مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

شمال و جنوب


شمال و جنوب که به دلیل ویژگی های قوی دراماتیک آن دست مایه ی ساخت سریال های متعددی قرار گرفته، رمانی مشهوری است از بانوی نویسنده ی انگلیسی الیزابت گسکیل.

زمان داستان سالهای اوج اقتدار امپراطوری بریتانیا در قرن نوزده است؛ روزگاری که آفتاب در آن امپراطوری غروب نمی کرد. در آن دوران و تا چندین دهه بعد پنبه ی فراوان و ارزان هند تحت انحصار استعماری انگلستان به آن کشور سرازیر می شد و در کارخانه های متعدد بافندگی که منشإ ثروتی فراوان بودند به منسوجاتی تبدیل می شد که به شکلی انحصاری در مستعمرات آن کشور به فروش می رسید. ماشین بخار به تازگی اختراع شده و اثری معجزه آسا بر سرعت و سهولت بافت منسوجات بر جای گذشته بود. کارخانجات نساجی عمدتاً در شمال کشور مستقر بودند و شکل زندگی در آن نواحی را به کلی دگرگون کرده بودند. شهرهای شمال شهرهایی شلوغ؛ کثیف، و به دلیل مصرف ذغال سنگ مورد نیاز ماشین های بخار، دود گرفته بودند. در مقابل، جنوب هنوز به وضع سابق باقی بود. معاش مردمان آنجا همچون گذشته از طریق کشاورزی و دامداری تامین می شد.

شخصیت اصلی شمال جنوب که به دلیل قدرت و صلابت شخصیتش هم ردیف دورتا بروک، شخصیت محوری شاهکار جورج الیوت، میدل مارچ، و در زمره ی برجسته ترین زنان مخلوق ادبیات است، دختر جوانی است به اسم مارگارت هیل.

مارگارت زاده و اهل منطقه ای آرام و روستایی در جنوب است. در شروع داستان او ده سالی است که در لندن و در خانه ی خاله ی بیوه و ثروتمند خود خانم شاو ساکن است. مارگارت دختر خاله ی هم سن و سالی دارد به اسم ادیت. با ازدواج ادیت مارگارت خانه ی خاله ی خود را ترک می کند و نزد پدر و مادرش به روستا باز می گردد. مادر مارگارت زنی مریض احوال است و پدرش کشیش منطقه است.

 خانواده ی هیل علاوه بر مارگارت فرزند دیگری هم دارند به اسم فردریک که تا حدود یک چهارم داستان از او به شکلی سربسته و اسرار آمیز یاد می شود. فردریک ساکن اسپانیاست و به دلایلی که بعد تر روشن می شود قادر به بازگشت به کشورش نیست.

زندگی در سادگی و صفای روستا همان چیزی است که مارگارت به آن نیاز دارد. او به سرعت با زندگی تازه اش خو می گیرد و به آن عشق می ورزد.

پیرنگ شمال و جنوب ازنوع کلاسیک و پنج مرحله ای است. آنچه آرامش اولیه ی داستان را بر هم می زند و آن را وارد مرحله ی کشمکش یا بحران می کند تزلزل و تردیدی است که در ایمان آقای هیل رخ می دهد. او پس از کشمکش های فراوان ذهنی و روحی تصمیم به ترک حرفه ی خود می گیرد. ترک کسوت کشیشی توسط آقای هیل تبعات پردامنه ای دارد. خانواده ی هیل مجبورند خانه ی محل سکونت خود را که متعلق به کلیسا و در اصل محل اقامت کشیش منطقه است ترک کنند و از سوی دیگر از آنجایی که اقدام آقای هیل در نظر عموم اقدامی گناه آلود و نابخشودنی است آنان به علاوه باید به شهری دیگر مهاجرت کنند که در آنجا کسی از سابقه ی آقای هیل اطلاع نداشته باشد.

محل زندگی جدید خانواده ی هیل شهری در منطقه ی صنعتی شمال به اسم میلتون است. عمده ترین ویژگی های میلتون کارخانجات پر سرو صدای نساجی، هوای کثیف و دود آلود و جمعیت کثیر کارگران فقیر آن است که در محلات کثیف و فاقد امکانات حداقلی ساکن اند.

آقای هیل تحصیل کرده ی آکسفورد است و برنامه ی او برای تامین معاش خانواده تدریس ادبیات کلاسیک به داوطلبان است و همین برنامه است که پای مرد جوانی به اسم جان تورنتون را به داستان و زندگی مارگارت باز می کند. تورنتون مردی خود ساخته و کارخانه دار مشهوری است که طبقه ی اربابان یا سرمایه داران را در داستان نمایندگی می کند. مارگارت در مقابل به دلیل همدلی فراوان با ضعیفان و محرومان در سمت کارگران قرار دارد. البته جذب شدن او به این طبقه که او هیچ شناخت قبلی از آنان ندارد، روندی تدریجی است که یک تصادف آن را رقم می زند؛ مارگارت با دختر بیمارِِ مرد کارگری زمخت و بد زبان آشنا می شود و به واسطه ی او پایش به محله ی کارگری شهر باز می شود.

الیزابت گسکیل که سبک کار و قدرت قلمش با چارلز دیکنز قابل قیاس است، نویسنده ای اجتماعی و علاقه مند به زندگی طبقات پایین است. از قضا شمال و جنوب به صورت سریالی در مجله ای منتشر می شد که چارلز دیکنز سردبیر آن بود و چندان به بیراهه نرفته ایم اگر فکر کنیم دیکنز داستان روزگار سخت خود را که چند سال پس از شمال و جنوب منتشر شد و به زندگی مصیبت بار کارگران نساجی در شهری همچون میلتون می پردازد، تحت تاثیر گسکیل نوشته باشد.

آقای تورنتون که مردی بسیار مغرور است از بدو آشنایی با مارگارت به او دل می بازد امّا موفق به جلب نظر او نمی شود. مناسبات این دو که بر پس زمینه ی اجتماعی تعارض بین کارگران و اربابان شکل می گیرد مناسباتی پر تنش و از هر دو سو درد آلود و توأم  با فرازها و فرودهایی اساسی است که از جمله ی جذابیت های داستانند.

شمال و جنوب رمانی نسبتاً حجیم با پنجاه و یک فصل با نام است. هر فصل سرلوحه ای دارد که همچون نام آن متناسب با اتفاقات آن فصل انتخاب شده است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: شمال و جنوب، الیزابت گسکیل، ترجمه ی ثمین نبی پور،نشر افق.

دریا ،دریا ـ آیریس مرداک


راوی و شخصیت اصلی داستان کارگردان معروف تئاتری شصت ساله و مجرد به اسم چالز آروبای است که خود را بازنشسته کرده و در ویلایی دور افتاده و بدون برق در نقطه ای پرت و صخره ای در ساحل دریای شمال عزلت گزیده است. آروبای که فردی به شدت خود شیفته و راوی غیر قابل اعتماد(یا نامطمئن) است در حال نوشتن خاطرات خویش است.

او روزها به شنا می رود و برای خودش غذاهایی می پزد که مواد متشکله و دستور العمل طبخ  آنها بخشی از داستان است. آروبای که با ترک لندن معشوقه های متعدد دلشکسته ای را پشت سر گذاشته در توجیه بی وفایی اش نسبت به معشوقه های سابق ـ که هیچ کدام از آنها از مجرد و متأهل نمی توانند او را فراموش کنند ـ از عشق غیر قابل جایگزینی اش در جوانی به دختری به اسم هارتلی می گوید. هارتلی زمانی که چارلز برای تحصیل از شهرستان زادگاهش به لندن رفته به نحوی ناگهانی و غیر قابل فهم غیبش زده است.

چالز اما قادر به تحمل صحنه ی خالی از بازیگر زندگی تازه اش نیست.  او که گه گاه با اموری غریب مواجه می شود و در یکی از عجیب ترین آنها به نظرش می رسد که در اعماق دریا هیولایی عظیم الجثه را دیده است برای گریز از تنهایی نامه ای به یکی از معشوقه های سابقش به اسم لیزی می نویسد. نامه جوابی در پی ندارد و این موضوع نظر چارلز را تغییر می دهد و او نامه ی دیگری با مضمونی خلاف نامه نخست می نویسد و برای لیزی می فرستد غافل از آن که پستچی جواب نامه ی اول را در مغاکی سنگی به اسم لانه ی سگ انداخته است که صندوق پستی ویلا محسوب می شود.

نامه ی آروبای پای آدم های زیادی را به ویلای او و داستان باز می کند که جالب ترینشان پسر عموی او چارلز است. چارلز افسر ارشدی مشکوک به جاسوسی با گرایشات بودایی است که به نوعی سخنگوی نویسنده و نماینده ی عقل سلیم در داستان است. ماجرای اصلی داستان اما برخورد تصادفی آروبای با عشق قدیمی اش هارتلی است. هارتلی در زمان روایت زنی مسنی متأهل کم حرف و هراس زده  با ظاهری ساده و روستایی است.

آروبای که تاثیر گتسبی بزرگ بر شخصیت و ماجرای او قابل توجه است، فرض می کند هارتلی گرفتار شوهری جانی و ترسناک شده و وظیفه دارد تا او را از چنگال زندان بانش برهاند. او در این راه تا آنجا پیش می رود که وی را علی رغم میلش در ویلای خود حبس می کند و به نمایشی پر ماجرا شکل می دهد که ایفاگر نقش اولش کسی نیست جز خود او که از قضا با تصمیم قاطع به عزلت گزینی داستانش را آغاز کرده است.

دریا دریا اثری انسان شناسانه ای ابهام آمیز، پر فراز و فرود و نسبی گرایانه به این معنا است که حقیقت امری است متکثر و آنچه در روابط آدم ها قابل دستیابی است نه شناخت واقعی دیگران بلکه در بهترین حالت و حد اکثر، خود شناسی است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: دریا دریا، آیریس مرداک، ترجمه ی زهره مهرنیا، نشر نیماژ. 

لندنی های تنها


لندنی های تنها رمان کوتاه شاخصی است از نویسنده ی هندی تبار زاده ی ترینیداد و تبعه ی انگلستان، سام سلون.

زمان داستان سال های دهه ی پنجاه قرن بیستم ، مکان آن چنان که از اسمش بر می آید لندن، و شخصیت هایش همگی از جامعه ی سیاهپوستان اهل کارائیب و  مهاجر به انگلستان هستند. جامعه شناس برجسته ی بریتانیایی، آنتونی گیدنز، در فصل نژاد، قومیت و مهاجرت در کتاب جامعه شناسی مشهور خود شرح داده است که در دوره ی پس از جنگ دوم جهانی، بریتانیا به دلیل کمبود فاحش نیروی کار و حجم عظیم بازسازی پیش روی خود اقدام به پذیرش جمع کثیری از مهاجرین از کشورهای متحدالمنافع(یا مشترک المنافع) کرد که عمدتاً به عنوان کارگران غیر ماهر به کار گرفته شدند و سیاهپوستان اهل کارائیب از جمله ی آنان بودند.

بر اساس نوشته ی گیدندز در دهه ی بعد، یعنی ده ی پنجاه اوضاع اندک اندک تغییر کرد و این باور که همه ی ساکنان قلمرو امپراتوری بریتانیا حق داشتند به بریتانیا مهاجرت کنند و تقاضای شهروندی بدهند رو به افول گذاشت. زمینه ساز این شرایط علاوه بر تغییر بازار کار، مخالفت بریتانیایی های سفید پوست به خصوص در مناطق فقیر نشین و کارگری بود که مهاجران تازه وارد جذب آنجا می شدند. سام سلون لندنی های تنها را در اثنای همین دوران(1956) نوشته است.

داستان که شخصیت پردازی های شیرین و زبان شکسته و طعنه آمیز از جذابیت های آن است، با مرد دوست داشتنی میان سال مجردی به اسم موزز شروع می شود که به دلایلی که برای خودش هم روشن نیست خانه اش به پناهگاه اولیه ی هموطنان مهاجرش تبدیل شده است. موزز را به تعبیر مرسوم نمی توان شخصیت اصلی داستان محسوب کرد امّا می شود او را به مانند جایگزینی برای طرحی که فاقد آن است و به عنوان عامل حفظ انسجام آن دانست. موزز که شغلش نگهبانی است در نقش مسئول رفاه همشهری های تازه وارد به آنها پول قرض می دهد، با لندن آشنایشان می کند، کمک شان می کند که کاری پیدا کنند و در نهایت برایشان سرپناهی دست و پا می کند و همه ی این کارها را با بدخلقی آشکار و خوشخویی پنهان انجام می دهد. پس از معرفی موزز در شروع داستان اشخاص دیگر یکی، یکی و هر یک جالب تر از دیگری به داستان اضافه می شوند؛ زن مسن و تنومندی به اسم تانتی که با تحمیل اقتدار خود به بقال محل او را وادار به عبور از خط قرمز خود و نسیه فروشی می کند، هنری که در زمستان سرد و مه آلود لندن با یک لا پیراهن ژنده می گردد و در عوض تابستان با هیچ چیز گرم نمی شود، بیگ سیتی که می خواهد با پول برنده شدن در شرط بندی تمام خانه های یک خیابان را بخرد و همه را در اختیار برو بچه ها بگذارد و دیگرانی که در جمع داستانی را شکل می دهند که به پرتره ای جمعی شبیه است که موزز در مرکز آن قرار دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: لندنی های تنها، سام سلون، ترجمه ی امیر یداله پور، نشر بان.

اشتیاق ـ جنت وینترسن


 اشتیاق رمانی شبه تاریخی با مایه هایی از فانتزی، و به تعبیری دیگر در مایه های رئالیستی جادویی است. زمان داستان حدود بیست سال، از اواخر دوره ی کنسولی و آغاز امپراطوری ناپلئون تا چندی پس از مرگ او در تبعید در جزیره ی الب است.

داستان چهار فصل و دو شخصیت اصلی دارد؛ مردی فرانسوی به اسم آنری و زنی ونیزی به اسم ویلانل. راوی فصل های اول و سوم آنری است؛ فصل دوم توسط ویلانل روایت می شود و فصل چهارم را مشترکاً هر دو شخصیت روایت می کنند.

داستان در1804در شهر ساحلی بولون فرانسه در کنار کانال مانش شروع می شود. جایی که قوای فرانسه در کنار دریا اردو زده اند و خود را برای حمله به انگلستان آماده می کنند. آنری در این زمان جوانی نوزده ساله است که به تازگی به ارتش فرانسه پیوسته و به دلیل قد کوتاهش به جای خدمت رزمی سر از آشپزخانه ی اختصاصی ناپلئون در آورده است. آنری همچون بیشتر فرانسوی ها شیفته ی ناپلئون است و خدمت به او را افتخاری بی بدیل می شمارد.

آنری روزهایی که ناپلئون در بولون حضور ندارد بیشتر وقتش را با پاتریک و در برج دیده بانی اختصای او می گذراند. پاتریک کشیشی ایرلندی است که به دلیل چشم چرانی از کلیسا اخراج شده وسر از ارتش فرانسه در آورده است. یکی از چشمهای او قدرت دیدی فوق طبیعی در حد تلسکوپ دارد. پاتریک که می تواند جزئی ترین چیزها در فاصله ی چند کیلومتری تشخیص دهد، مأ مور تحت نظر گرفتن تحرکات انگلیسی ها در آن سوی دریاست.

فصل دوم به معرفی ویلانل اختصاص دارد. ویلانل تنها دختری در ونیز است که همچون قایقرانانِ مرد آن شهر که مشهور است می توانند بر آب راه بروند، انگشتان پاهایش پرده دار است. فصل دوم به لحاظ زمانی با فصل اول موازی است و همچون آن فصل در آغاز سال 1805 به انتها می رسد.

نقطه ی تلاقی اشخاص اصلی و عمده ی داستان امّا روسیه در زمستان سال 1812 است. در این زمان قوای فرانسه کمی پس از پیروزی ظاهری اولیه، در وضعیتی فلاکت بار در حال عقب نشینی از آن  کشور هستند. آنری، ویلانل و پاتریک در حال فرار با یکدیگر آشنا می شوند و به پیشنهاد ویلانل عازم ونیز می شوند. این که ویلانل چگونه سر از روسیه در آورده داستان جالبی دارد و از آن جالب تر ماجرای ارتباط عاشقانه ی او و آنری و سرنوشت آن است.

اشتیاق داستانی است با طرحی منسجم، فضاسازی و صحنه پردازی هایی قوی، اشخاص به خوبی ساخته و پرداخته شده و  قصه ای بسیار جذاب . ترجمه یکتاب کار عرفان مجیب است و  نشر برج آن را به چاپ رسانده است.

اطلس ابر


اطلس ابر رمانی متفاوت و تحسین برانگیز است از نویسنده ی معاصر انگلیسی، دیوید میچل.

از جمله تفاوت های جالب توجه این رمان نسبتاً حجیم این است که فاقد شخصیت اصلی به معنی معمول آن است؛ دارای هیچ یک از سه وحدت ارسطویی( زمان، مکان و موضوع) نیست؛ درچند ژانر نوشته شده که از آن جمله اند: واقع گرایانه، اجتماعی، علمی ـ تخیلی از نوع پادآرمانشهری(دیستو پیایی) و کاراگاهی یا معمایی، و ساختار روایی و زمان بندی خاصی دارد که از بارزترین ویژگی های آن است.

اطلس ابر شامل شش روایت جداگانه در یازده فصل است. فصل های هفتم تا یازدهم به ترتیبی که خواهد آمد، ادامه ی فصل های اول تا پنجم هستند و در این بین فصل ششم که بی جهت در میانه ی داستان قرار نگرفته، فصلی یگانه و کلیدی است.

اسم داستان برگرفته از قطعه ای موسیقی، ساخته ی شخصیت اصلی فصل های دوم و دهم، رابرت فروبیشتر است که ساختار آن کلید فهم ساختار روایی داستان است. فروبیشتر موسیقی دان جوان انگلیسی است که به دلیل بدهی ناشی از قمار به بلژیک می گریزد و آنجا نزد موسیقی دانی بسیار مشهور مشغول کار می شود. قالب فصل های یادشده نامه نگارانه است و کل روایت هر دو فصل نامه هایی یک سویه ی فروبیشر به دوستش سیکس اسمیت است که از اشخاص محوری فصل سوم است. قطعه ی ساخته ی فروبیشتر که او مطمئن نیست به عنوان اثری انقلابی در یادها باقی خواهد ماند یا نوعی جنگولک بازی قلمداد خواهد شد، یک« شش نوازی» بدیع برای پیانو، کلارینت، ویلن سل، فلوت، ابوا و ویلن است که هریک در زبانِ کلید و گام و رنگ خود نواخته می شوند. در قسمت اول هر تک نوازی با تک نوازی بعدی قطع می شود و در قسمت دوم هر مداخله به صورت عکس تکرار می شود. ساختار روایی داستان عینأ با ساختار قطعه ی یادشده مطابقت دارد؛ روایت ها ی شش گانه ی داستان هر یک راوی، قالب، لحن و سبک خاص خود را دارد؛ هر روایت روایت پیش از خود را قطع می کند؛ روایت مرکزی داستان روایت  ششم است و تکرارها ی بعد از ششمین روایت به ترتیبِ قرینه یا معکوس با زمان بندی زیر است:

 فصل یک: «روزنوشته های آدام اِوینگ از اوقیانوس آرام جنوبی» ـ گذشته ی خیلی دور، حدود نیمه ی قرن نوزدهم.

فصل دو: «نامه های زیدلگم» ـ گذشته ی دور، اوایل دهه ی سی قرن بیستم.

فصل سه: « نیمه عمرها» ـ گذشته نزدیک، دهه هفتاد قرن بیستم .

فصل چهار: « مصائب شوم تیموتی کاوندیش» ـ گذشته ی خیلی نزدیک، اوایل قرن بیست و یکم است.

فصل پنج:« اوریسون ِ سانمی ـ 451»ـ آینده، حدود اوایل قرن22.

فصل شش: « گذر گاه سلوشا و باقی اتفاقات» ـ آینده ی ی خیلی دور.

ادامه ی داستان چنان که گفته شد پنج فصل است که روایت آنها ادامه ی فصل های اول تا پنجم و به ترتیب قرینه است یعنی فصل هفتم ادامه ی پنجم؛ هشتم، ادامه ی چهارم و به همین ترتیب تا یازدهم است که ادامه ی فصل نخست است و این بدان معناست که اطلس ابرها  از نظر زمانی داستانی مداربسته است که در انتها به ابتدا باز می گردد.

میچل چه در مورد تاریخ و انسان قائل به دور و تکرار است. در مورد تاریخ: « باورهایی که توسط معلمه های سرخانه، مدارس و حکومت ها در سرت فرو کرده اند را بیرون بریز. تا حقایق محو ناشدنی وجودت را بیابی. روم باز هم دچار زوال و سقوط خواهد شد، کورتس باری دیگر تنوشتیتلان را به خاک و خون خواهد کشاند و در آینده باز هم اوینگ(شخصیت اصلی فصول اول و آخر) سوار کشتی می شود...» و در مورد انسان*:« زمان نمی تواند به این چرخه نفوذ کند. ما آن قدرها مرده نمی مانیم. به محض آن که لوگرم مرا رها کند، تولد بعدی ام صورت می گیرد و قلبم به ضربان می افتد. سیزده سال بعد دوباره همدیگر را گرشام خواهیم دید، ده سال بعد از آن من به این اتاق برخواهم گشت، همین تفنگ را در دست خواهم گرفت، همین نامه را خواهم نوشت و قاطعیت تصمیمم هم به بی عیب و نقصی شش نوازی ام خواهد بود...»

موضوع محوری داستان اسارت انسان چه در شکل بدوی بردگی و چه به شیوه ی مدرن آن است. در زمان فصل نخست (نیمه ی قرن نوزده) هنوز برده داری در آمریکا لغو نشده است. در این فصل ریشه های برداری تا روزگار انسان های بدوی پی گرفته می شود. قالب این فصل یادداشت نگاری روزانه و شخصیت اصلی آن مرد میانسالی آمریکایی است به اسم آدام اِوینگ. اوینگ محضر دار است و برای انجام کاری وصیت نامه ای از کالیفرنیا که در اوج تب طلاست به استرالیا سفر کرده است. در بازگشت از مأموریت، کشتی که اروینگ با آن عازم است دچار مشکلی می شود و آنان ناگزیر تا انجام تعمیرات لازم در جزیره ای از مجمع الجزایر چاتامِ نیوزلند(در داستان چتهم) لنگر می اندازد. آدام مردی سلیم النفس و آزادمنش است. او در مدت اقامت در جزیره با داستان مائوری های مهاجر به جزیره آشنا می شود. مائوری ها که همانند دیگر مردمان پولینزیایی تا قرن شانزدهم و هجوم استعمارگران غربی در دوره ی پارینه سنگی می زیستند چند نسل قبل از زمان این فصل به شکلی گسترده به چاتام هجوم می آورند و در آنجا مردمان بومی صلح طلب جزایر را می کشند و به اسارت می گیرند و نظریات نژادی خود را اشاعه می دهند که بر آن اساس آنان قوم برترند و حضور ایشان در جزیره به خیلی قدیم تر از زمان واقعی آن باز می گردد.**

فصل پنجم و دهم، «اوریسونِ سانمی ـ 451» فصلی پیشگویانه و چنان که گفته شد مربوط به آینده ای در حدود اوایل قرن بیست و دو است. اوریسونِ مذکور در اسم فصل، نوعی موبایل پیشرفته ی تخم مرغی شکل است و سانمی شخصیت اصلی دوست داشتنی این فصل است. در زمان این دو فصل، گونه ای برده داری مدرن شکل گرفته که دو نمود متفاوت دارد. گونه ی آشکار تر بردگی مربوط به آدم ـ ربات هایی است که از طریق دستکاری ژنتیکی و شبیه سازی( به شکلی که یادآور «دنیای قشنگ نو» اثر آلدوس  هاکسلی است) برای کارهایی ویژه خلق شده اند. برای مثال گونه ای با پوست مقاوم در برابر شعله ی آتش، برای شغل آتش نشانی، و گونه ای دیگر با عضلات بسیار قوی برای کار در معادن. سانمی، گونه ای مؤنث است که برای کار در یک رستوران زنجیره ای ژن ریزی  شده است.

 امّا نوع کمتر آشکار برده داری، فرایندی است که از چند قرن قبل آغاز شده و به قول هربرت مارکوزه، انسان معاصر را تبدیل به« چیزی» کرده که« چیزهای دیگر» را مصرف می کند. در زمان سانمی دموکراسی یا مردم سالاری جای خود را به «کورپو کراسی» به معنی شرکت سالاری داده است. چنان که از این اسم پیداست در زمان سانمی دولت ها جای خود را به شرکت های غول آسای انحصاری داده اند و به تبع آن انسان ها به جای «شهروند» تبدیل به «مشتری» شده اند. در این فصل ها با توجه به انحصاری بودن تولید، اسم های خاص کالاها تبدیل به اسم عام شده اند. برای مثال به فیلم می گویند دیزنی و دوربین، نیکون؛ تلویزیون، سونی؛ سیگار، مارلبرو؛ ماشین، فورد و موبایل اوریسون نامیده می شود. در آینده ی داستان انسان های نوع ما که از آنها به عنوان نژاده یاد می شود مصرف کنندگانی اند که در بخش های کوچکی از زمین با مرکزیت سئول زندگی می کنند، چرا که بقیه ی کره ی زمین به دلیل انواع خرابکاری های بشر غیر قابل سکونت شده و بسیاری از آدم ها از بین رفته اند. توصیف سانمی از روزگار ما تفاوت دو دنیای حال و آینده را به خوبی نشان می دهد:« آن روزها(یعنی زمان ما) انسان ها با بالارفتن سن شان خمیده و زشت می شدند: هیچ داروی ترمیمی در کار نبوده. نژاده های مسن در زندان های مخصوص سالمندان منتظر مرگ می شدند: نه حیات ثابتی در کار بوده و نه اوتانازیومی. دلارها( که در زمان سانمی تنها پول رایج است) به شکل تکه های کوچک کاغذ دست به دست می گشته اند و تنها مصنوعات موجود، احشامی رنجور و نزار بوده. گرچه شرکت سالاری در حال ظهور بوده و طبقه ی اجتماعی افراد بر اساس  میزان دلار و به طرزی عجیب ، میزان ملانین پوست شان تعیین می شده.»

سانمی از وقتی به خاطر می آورد به همراه هم نوعان خود در زیر یک سرپوش عظیم شیشه ای پیشخدمت رستورانی به اسم عمومی پاپا سانگ است. سانمی و دیگر پیشخدمت ها حق خروج از سرپوش را ندارند. خروج از آنجا به منزله ی شورشی جنایت کارانه تلقی می شود که مجازات آن مرگ است. پیشخدمت ها که به گونه ای ژن ریزی شده اند که بیست ساعت در شبانه روز کار کنند، انرژی خود را از نوشیدنی می گیرند که به آن سوپ می گویند. آن ها با افزایش سنوات کاری خود ستاره هایی دریافت می کنند و در نهایت با دریافت دوازده ستاره بازنشسته می شوند و فرض بر این است که برای گذراندن بازنشستگی توسط پاپا سانگ به جزیره ای بهشت گونه اعزام می شوند؛ فرضی که در جریان داستان واقعیتی هولناک عدم صحت آن را به سانمی اثبات می کند. سانمی که شاهد شورش یکی از هم نوعان خود است اندک اندک شروع به تغییر می کند و به طریقی از زیر سرپوش خارج می شود و پا به دنیای نژاده ها می گذارد. او در پایان طغیان اتحادیه ای که دشمن اصلی شرکت سالاری معرفی می شود دستگیر می شود و فصل های او در قالب مصاحبه ای است که یک مأمور بایگان پیش از اجرای حکم با او انجام می دهد. مصاحبه ی سانمی بر روی اوریسونی ضبط می شود که از فصل ششم یعنی نقطه ی اوج داستان سر در می آورد.

از اینشتین نقل شده که گفته است نمی داند جنگ جهانی سوم چگونه جنگی خواهد بود، امّا یقین دارد که در جنگ جهانی چهارم انسان ها با چوب و چماق به جان هم خواهند افتاد. در فصل ششم پیش بینی اینشتین به وقوع پیوسته است. اکثر اعقاب مردمان نسل سانمی از بین رفته اند و بازماندگان اندک انسان ها عمدتأ در هاوایی و به شکل قبیله ای زندگی می کنند.

شخصیت اصلی و راوی فصل ششم مرد جوانی به اسم زاکری است. قبیله ی زاکری از طریق دامداری و کشاورزی روزگار می گذراند و دائمأ نگران هجوم قبیله ی مهاجم کوناها است. زاکری بزچران است و کونا ها در کودکی در ماجرای که او خود شاهدش بوده  پدرش را به قتل رسانده و برادرش را به اسارت گرفته اند. تنها تماس قبیله ی ذاکری و قبایل همجوار با دنیای خارج، از طریق کشتی بزرگی است که به فواصلی معین از مبدأی ناشناخته برای انجام معاملاتی به شکل تهاتری به هاوایی می آید. سرنشینان کشتی در یکی از سفرهای خود به هاوایی پیشنهاد می دهند تا زنی از ایشان به اسم مرونیم مدتی را در میان قبیله ی زاکری بگذراند. مردمان جزیره به شکلی مبهم می دانند که از اسلاف آدمیان متمدنی اند که نابود شده اند. آنان به رغم مهمان نوازی ذاتی شان نگران پذیرفتن مرونیم هستند و او را به خانواده ی زاکری حواله می دهند. زاکری به مرونیم مشکوک است و فکر می کند سرنشینان کشتی قصد شناسایی وضعیت هاوایی و تصرف آن را دارند.

رابطه ی زاکری با مرونیم رابطه ای پر فراز و فرود است. او در تجسسی که در وسایل مرونیم می کند اوریسونِ سانمی را می یابد بدون آن که بداند چیست و تصویری سه بعدی از سانمی را می بیند بدون آن که بداند مربوط به خدای مورد پرستش قبیله ی اوست. قالب فصل شسم قصه گویی زاکری برای بچّه هاست. در پایان این فصل پر ماجرا و شگفت انگیز، اوریسونِ تخم مرغی  به پسر زاکری به ارث رسیده است:« همون جور که بابا تعریف می کرد اگه اون تخم مرغو تو دستات گرم کنی، شبح یه دختر قشنگ ظاهر می شه و به زبون پیشینیان حرف می زنه که هیشکی از کسایی که حالا زنده ست معنی حرفاشو نمی فهمه، نه. این نبوغی نیست که بشه ازش استفاده ای کرد، چون نه کوناهای بحر پیما رو می کشه و نه شکم های خالی رو پر می کنه، اما بعضی شبا قوم و خویشا و برادرام شبح دختر رو بیدار می کنن و سو سو زدنش رو تماشا می کنن. اون قشنگه و کوچیکترا رو شگفت زده می کنه.

چند لحظه بشینو

دستاتو نیگه دار. ببین.»  

اشخاص اصلی بقیه ی فصل ها که و ارتباط آنها با اشخاص فصول یادشده از این قرارند:

فصل های سوم و نهم: زن خبرنگار جوانی به اسم لوئیزا ری که در گیر ماجرای دانشمندی می شود که دوست طرف نامه نگاری شخصیت اصلی فصل های دوم و نهم است.

فصل های چهارم و هشتم: مرد ناشر مسنی به اسم تیموتی کاوندیش که به شکلی تصادفی داستان لوئیزا ری را میابد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: اطلس ابر، دیوید میچل، ترجمه ی علی منصوری، نشر روزگار.

* تأثیر دریای حاصلخیزی، اثر یوکیو می شیما  بر اطلس ابر آشکار است و همانند آن داستان در اینجا هم اشخاصی به فواصل چند نسل داریم که خال یا ماه گرفتگی به شکلی مشخص بر بدن خود دارند.

** ادانشمند برجسته ی معاصر، جرد دایموند مطالعات گسترده ای در خصوص مردمان پولینزی انجام داده که حاصل آن در دو اثر ارزشمند او، «اسلحه، میکروب، فولاد» و «دنیا تا دیروز» است که هر دو به فارسی ترجمه شده اند.

پی نوشت: ترجمه ی حاضر اطلس ابر به رغم آن که به چاپ هفتم رسیده دارای اشتباهات متعدد از انواع مختلف است. در صورتی که ناشر یا مترجم محترم مایل باشند نسخه ی  خودم که آن را تا حدود زیادی غلط گیری کرده ام در اختیار ایشان قرار خواهم داد و در هر حال توصیه می کنم کتاب برای چاپ های بعد به شکل حرفه ای ویراستاری شود.