مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

ابریشم


ابریشم  داستانی است قصه وار و استیلیزه* اثر آلساندرو باریکو که چندی پیش در باره ی داستان دیگر او، نووه چنتو نوشتم.

شخصیت اصلی داستان مردی است به اسم هروه ژونکور اهل شهر کوچکی در فرانسه به اسم لاویه دیو. زمان داستان سال ۱۸۶۱است. زمانی که: «...فلوبر داشت سالامبو را می نوشت؛ روشنایی چراغ برق هنوز فرضیه ای بود و آبراهام لینکلن در آن سوی اقیانوس، دست به کار جنگی بود که هیچ گاه پایان آن را نمی دید.»۹هروه ژونکور همسری دارد به نام هلن.

شغل هروه ژونکور خرید و فروش کرم ابریشم است. البته نه خود کرم ابریشم بلکه تخم های ریز آن. اصلی ترین منابع در آمد اهالی لاویه دیو تولید ابریشم است. صنعت ابریشم را مردی به اسم بالدابیو به لاویه دیو آورده است. بالدابیو که از اشخاص محوری داستان و جذاب ترین آنها است؛ مردی است همه چیز دان با گذشته ای نا شناخته:

« بالدابیو مردی بود که بیست سال پیش به آبادی آمده بود. یکراست دفتر کار شهردار را هدف گرفته بود، بدون اطلاع قبلی، داخل شده بود، روی میز تحریرش شالی ابریشمی به رنگ غروب نهاده و از او پرسیده بود.

ـ می دانید این چیه؟

ـ متاعی زنانه.

ـ اشتباه می کنید متاعی ست مردانه: پول.»۱۹

شهردار می دهد بالدابیو را از شهرداری بیرون بیاندازند. بالدابیو می رود یک کارگاه ابریشم تابی می سازد، یک نوغانخانه، و یک کلیسای کوچک و هفت ماه بعد با سی هزار فرانک در مشت به دفتر شهردار بر می گردد:

« ـ می دانید اینها چی اند؟

ـ پول.

ـ اشتباه می کنید اینها سند این است که شما کودنید.»۲۰

زمانی که بیماری همه گیری پرورش کرم ابریشم در اروپا را تهدید می کند هروه ژونکور برای تهیه تخم های سالم راه سوریه و مصر را در پیش می گیرد و وقتی که بیماری مصر و سوریه را هم درگیر می کند به پیشنهاد بالداابیو او راهی ژاپن در انتهای جهان می شود؛ جایی که پارچه  ابریشمی آن از ظرافت زیاد بی وزن است و مجازات خارج کردن تخم کرم ابریشم از آنجا مرگ است.

هروه ژونکور در ژاپن با مردی مرموز به اسم هاراکه ئی وارد معامله می شود و نزد او زن جوانی اروپایی را میابد و دلبسته ی او می شود.

در سفر بعد به ژاپن هروه ژونکور یادداشتی به خط ژاپنی از زن جوان دریافت می کند. او در بازگشت به فرانسه با راهنمایی بالدابیو یادداشت را برای خواندن نزد زن مشهور ژاپنی ای در پاریس می برد. یادداشت حاوی این جمله است:« برگردید یا این که خواهم مرد.»

سفر آخر هروه ژونکور به ژاپن زمانی انجام می شود که این کشور درگیر جنگ است. او موفق به دیدار زن جوان نمی شود اما چندی پس از آن در لاویه دیو نامه ای به خط ژاپنی دریافت می کند. نامه رازی بسیار مهم و اساسی را در خود دارد که یاد آور آن ضرب المثل بسیار مشهور خودمان " یار در خانه و ما گرد جهان می گشتیم" است.

ابریشم کتاب کم حجمی است که به دلیل صفحه آرایی  متناسب با فصل های خیلی کوتاه و پر تعداد آن حجیم تر از آن چه هست دیده می شود. داستان بافتی ظریف و به نظر برخی منتقدین  ساختاری موسیقی گونه دارد.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* استیلیزاسیون درمباحث نقاشی زیاد کاربرد دارد و در فارسی با چکیده نگاری معادل سازی شده است. در ادبیات شاید بشود چکیده نویسی یا گزیده نویسی را به عنوان معادل آن به کار برد.

پی نوشت: کتاب من ترجمه طاهر نوکنده و چاپ انتشارات نیلوفر است. انتشارات بهجت هم ابریشم را با ترجمه ی دل آرا قهرمان به چاپ رسانده است و بر اساس همین ترجمه یک نسخه ی صوتی از کتاب با اجرای سیما واعظ منتشر شده است.

نووه چنتو


نووه چنتو جزء سوم اسم شخصیت اصلی داستانی کم حجم و بسیار جذابی  به همین نام، اثر نویسنده، دانش آموخته فلسفه و موسیقی دان معاصر ایتالیایی الساندرو باریکو است. نووه چنتو در زبان ایتالیایی اصطلاحی برای نامیدن قرن بیستم است. جزء اول اسم شخصیت مزبور، دانی بودمن است. دانی بودمن  یکی از خدمه ی کشتی مسافری اقیانوس پیمای ویرجنین است. دانی بودمن یک جور هایی پدر نووه چنتو است و برای همین هم هست که اسم خودش را روی او گذاشته است. اسم نووچنتو یک جزء دوم جالب هم دارد؛ تی. دی. لمون. و این تی. دی. لمون، نوشته ی روی کارتونی است که دانی بودمن در سال۱۹۰۰ نووچنتوی نوزاد را در سن چند روزگی توی آن، روی یک پیانو داخل کشتی پیدا کرده است.

نووه چنتو موجودی تماماَ دریایی است. او در کشتی به دنیا آمده و تمام عمرش را، بله تمام آن را، در درون کشتی گذرانده است و از این نظر ضمن شباهت به بارون درخت نشین داستان ایتالو کالوینو(یک نویسنده دیگر ایتالیایی) که از روزگار نوجوانی تا پایان عمر بالای درخت زندگی کرد و پایش را روی زمین نگذاشت؛ گوی سبقت را از او هم ربوده است. البته نووه چنتو یک بار تصمیم می گیرد به خشکی برود تا بتواند از آنجا معنای واقعی دریا را کشف کند، اما از پله سوم پایین ترنمی رود و به کشتی بازمی گردد.

تقریبا همه ی چیزهای با اهمیت را در باره ی نووه چنتو گفتم جز این که او پیانیست است؛ مردی که با پیانو جادو می کند. پیانیستی یگانه و بی نظیر که انگار با صد دست پیانو می نوازد و وقتی یک قطعه سخت و پر انرژی را به اتمام می رساند، می شود با سیم های داغ شده ی سازش سیگار روشن کرد.

باریکو در باره اثر خود گفته است« من این متن را برای یک بازیگر و یک کارگردان[تئاتر] نوشته ام و این دو تن نمایشی از آن ساختند که ... اجرا شد. نمی دانم که فقط  به این حساب  می توانم بگویم متنی نمایشی نوشته ام. در واقع، از این بابت شک دارم. اکنون که آن را در هیئت کتاب می بینم، بیشتر به نظرم چیزی میان نمایش واقعی و داستانی برای خواندن به صدای بلند می آید. نمی دانم این گونه متن ها اسمی هم دارند یانه. مهم نیست. از این داستان خوشم آمده بود و می دیدم که به زحمت نقل کردنش می ارزد. از این که کسی آن را بخواند خوشحال می شوم.» 

بر اساس نووه چنتو فیلمی به اسم افسانه ۱۹۰۰ به کارگردانی جوزپه تورناتوره ساخته شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب:نووه چنتو، الساندرو باریکو، ترجمه ی حسین معصومی همدانی،انتشارات نیلوفر.

تصویر بزرگ


سه اثری را که تاکنون از دینو بوتزاتی خوانده ام در سه ژانر کاملا متفاوت بوده اند. اولی رمان مشهوربیابان تاتارها اثری اگزیزتانسیالیستی است. دومی راز جنگل پیر داستانی بیشتر فانتزی است، و آخرین آنها تصویر بزرگ، علمی ـ تخیلی و نخستین داستان در این ژانر در ادبیات ایتالیا است.

تصویر بزرگ، داستان ساخته شدن رباتی با ابعادی غول آسا و قلعه مانند با چنان مغز پیچیده و پرتوانی است که مغز اینشتین در مقایسه با آن یک قوطی کبریت است. نام ربات شماره یک است، چرا که اولین ربات هوشمند جهان است، و ساخت آن پروژه ای فوق العاده محرمانه و نظامی است.

داستان با دعوت از ارمانو ایزمانی، پروفسور الکترونیک برای پیوستن به پروژه آغاز می شود. حقوق پیشنهادی به ایزمانی نجومی است اما شرایط کار غیر عادی و دشوار است. ایزمانی باید بدون هرگونه اطلاعی ازماهیت و اهداف پروژه پاسخ خود را به دعوت بدهد، و در صورت مثبت بودن پاسخ، ارتباط او به مدت دو سال با جهان خارج قطع خواهد شد. همسر ایزمانی می تواند او را همراهی کند اما شرایط برای او نیز همانند شوهرش خواهد بود. ایزمانی بنا بر توصیه همسرش الیزا پیشنهاد را می پذیرد و همراه او عازم محل ماموریت می شود.

محل پروژه در چند حلقه تحت مراقبت شدید نظامی است. هیچیک از افسران مسئول نگهبانی، حتی در بالاترین رده ها، اطلاعی از آن چه وظیفه مراقبت از آن را بعهده دارند اطلاعی ندارد. تنها در آخرین حلقه گفته می شود صداهای عجیب و نامفهومی از محل پروژه شنیده می شود که باعث دیوانه شدن سگها می شود.

مسئول اصلی پروژه و دانشمند سازنده شماره یک، پروفسور اندره یاده است. اندره یاده حین ساختن دستگاه تصمیم گرفته است خارج از برنامه پروژه و مخفیانه آن را به یک آدم تبدیل کند. مقصد نهایی اندره یاده از این کار تبدیل کردن دستگاه به همسر متوفایش لائورا است. در زمان پیوستن ایزمانی به پروژه، اندره یاده بخشهایی از کار تبدیل شماره یک به لائورا را انجام داده است. گام نخست و اساسی ترین کار در این راه ایجاد روان برای ماشین بوده است.

در داستان توضیح روشنی وجود ندارد که بر فرض که دستگاه دارای روان باشد، چگونه قرار است روح یک آدم مشخص در آن حلول کند. هر چه هست اندریاده بر این باور است که این اتفاق برای شماره یک رخ داده و روح لائورا در آن خانه کرده است.

در بسیاری از آثار علمی ـ تخیلی اعم از فیلم و داستان، مسئله اصلی احتمال خارج شدن ربات های هوشمند از کنترل سازندگان آنها و اقدام آنها علیه آدمها است. در تصویر بزرگ نیز چنین است. در بدو ورود ایزمانی و الیزا به محل پروژه تصادفاَ معلوم می شود الیزا دوست دوران مدرسه لائورا بوده است. اندره یاده با اطلاع از این موضوع راز دستگاه را با الیزا در میان می گذارد. شماره یک که می تواند صدای راه رفتن مورچه ها را از مسافتی بسیار دور بشنود اعترافات اندره یاده را می شنود و با استفاده از هوش برتر خود، نقشه ای ترسناک و به دقت طراحی شده ای را بر ضد مقاصد سازنده ی خود به اجرا می گذارد و فاجعه می آفریند.

                                                                               دی۱۳۹۱ 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: تصویر بزرگ، دینو بوتزاتی، ترجمه ی بهمن فرزانه، انتشارات امیرکبیر.

وجدان زنو


وجدان زنو، شاهکار مسلم و کم نظیر ایتالو اسووو، رمانی است نسبتا حجیم شامل یک مقدمه، یک پیشگفتار، و شش فصل به اسامی آخرین سیگار، مرگ پدر، همسر و معشوقه، داستان یک شرکت تجارتی، و روان کاوی. شخصیت اصلی داستان زنو کوزینی است. او برای رهایی از انوع امراضی که فکر می کند به آنها مبتلا است به روانکاوی به نام س ... مراجعه می کند. روانکاو علاوه بر جلسات متعدد گفتگو و مشاوره، به زنو توصیه می کند خاطرات خود را بنویسد. زنو به توصیه دکتر عمل می کند و نوشته های خود را اختیار او قرار می دهد، اما مداوای خود را نیمه کاره رها می کند. دکتر برای انتقام جویی، و تحریک زنو به ادامه معالجه، نوشته های او را با افزودن یک مقدمه بر آن منتشر و در همان مقدمه اعلام می کند که حاضر است نصف عواید انتشار اثر را به زنو بپردازد، به شرط آن که او بازگردد و معالجه اش را به اتمام برساند.

مترجم در پیشگفتار کتاب می گوید نویسندگان و منتقدان بر تاثیر فلسفه شوپنهاور بر ایتالو اسووو اتفاق نظر دارند اما در باره تاثیر فروید بر او، نظرات مختلف است. و در ادامه جمله ای از اسووو را آورده است که «فروید مرد بزرگی است منتهی برای قصه پردازان و نه بیماران.»

وجدان زنو اثری درون گرایانه و به شدت ضد روانکاوی است.


در فصل پایانی داستان، زنو که از دست روانکاو خود گریخته، برای یافتن علت بیماری خود به پزشک مراجعه می کند. پزشک ادرار او را آزمایش می کند. زنوـ که مدتی هم در رشته شیمی تحصیل کرده ـ می گوید موادی را که درون لوله آزمایش می ریزند در برابر یک کاتالیزور مشخص همیشه یک جواب مشخص می دهند، و به همین دلیل تشخیص های مبتنی بر آزمایشات پزشکی قابل اتکا است. حال آن که در روان کاوی، که او می گوید باید آن را «ماجرای روان» نامید، «هرگز یک تصویر دوبار در ضمیر کسی پدیدار نمی شود و هرگز کلمه ای به همان کیفیت سابق در ذهن تکرار نمی گردد.»۴۴۹


روش فصل بندی و ترتیب فصل های وجدان زنو جالب توجه است. هر فصل از داستان، به موضوعی خاص (ونه لزوما مقطع زمانی خاصی از زندگی زنو) و مستقل از سایر فصل ها اختصاص یافته است.

از درخشان ترین بخش های کتاب، فصل اول آن، آخرین سیگار است. این فصل به تنهایی یک داستان کامل، و یک قطعه درخشان ادبی است. آخرین سیگار، کلید ورود به دنیای سراسر تزلزل و تردید و عذاب وجدان زنو، و در بردارنده تمامی دوره عمر او از نوجوانی تا زمان روایت داستان است. تصویری که در پایان این فصل کوتاه، از زنو در ذهن خواننده شکل می گیرد، تصویری دقیق و کامل است که همه افکار و رفتار بعدی او در ماجراهای مرگ پدر، ازدواج و قضایای بعدی را مدلل و قابل فهم می کند.

زنو سیگار کشیدن را در سنین نوجوانی و با کش رفتن ته سیگار های پدر شروع کرده است. در سن بیست سالگی به دلیل ابتلا به بیماری تنفسی، پزشک معالج کشیدن سیگار را برای او به طور مطلق ممنوع کرده است: « این بیماری شکنجه روحی دیگری برایم به ارمغان آورد: کوشش برای رهایی از شر اولی. تمام وقت بین کشیدن سیگار و تصمیم جدی به نکشیدن آن سپری می شد و برای احترام به حقیقت، باید بگویم که چنین وضعی هنوز هم ادامه دارد... و تصمیم به کشیدن آخرین سیگار که در بیست سالگی گرفته شد هنوز هم در موقعیت های مختلف گرفته می شود. البته حال(در سنین پیری) دیگر خیلی نسبت به خودم باگذشت تر شده ام ... حتی می توانم در اینجا اعلام کنم که از چند مدت به این طرف سیگار های زیادی کشیده ام که «آخرین» نبوده اند ...

« «امروز دوم فوریه ۱۸۸۶، رشته حقوق را برای انتخاب رشته شیمی رها می کنم. آخرین سیگار!!»

این آخرین سیگار یکی از آخرین سیگارهای بسیار مهم و سرنوشت ساز بود... من حقوق را که علم مرده ای بود و به گذشته تعلق داشت رها کردم و رشته دیگر یعنی شیمی را انتخاب می کردم ... این آخرین سیگار نشان دهنده میل من به جنب و جوش بود: تصمیمی بسیار محکم و جدی، عمیق و در کمال آگاهی!

افسوس و هزار افسوس که برای فرار از ترکیبات بیشمار کربن، که من از هیچکدام آنها سر در نمی آوردم، ناچار این رشته سرشار از حیات را رها کردم و دوباره به حقوق رو کردم. این تصمیم من، که آن هم به یک « آخرین سیگار» آراسته بود و من آن را پشت کتابی یادداشت کرده ام، یک اشتباه بود...»۱۸

در آخرین فصل داستان که نام آن روانکاوی است، زنو مجددا به نوشتن؛ و این بار نوشتن یادداشتهای روزانه رو آورده است. تاریخ نخستین یادداشت روزانه او سوم مه ۱۹۱۵ یعنی مدتی پس از آغاز جنگ جهانی اول است. زنو که در ابتدای این فصل اعلام می کند حسابش با روانکاوی پاک شده و بعد از شش ماه روانکاوی بی وقفه حالش بهتر که نشده، بد تر هم شده؛ کمی بعد ناخواسته در گیر جنگ می شود و آنچه را در روانکاوی جستجو می کرد در جنگ میابد. جنگ باعث می شود زنو شیوه همیشگی زندگی مبتنی بر استفاده از ثروت موروثی و بیکاری و تن پروی را رها کند و به جای ادامه تحت الحمایگی موروثی، شخصا دست به کار شود و به این ترتیب خود را نجات یافته و تندرست احساس کند:

« دیگر وقت زیادی برای نوشتن ندارم: امور تجاری تمام وقتم را گرفته است. ولی دلم می خواهد حرفم را به دکتر[س...] بزنم... او پیش خودش حساب می کند که هنوز هم با یک آدم ضعیف سرو کار دارد! سخت اشتباه می کند، اصلا چنین نیست. او توصیف تندرستی فردی را دریافت خواهد کرد... که کاملا شفا یافته است! نه تنها دیگر هرگز خودم را در چنگ روانکاوی رها نخواهم کرد، بلکه اصولا نیاز به آن ندارم... قبول می کنم که برای دست یابی به چنین اطمینانی در مورد تندرستی ام، لازم بود که سرنوشتم تغییر یابد و هستی ام در کشاکش مبارزه ای بی امان مفهومی پیدا کند... من مداوایم را مدیون کار تجارتی ام هستم، میل دارم دکتر س... این حقیقت را دریابد.»۴۶۹

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتابوجدان زنو، ایتالو اسووو، ترجمه ی مرتضی کلانتریان، انتشارات بان.

سه روز آخر فرناندو پسوآ


«مرگ پیچ راه است

مردن، تنها، دیده نشدن

...»         

فرناندو پسوآ، ترجمه مهدی فتوحی

  

مناسبات آنتونیو تابوکی با شاعر سرشناس پرتغالی فرناندو پسوآ (۱۹۳۵-۱۸۸۸) و به تبع آن با زبان و فرهنگ پرتغالی از آن گونه مناسباتی است که بیشتر در قصه ها می توان یافت تا در عالم واقع.

تابوکی در یکی از مسافرتهای دوران دانشجویی خود در بساط یک کتاب فروشی، نزدیک ایستگاه قطار معروف لیون در پاریس، به طور اتفاقی به ترجمه فرانسوی کتاب شعری از فرناندو پسوآ( با نام مستعار آلوارو دکامپوس) بر می خورد. او کتاب را می خرد و در قطار می خواند و چنان شیفته اثر پسوآ می شود که از آن پس به یادگیری زبان پرتغالی می پردازد و پرتغال به وطن دوم او تبدیل می شود. آخرین شغل دانشگاهی تابوکی پیش از بازنشتگی، استادی زبان پرتغالی در دانشگاه سی ینا بود و او حدود دو هفته قبل(در ۲۵ مارس۲۰۱۲) در پایتخت پرتغال، که به طور معمول نیمی از سال را در آن می گذراند، درگذشت.

سه روز آخر فرناندو پسوآ(ترجمه حامد فولاد وند) روایت تابوکی است از واپسین روزهای زندگی فرناندو پسوآ. ابتدای داستان، دوستان پسوآ، او را که به بیماری لاعلاج کبدی مبتلا است به بیمارستان می برند. در مسیر بیمارستان پسوآ، کوئیلو پاچکو، یکی از نامهای مستعار کمتر مشهور خود، که تنها یک شعر به نام او سروده است را در لباس پلیس می بیند و مخفیانه به او علامتی می دهد.

در سه روزی که پسوآ در بیمارستان بستری است، اسامی مستعار، یا به تعبیر جالب مترجم، «دیگر نام» های اصلی اش، یک به یک به ملاقات او می آیند.

نخستین ملاقات کننده آلوارو دکامپوس است: «دقیقا نیمه شب است. بهترین ساعت برای ملاقات کردنت، زمان اشباح است». دوکامپوس مهندس دریایی است، پیرو نهضت های انحطاطی، آینده گرا، پیشتاز و نیست انگاریاو سراینده «دکان سیگار فروشی» است؛ همان کتابی که خواندن آن زندگی تابوکی را زیرو رو کرد و تابوکی آن را زیباترین شعر قرن می داند.

پس از دو کامپوس، اولین اسم مستعار پسوآ، آلبرتو کایرو از او دیدار می کند؛ استاد کایرو مردی منزوی و عارف مسلک است؛ موبور، رنگ پریده، چشم آبی، و میانه قامت است. کایرو چشمی است که می بیند و یا به زبانی دیگر پیشتاز پدیدار شناسی است، حرکتی که چند سال دیرتر در اروپا شکل گرفت.

ملاقات کننده بعدی ریکاردو ریس است؛ پزشکی احساس گرا، شکاک و اپیکوری که اشعارش  همه در وصف خدایان، قهرمانان اساطیری و غول ها است. از ویژگی های جالب این ریکاردو ریس آن است که او خود نیزچند نام مستعار دارد.* در واقع پسوآ، ریکاردو ریس، و تودلی های او چیزی شبیه عروسک های تو در توی معروف روسی، ماتروشکا را می سازند.

برناردو سوآرس نویسنده «کتاب نا آرامی»، نفر بعدی است که به دیدن پسوآ می آید. او که کارمند دون پایه یک شرکت واردات ـ صادرات در لیسبون است، نخستین بار  با پسوآ در رستوران کوچکی ملاقات و در آنجا بود که برناردو سوآرس به هنگام صرف شام، طرح ادبی و رویا هایش را برای پسوآ بازگو کرد.

در آخرین روز زندگی پسوآ ؛ سی ام نوامبر ۱۹۳۵، پیر مردی با چهره ای نجیب و ریشی سفید و بلند که پیراهن رومی سفیدی به تن دارد، به ملاقات او می آید. او آنتونیو مورا ی فیلسوف است؛ همان که پسوآ کتاب «بازگشت خدایان» را به نام او نوشته است. آشنایی پسوآ و آنتونیو مورا مربوط به دوره اقامت آنان در یک کلینیک روانی است.

آنتونیومورا آخرین ملاقات کننده پسوآ است. دربخش مربوط به او که به پایان داستان نزدیک شده ایم، کلام تابوکی به اقتضای فرا رسیدن واپسین دقایق حیات پسوآ شاعرانه می شود و به پرواز در می آید:

« ... اگر می دانستید که چه چیزهایی را با عینک روحم دیده ام، من آن بالا در فضای بی پایان دیواره های اریون را دیده ام، با پاهای زمینی بر روی صلیب جنوب راه رفته ام، شبهای بی انتها را همچون ستاره دنباله دار درخشانی پیموده ام، فضای کهکشانی شهوت و ترس و تخیل را طی کرده ام، من مرد و زن، پیر مرد و دختر بچه بوده ام، جمعیت خیابان های بزرگ پایتخت های غرب و حتی بودای آرام شرق بوده ام... من افتخار و بی حرمتی، شور و شوق و ضعف را تجربه کرده ام... من خورشید و ماه بوده ام، و همه اینها برای زندگی بشر کافی نیست، اما هم اکنون دیگر برای من کافی است. آنتونیو مورای عزیزم، زندگی من هزار زندگی بوده است، من خسته ام، شمع من خاموش شده است...» 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: سه روز آخر فرناندو پسوآ، ترجمه ی حامد فولاد وند، آرویج ایرانیان.

 *مقدمه عباس پژمان بر ترجمه "سال مرگ ریکاردو ریس" اثر ژوزه ساراماگو.

توضیح: همه ی نقل قول ها از سه روز آخر فرناندو پسوآ است.