نزدیک ترین موقعیت به خودش مستقر می کند. بارتلبی در شروع مقدار خارق العاده ای کار انجام می دهد. شب و روز یک بند می نویسد؛ در سکوت، بی روح و رمق و ماشین وار. وضع بدین منوال است تا آن که یک روز رئیس او را برای مقابله کردن سندی که خودش نوشته فرا می خواند. وکیل آنقدر به اطاعت فوری دستورش مطمئن است که بدون آن که سرش را بلند کند دستش را که سند در آن است دراز می کند تا بارتلبی آن را بگیرد .اما بارتلبی بدون آن که از پس پرده ای که او را از رئیسش جدا می کند تکان بخورد از همان پشت پاسخی می دهد که همه ی شهرتش وابسته به آن است و شخصیتش بدون آن غیر قابل تصور است. اومی گوید :« ترجیح می دهم این کار را نکنم.»

وکیل ابتدا از پاسخ بارتلبی میخکوب می شود و سپس با خودش فکر می کند شاید جواب را درست نشنیده یا شاید بارتلبی متوجه منظورش نشده است. بنابر این هیجان زده از جایش بر می خیزد و خطاب به بارتلبی می گوید: «منظورتان چیست؟ نکند عقلتان ضایع شده! از شما خواهش می کنم این سند را با من مقابله کنیدـ بگیریدش» و سند را به سمتش پرتاب می کند. و بارتلبی چه می کند؟ جمله ی خود را تکرار می کند: « ترجیح می دهم این کار را نکنم.»

در حدس زدن عکس العمل وکیل دچار خطا خواهیم شد اگر وضعیت بارتلبی را حین ادای این جمله ندانیم. او کاملأ خونسرد است وهیچ نشانی از تلاطم درونی در چهره اش دیده نمی شود. نه ذره ای تشویش، نه خشم، نه ناشکیبایی یا گستاخی.هیچ چیز عادی و انسانی که در عدم تمکین یک زیردست از رئیسش ممکن است انتظار برود در حالت و رفتار و گفتار بارتلبی دیده نمی شود. بنابر این رئیس دچار فلج تصمیم گیری می شود و به جای اخراج بارتلبی قدری می ایستد و به او خیره می شود که مشغول نوشتن است و بر می گردد و تصمیم می گیرد که فعلأ قضیه را فراموش کند تا بعدأ سر فرصت به آن بپردازد.

پیش از آن که وکیل فرصت کند تا به قضیه بپردازد بار تلبی بازهم از این عبارت برای نشان دادن عدم تمایلش به اجرای دستور یا پیشنهاد رئیسش استفاده می کند آن هم نه یک بار و دوبار بلکه چندین و چند بار و عکس العمل وکیل هر بار همان است که در نخستین مواجهه با این پاسخ بود، یعنی عصبانیت و دیگر هیچ.

ژیل دلوز در یادداشت مفصلش با عنوان «بارتلبی، یا یک فرمول» که از آخرین نوشته های اوست و یکی از سه ضمیمه ی کتاب در ترجمه ی اخیر است، تجزیه و تحلیل جالب، گاه دشوار و در مجموع خواندنی دارد از پاسخ بارتلبی. برخی از ویژگی های این پاسخ در تفسیر دلوز چنین اند:

ـ این پاسخ در موقعیت خاص آن، یعنی موقعیت مواجهه با دستور رئیس، پاسخی فلج کننده است. اگر بارتلبی بطور ساده از دستور رئیسش سرباز زده بود می شد او را متمرد و سرکش به حساب آورد و اخراجش کرد ولی فرمول بارتلبی مانع از هرگونه واکنشی می شود.

ـ بارتلبی با گفتن « ترجیح می دهم که نکنم» از انجام کاری خودداری نمی کند بلکه او صرفأ کاری را که انجامش را دوست ندارد پس می زند و در عین حال چیز دیگری را هم ترجیح نمی دهد. یعنی برای مثال او نمی گوید «ترجیح می دهم به جای مقابله کردن به رونویسی ادامه بدهم» بلکه تنهامی گوید: ترجیح می دهم این کار را انجام ندهم».

ـ جمله ی بارتلبی مسری است و اندک اندک جایش را در گفتار رئیس و همکاران او باز می کند.

بارتلی موجودی ویژه است. اوآدمی بدون هرگونه گذشته ی قابل ارجاع و بدون آینده است؛ وقتی وارد جایی شد دیگر هرگز به میل و اراده ی خود از آنجا خارج نمی شود؛ تنها و تنها غذایش شیرینی زنجبیلی است؛ و بالاخره در پاسخ هر دستور، پیشنهاد یا درخواستی فقط می گوید ترجیح می دهد آن را انجام ندهد. در مورد او تنها این شایعه ی قابل تأمل وجود دارد که شاید کارمند دون پایه در دفتر نامه های بدون صاحب بوده است.

بارتلبی محرر که اسم کامل آن «بارتلبی محرر: داستانی از وال استریت» است را کاوه ی میر عباسی با عنوان« ترجیح می دهم که نه» به فارسی ترجمه کرده و کتاب نشر نیکا به همراه سه مقاله یا جستار فلسفی چاپ و منتشر کرده است. این داستان چند ترجمه ی فارسی  دیگر هم دارد.