مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

افسانه ی پدران ما


سی و هشت سال پس از پایان جنگ دوم جهانی، مرد جوانی پدرش را که از مباررزین نهضت مقاومت فرانسه در آن جنگ بوده از دست می دهد. مراسم به خاک سپاری با حضور تنها نه نفر، که نشان دهنده ی از دست رفتن اهمیت مبارزات قهرمانان آن جنگ است و سه پرچم برگزار می شود. تعداد دوستان هم رزم قدیمی پدر که در مراسم حاضرند با تعداد پرچم ها برابر است.

 حین برگزاری مراسم توجه راوی به مردی حدود شصت ساله و زن جوانی همراه او جلب می شود که دورتر از آنان ایستاده اند. مرد تسلن بوزابوک است و زن جوان، لوپولین، دختر اوست. آن دو پیش از اتمام مراسم خاکسپاری گورستان را ترک می کنند.

 راوی، روزنامه نگار سابق و زندگی نامه نویس خانوادگی است. کار او گوش دادن به شرح حال آدم ها و تبدیل کردن آن به کتابی با تیراژ محدود در مقابل دریافت دستمزد است.

از جمع شغل راوی و گذشته ی افتخار آمیز پدر او چنین بر می آید که او می بایستی زندگی نامه ی پدرش را نوشته باشد یا بنویسد. اما این اتفاق نیفتاده و نمی تواند بیفتد، چرا که او از گذشته ی پدر خود چیز زیادی نمی داند: « پدرم و من فکر می کردیم فرصت حرف زدن  در مورد آن دوران را خواهیم داشت. درد دل کردن خود را برای زمان مناسب  گذاشته بودیم. در این مورد هرگز بین خودمان چیزی رد و بدل نشده بود. قضیه حتا به صورت نوعی سر به سر گذاشتن همدیگر درآمده بود. به نوعی به خودمان می گفتیم فردا. لوکاس بینایی اش را از دست داد. پدرم برای همیشه در بستر دراز کشید. من نیز منصرف شدم. و مرگ ناگهان ما را از یکدیگر جدا کرد.»15

حدود بیست سال پس از مراسم به خاک سپاری، لوپولین به راوی مراجعه می کند و سفارش نوشتن زندگی نامه ی پدرش، بوزابوک را که او هم از مبارزین قدیمی است به وی می دهد. با قبول سفارش توسط راوی اینطور بنظر می رسد که طرح داستان لو رفته و بناست او گذشته ی پدرش را از خلال خاطرات بوزابوک بازسازی کند. اما چنین نمی شود و داستان به این سادگی ها برگزار نمی شود. بوزابوک به عکس پد ر راوی در دوران کودکی دخترش، طی مراسمی آیینی، هر شب بخشی از خاطراتش از دوران جنگ و مبارزه را برای او تعریف کرده است. حاصل این تعریف ها دفترچه ی یادداشتی است که لوپولینِ کودک شنیده هایش را در آن نوشته است. او دفترچه را به عنوان دستمایه ی اولیه در اختیار راوی می گذارد و ترتیب ملاقات او با پدرش را می دهد.

 راوی بر خلاف قواعد معمول حرفه ای خود به جای آن که به شنیده هایش اکتفا کند، دست به تحقیق در گذشته ی بوزابوک می زند که به نظرش اشکالات و تناقضاتی در روایت آن هست و در این اثنا با یادآوری بخش هایی از گذشته ی پدر خود، به حقایقی در مورد گذشته ی بوزابوک دست میابد.

 افسانه ی پدران ما رمانی کم حجم، روان و معمایی، با روایتی ساده و ساختاری منسجم است که تا پایان کشش خود را حفظ می کند و خواننده را در انتظار اتفاقاتی تازه نگاه می دارد. این کتاب نخستین رمانی است که از سورژ شالاندان به فارسی ترجمه شده است. مترجم اثر مرتضی کلانتریان است و کتاب را انتشارات آگاه چاپ و منتشر کرده است.

                                                            

درتودرتو


درتودرتو اثر نویسنده و نظریه پرداز سرشناس جریان ادبی رمان نو، آلن روب گریه، داستان مردی بدون اسم است که با جعبه ای در زیر بغل  در شهری نا آشنا، بدون نام و در شرف اشغال نظامی به دنبال خیابانی می گردد که اسمش را به خاطر نمی آورد. مرد سرباز است و در جریان جستجویش به چند نفر برخورد می کند که همگی مثل خود او بدون اسم اند. اشخاص داستان که با عناوینی مثل سرباز، کودک، زن جوان ، مرد کافه چی و ... از آن ها یاد می شود علاوه بر آن که اسم ندارند، چنان که در رمان نو مرسوم است، همگی بدون گذشته و بدون هویت اند.

مدت زمان داستان که بر مدت زمان روایت منطبق است دو، سه روز است که مانند دیگر رمان های این جریان به چندین بخش شکسته شده و بدون رعایت ترتیب و بدون فاصله گذاری از پی یکدیگر آمده اند. کتاب با روایت اول شخص مفرد ناشناسی شروع می شود که به فاصله ای اندک از آغاز به نحوی نامحسوس جایش را به دانای کل محدود می دهد.

  مهم ترین ویژگی درتودرتو اما همان چیزی است که رمان نو بیش از هر چیز دیگر به آن شناخته می شود ـ و باعث شده است که ماریو بارگاس یوسا نویسندگان این گونه رمان را توصیف گرانی تمام عیار و داستان سرایانی سرد گفتار بخواند ـ  یعنی به شدت توصیفی(در مقابل روایی) است.

 روب گریه با دقت و وسواسی مثال زدنی تیرهای چراغ برق، در و پنجره ی ساختمان ها، لامپ ها و شکل سایه اندازی آن ها، دستگیره ی اتاق ها و وضعیت انعکاس نور روی آن ها، نقش عاج کفش ها روی مسیرهای پوشیده از برف، جای اشیای جابجا شده روی سطوح غبار گرفته، نقش سفره های رومیزی و لکه های روی آن ها و...را توصیف می کند:« دمپائی های نمدی روی کف پوش واکس خورده باریکه راه های براقی کشیده اند، از تختخواب به گنجه، از گنجه به بخاری دیواری، از بخاری دیواری به میز. جابجائی اشیای روی میز هم پیوستگی لایه ی غبار را در هم ریخته است؛ این لایه که به نسبت زمان پیدایش هر تکه ی آن  کمابیش ضخیم است در پاره ای از جاها کاملأ پاک شده می شود؛ از جمله چهار گوشه چوبی روغن جلاخورده ی منتظمی، که انگار آن را با خط کش  کشیده باشند ، گوشه ی چپ عقب میز را گرفته است، نه این که در خود زاویه ی میز باشد، بلکه به موازات لبه های آن است، تقریبأ در ده سانتی متری آن ها.»10

 این که خاصیت این همه توصیف چیست بحث جداگانه ای می طلبد اما اجمالأ نظر ژرار ژنت نظریه پرداز ادبی و نشانه شناس فرانسوی در مطلبی جالب و خواندنی با عنوان«روایت و توصیف»دراین مورد چنین است:

 «در مورد بعضی شکل‌های رمان معاصر که در ابتدا به مثابه تلاش‌هایی برای رها ساختن حالت توصیفی از جباریت روایت‌گری به نظر رسیده اند، این اطمینان نیست که بشود این تلاش‌ها را واقعاً به همین گونه تفسیر و تاویل کرد: اگر از این نقطه ‌نظر به آثار روب گریه بنگریم، آثار او شاید بیشتر شبیه کوششی به نظر آیند برای ساختن یک روایت ‌گری (یک داستان) به وسیله تقریباً انحصاری توصیفاتی که صفحه به صفحه به صورتی نامحسوس تغییر پیدا می‌کنند؛ چیزی که می‌تواند هم ترفیع استثنایی دادن به کارکرد توصیفی تلقی شود و هم تصدیق درخشان غایت روایی غیرقابل تقلیل آن.»*

 درتودرتو که منوچهر بدیعی آن را به فارسی برگردانده و انتشارات نیلوفر به چاپ رسانده است، پیش از این با اسم «در هزارتو» با ترجمه ی مجید اسلامی توسط نشر نی منتشر شده بود.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 * منبع: www.tebyan.net

جشن بی معنایی


جشن بی معنایی دهمین و آخرین رمان منتشر شده از میلان کوندرا را، همچون شمار زیادی از آثار پیشین او، باید  اتفاقی در فضای روشنفکری به حساب آورد.

جشن بی معنایی، به رغم حجم کم(حدود صد و چهل صفحه در ترجمه ی فارسی) هفت بخش با نام دارد که هر کدام به چندین فصل باز هم با نام کوتاهِ دو ـ سه صفحه ای تقسیم می شود و پر است از پرسش ها و تأملات گوناگون فلسفی، روان شناختی، اجتماعی و ... .

جشن بی معنایی مثل بیشتر کارهای کوندرا توسط راوی نویسنده روایت می شود و باز هم مثل اغلب آثار او روایتی در هم شکسته دارد که بین اشخاص محوری و فضاهای مختلف پرش می کند.

کتاب با تفکرات یکی از اشخاص محوری داستان در باره ی ناف در معرض نمایش گذاشته شده ی زنان جوان و این پرسش که یک مرد  یا یک دوران جهت یابی حسی اش در مورد مرکز فریبندگی زنانه را چگونه باید توصیف و تعریف کند شروع می شود؛ سپس تعریضی دارد به استالین و همکاران تراز اول او در حزب کمونیست شوروی از خلال داستانی که استالین از شکار بیست و چهار کبک تعریف می کند، و همچنین اسم گذاری زادگاه کانت در پروس به نام کالینین(کالینینگراد)؛ از بیهودگی و گاه زیانبار بودن درخشش مردان در ارتباطشان با زن ها می گوید؛ به گروهی از آدمها  که به ایشان عنوان جالب «عذرخواهان» داده می پردازد که بدون آن که تقصیری متوجه آنان باشد از دیگران معذرت می خواهند؛ از دیدگاه استالین، نظرات کانت و شوپنهاور را در باره ی دنیا مطرح می کند؛ ... و بالاخره در فصل پایانی، که هم اسم کتاب است، در صحنه ای با حضور استالین و دو تن از اشخاص محوری در باغ لوگزامبورگ پاریس، به بی معنایی می رسد که اصلی ترین اندیشه ی اثر و عنصر ربط دهنده ی غالب دیگر اندیشه های مطرح شده در آن است:

« بی معنایی جوهر زندگی است. همه جا و همیشه با ما است. حتی در جایی هم  که  کسی نخواهد آن را ببیند.، حضور دارد: در هراس ها، در نبردهای خونین، در بدترین بدبختی ها. شهامت بسیار می خواهد که در شرایطی آن چنان غم انگیز بتوان آن را بجا آورد و نام واقعی اش را به آن داد. ولی موضوع فقط به جا آوردن آن نیست، بی معنایی را باید دوست داشت، باید دوست داشتنش را یاد گرفت... این بی معنایی را که احاطه مان می کند فرو دهید، این بی معنایی کلید فرزانگی است، کلید خوش خلقی است ...».

برای میلان کوندرا، از نخستین آثار او، داستان نویسی فرصتی بوده برای نظریه پردازی؛ فرصتی که او در جشن بی معنایی چنان دست و دلبازانه از آن استفاده کرده که می شود گفت این کتاب بیش از آن که اثری داستانی باشد، کاری است نظریه پردازانه و البته همانند دیگر کارهای او دشوار.

جشن بی معنایی را قاسم صنعوی به فارسی ترجمه و انتشارات بوتیمار منتشر کرده است.

                                                                     

دروغ سوم


 دروغ سوم آخرین کتاب از سه گانه ی دوقلوها شامل دفتر بزرگ، مدرک و همین کتاب اثر آگوتا کریستوف است که پیش از این در باره ی دو کتاب دیگر آن نوشته ام.

در پایان کتاب دوم کلاوس، یکی از دوقلوها که در پایان کتاب اول از کشور سوسیالیستی خود در اروپای شرقی به غرب گریخته و در پایان کتاب دوم، پس از تغییر نظام سیاسی به کشور زادگاه خود بازگشته، در شهر کودکی اش بازداشت و راهی زندان می شود. در صورتجلسه ای که پس از دستگیری کلاوس توسط مقامات شهرداری تهیه و به سفارت کشور متبوع او ارسال شده آمده است وی(که در زمان دستگیری پنجاه ساله و تبعه ی کشوری در اروپای غربی است) مدعی است دست نوشته هایی که همراه داشته است به جز بخش هشت آن نوشته های قدیمی ی برادرش لوکاس است. مقامات یاد شده افزوده اند که به نظرشان کل متن با دستخط و لحنی یکسان نوشته شده و حداکثر در مدت زمان شش ماه نوشته شده و اثری از کهنگی در آن ها وجود ندارد.

  از صورتجلسه ی آخر کتاب دوم و اسم کتاب سوم می شود انتظار داشت که در این کتاب با روایتی متفاوت نسبت به دو کتاب قبل مواجه شویم. چنین هم می شود. دروغ سوم را به ترتیب کلاوس، دانای کل، مجددأ کلاوس، و برادرش لوکاس روایت می کنند. روایت آغازین کلاوس از دوران کودکی اش چنان با دانسته های قبلی مان در تعارض است که بدون تأیید ماجرا توسط دانای کل ( که طبعأ انتظار داریم بی طرف و راستگو باشد) به دشواری بتوان آن را پذیرفت.

کتاب چنان که گفتم با روایت لوکاس اتمام می رسد که شاعر است و اسم هنری او ترکیب اسم هر دو برادر ( همان راوی "ما" ی کتاب اول) است؛ کلاوس لوکاس.  

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  مشخصات کتاب: دروغ سوم، آگوتا کریستوف، اصغر نوری، انتشارات مروارید.

تولدی دیگر


داستان

 تولدی دیگر، دومین رمان نویسنده معاصر و پرفروش فرانسوی ماری داریوسک است. مترجم در مؤخره ی کتاب با عنوان زنی با گل های حنایش می گوید تیراژ کارهای داریوسک بیش از یک میلیون است، و در جایی خواندم که او با فروش اولین رمانش آپارتمانی شیک در محله ای گران قیمت در پاریس خریده است.

تولدی دیگر از زاویه دید اول شخص مفرد روایت می شود و راوی آن زنی است که شوهرش ناپدید، یا بهتر است گفته شود غیب شده است: « شوهرم ناپدید شد. از سر کار به خانه برگشت، کیفش را کنار دیوار گذاشت، از من پرسید نان خریده ام. احتمالاَ ساعت دور و بر هفت و نیم بود.»

شوهر برای خرید نان رفته و دیگر به خانه برنگشته است و هیچ رد ونشانی نیز از خود باقی نگذاشته است. شخصیت اصلی داستان، راوی است که اسم ندارد. داستان در کنار راوی، چهار شخصیت محوری دارد که سه  نفر آنها همانند خود او بدون اسم اند و تنها با نسبتی که با راوی دارند تعریف می شوند. این سه نفر شوهر، مادر شوهر، و مادر راوی اند. تنها آدم محوریِ با اسم داستان( یا اگر درست به خاطر داشته باشم تنها آدم از میان همه ی آدمهای داستان که تعدادشان زیاد هم نیست) دوست راوی، ژاکلین است. 

تولدی دیگر داستانی بسیار توصیفی است و چنان که خاصیت این گونه داستان ها است اعمال و رویدادها، یعنی آن بخش هایی از روایت که در زمان اتفاق می افتند، در آن جزئی و کمیاب اند. در واقع رویدادها در تولدی دیگر نقش مفصل بین اجزای اصلی توصیفیِ داستان را بازی می کنند. داستان عمدتاَ در ذهن راوی می گذرد و از واقعیات ساده و سرراست به ذهنیاتی غریب ، تو در تو و کاملا شخصی می رسد.

سبک

مترجم درهمان مؤخره ای که به آن اشاره شد در مورد سبک تولدی دیگر می گوید: «این داستان مایه هایی از آن رئالیسم خاص را در خود دارد که به رئالیسم جادویی مشهور است. اما در رئالیسم جادوییِ داریوسک صحبت از ارتباطات غریب ذهن های ابتدایی و منطق اسطوره ای نیست، همه چیز در ذهن انسانی می گذرد که با دانش و فرهنگ دنیای متمدن امروز آشناست.»

گفته ی مترجم حاوی دو نکته است که در جای دیگری به تفصیل بیشتر به آن پرداخته است؛ اول: در رئالیسم جادوییِ معمول، صحبت از ارتباطات غریب ذهن های ابتدایی و منطق اسطوره ای است. و دوم: رئالیسم جادوییِ داریوسک خاص است، چرا که در آن همه چیز در ذهن انسانی با فرهنگ و امروزی می گذرد و نه در یک ذهن ابتدایی.

من با هیچ یک از این دو نظر موافق نیستم؛ نه رئالیسم جادویی چنان تعریفی دارد  و نه سبک تولدی دیگر، اگر اساساَ قرار باشد هر داستانی را به یک سبک  منتسب کنیم، رئالیستی جادویی است. سبک تولدی دیگر اگر اصرار داشته باشیم که اسمی بر آن بگذاریم، سوررئالیستی است و نه رئالیستی از هر نوع آن، ولو از نوع جادویی اش.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب:  تولدی دیگر، ماری داریوسک، ترجمه ی عباس پژمان، نشر افق.