مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

قلمرو رؤیایی سپید


آثار یاسوناری کاواباتا یکی از دیگری جذاب ترند و اگر بخواهیم از آن میان جذاب ترین و قوی ترین را انتخاب کنیم قلمرو رؤیایی سپید(یا همان سرزمین برفی) انتخاب خوبی است. 

داستان حول دو شخصیت عمده یا اصلی می گذرد؛ یک مرد و یک زن. اسم مرد شیمورا است. او متأهل و ساکن توکیو است. زن، کوماکو، گیشای جوانی ساکن سرزمین برفی است؛ جایی که در شروع جالب توجه و سینمایی داستان با گذر از یک تونل طویل(و طبعاً تاریک) قطار وارد آن می شویم.

 شیمورا در قطاری که با آن عازم سرزمین برفی است تصادفاً با زنی دیگر که اسمش یوکو است، هم کوپه است. یوکو  دختری زیباست که در سفر از مرد جوان بیماری مراقبت می کند و شیمورا که نمی تواند او را نادیده بگیرد در طول سفر به بهانه ی نگاه کردن بیرون، پنهانی تصویرش را در شیشه ی پنجره ی کوپه تماشا می کند.

 سرزمین برفی چنان که از اسمش پیداست منطقه ای سردسیر با زمستان هایی پر بارش است که در فصل زمستان علاقه مندان به طبیعت و اسکی بازان را به خود جذب می کند. شیمورا پیش از زمان روایت برای مدتی در آنجا درهتل چشمه ی آب گرم اقامت داشته و با کوماکو آشنا شده است. کوماکو در آن زمان گیشا نبوده و برای رقص به میهمانی ها دعوت می شده است. شیمورا که متخصص رقص است در پایان اقامت قبلی به کوماکو قول داده که کتابی در در این زمینه برایش بفرستد اما قولش را فراموش کرده است. در فاصله ی دو دیدار، کوماکو برای کمک به هزینه ی معالجه ی مردی با سپردن تعهدی مدت دار تبدیل به گیشا شده است.

شیمورا در بدو ورود به هتل، کوماکو را می بیند که در کسوت گیشا در آنجا مشغول خدمت است. کوماکو ابتدا با دلخوری به او بی محلی می کند اما با سماجت شیمورا روابط آن دو در سطحی دیگر پی گرفته می شود. چشم شیمورا هم زمان در پی یوکیو است. او نمی داند زندگی این دو زن به شکلی خاص به یکدیگر آمیخته است.

ستاره ی سرزمین برفی کوماکو است؛ ستاره ای از نوع شهابی که به تناوب در داستان ظاهر و از آن ناپدید می شود. او زنی عاشق پیشه و سودایی و اغلب مست از نوشیدن زیاد در میهمانی های شبانه است که هرگاه خود بخواهد نزد شیمورا می آید. او از شمیورا انتظار دارد که دوستش بدارد؛ انتظاری بعید با دو مانع جدی؛ یکی این که او گیشاست و دیگر این که شیمورا به لحاظ شخصیت فردی بسیار منفعل و از این لحاظ نقطه ی مقابل کوماکوست.

شباهت ساختار داستان های کاواباتا به هایکو حرفی تکراری است که در مورد همه ی آثار او گفته می شود. امّا این شباهت در سرزمین برفی آن قدر توجه برانگیز است که نمی توان از اشاره به آن صرف نظر کرد. داستان که از زاویه ی دید شیمورا روایت می شود، شامل قطعات متعدد کوتاهی است که در جمع کلاژی تاثیر گذار را می سازند که موضوع آن عشق ناممکن و ناپایداری زیبایی است. سرزمین برفی همانند غالب آثار نویسنده سرشار از اجزای شاعرانه ی توصیفی از طبیعت و نمادپردازی هایی بسیار زیباست که یکی از به یاد ماندنی ترین آنها مربوط به پارچه ای کتانی و بسیار سفید به اسم چیجمی است؛ پارچه ای که در برف بافته می شود، در برف شسته می شود، با برف سپید می شود و اساساً همه چیزش از نخ کردن ماسوره تا آخرین مرحله ی پرداخت در برف انجام می شود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: قلمرو رؤیایی سپید، یاسوناری کاواباتا، ترجمه ی مجتبی اشرفی، انتشارات ققنوس.

 

شهری چون آلیس ـ نویل شوت


داستانِ شهری چون آلیس برگرفته از ماجرایی واقعی است که در آن در اثنای جنگ دوم جهانی ژاپنی ها در 1942 به سرعت سوماترا را به اشغال خود در آوردند. آنها هشتاد زن و کودک هلندی را در مکانی گرد آوردند. فرمانده محلی قوای اشغال گر از پذیرش آنان سر باز زد و ایشان را از منطقه ی تحت امر خود بیرون راند و به این ترتیب راهپیمایی اسرای یادشده آغاز و برای دو سال و نیم به طول انجامید و در پایان تنها سی تن از آنان زنده ماندند. نویل شوت این داستان را چهار سال پس از پایان جنگ از یکی از بازماندگان آن می شنود.

شخصیت اصلی داستان دختر جوان زیبایی است به اسم جین پاجت. او فرزند پدری اسکاتلندی و مادری انگلیسی است. جین در زمان شروع داستان حدوداً بیست و شش ساله، مجرد و ساکن انگلستان است. او در کارخانه ای که در کار تولید کیف و کفش است منشی تند نویس است.

راوی داستان مرد وکیلی مسنی است به اسم نوئل استرون. جین دایی نسبتأ ثروتمندی داشته که دارایی خود را با وصیت نامه ای که تنظیم آن به عهده ی آقای استرون بوده به ترتیبی به خانواده ی خواهرش بخشیده که جین آخرین بازمانده ی آن است. ترتیب مزبور جین را تا رسیدن به سن سی و پنج سالگی تحت قیمومیت مالی آقای استرون قرار داده است.

زمان داستان پس از آگاهی جین از میراثی که به او رسیده به عقب و هنگامی باز می گردد که او دختری هجده ساله و ساکن مالایاست. ژاپنی ها به تدریج در حال اشغال مالایا هستند و خارجی ها منجمله انگلیسها در حال گریز به سنگاپورند، اما فرصت از دست رفته و جین به اتفاق خانم هالند و سه فرزندش و تعداد دیگری زن و کودک به اسارت ژاپنی ها در می آید.

داستان های زیادی در مورد اردوگاههای جنگی و شرایط بسیار دشوار زندگی در آنجا نوشته شده است. اما شهری چون آلیس داستان آدم هایی است در موقعیتی چنان فاجعه بار که آرزو دارند اردوگاهی آنان را بپذیرد. آنها ناگزیر با پای پیاده از محلی به محلی دیگر فرستاده می شوند اما هیچ کس حاضر به پذیرش مسئولیت شان نیست و در این بین و در طی صدها کیلومتر راهپیمایی یکی یکی از بیماری و گرسنگی جان می بازند. سرنوشت نهایتاً به بازماندگان روی خوش نشان می دهد و آنان در روستایی اسکان پیدا می کنند و تا شکست ژاپن و پایان جنگ در آنجا می مانند. جین تنها کسی از جمعیت آوارگان است که زبان مالایایی را می شناسد و با رسوم محلی آشناست. او که پسر بچه ای مادر مرده را به ارث برده خواه ناخواه رهبری گروه را به عهده می گیرد و در اسکان و نجات بازماندگان نقشی اساسی ایفا می کند.

پیش از اقامت گروه در روستا آنان با دو اسیر مرد استرالیایی آشنا می شوند که بین یکی از آنان به نام جو و جین رابطه ای عاطفی شکل می گیرد. جو و دوستش  تلاش می کنند تا برای گروه آوارگان غذا  تهیه کنند و در این راه گرفتار می شوند و فرمانده ی خشن ژاپنی دستور می دهد تا جو را در صحنه ای تکان دهنده به صلیب بکشند.

شهری چون آلیس را می شود به سه بخش تقسیم کرد که به لحاظ زمانی در یکدیگر ادغام شده اند. بخش نخست در بر گیرنده ی زندگی جین در دوره اسارت و قوی ترین و غنی ترین بخش آن است. بخش دوم شامل مناسبات جین جوان و زیبا  با راوی پیر، بسیار با نزاکت و تنها است که جذابیت روانشناختی  خود را دارد. بخش سوم در برگیرنده ی ماجرای عاشقانه ی جین و تلاش بی وقفه و کمتر باورپذیر او برای ساختن شهری همانند آلیس اسپرینگز در منطقه ای پرت و بیابانی در استرالیاست که نام داستان برگرفته از آن است. این بخش که در برگیرنده ی چیزی در حدود نیمی از داستان است، شامل ماجراهایی عاشقانه و سرگرم کننده است که از نقاط قوت داستان نیستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: شهری چون آلیس، نویل شوت، علی کهربایی، نشر نو.

کجا می روی؟


کجا می روی؟ نام رمان مشهور تاریخی است از نخستین نویسنده ی نوبلیست لهستانی، هنریک سینکیوچ.

زمان داستان سال های سلطنت نرون بر روم و مقارن گسترش مسیحیت در آن امپراطوری است.

شخصیت اصلی داستان افسر جوانی از خاندانی اشرافی است به اسم مارکوس وینیچیوس. در شروع داستان او در حال تعریف کردن داستان باز از مأموریتی در یکی از سرحدات کشورش به رم  برای دایی خود پطرونیوس است که از شخصیت های با نفوذ و نزدیک به نرون است. ماجرای او از این قرار است که در حومه ی رم از ناحیه ی بازو دچار مصدومیتی جدی می شود. غلامان شخصی به اسم پلوتیوس او را میابند و به منزل ارباب خود می برند. پلوتیوس از افسر جوان مراقبت می کند تا حالش رو به بهبود می گذارد. در خانه ی پترونیوس، مارکوس با دختری جوان آشنا می شود که به نام زادگاهش لیژی، لیژیا نامیده می شود. لیژیا سرگذشت غریبی دارد و از لحاظ تابعیت در وضعیتی نامعلوم است. پلوتیوس از او را به عنوان فرزند خوانده پذیرفته و از او نگهداری می کند. لیژیا غلامی کوه پیکری هموطن را در خدمت خود دارد که بعد تر و در اوج نفس گیر داستان نقشی هرکول مانند را ایفا خواهد کرد. مارکوس از همان نخستین دیدار به لیژیا دل می بازد.

مارکوس از دایی خود می خواهد که در راه دست یافتن به معشوق او را یاری کند. پطرونیوس که مردی تیزبین، روشنفکر، اپیکوری مسلک (و نمایانگر عقل سلیم در داستان) است به خواهر زاده ی خود قول مساعدت می دهد و نقشه ای طرح می کند که سر آغازی می شود بر مصائب دلداده و دلبر که با مصائب تکان دهنده ی نو مسیحیان ساکن در رم در زمان حضور پطروس حواری و پولس قدیس و آتش سوزی بزرگ آن شهر در هم می آمیزد. علت در هم آمیزی این دو سرنوشت آن است که لیژیا تحت تعالیم مادر خوانده ی خود به دین مسیحیت گرویده است.

آتش سوزی مزبور که علت آن به درستی دانسته نیست و برخی آن را به خود نرون و بعضی به مسیحیان نسبت می دهند بهانه ی سرکوبی خونبار و قساوتی مثال زدنی می شود که در تاریخ ثبت و ضبط گردیده است. مواجه مارکوس با این مصیبت سبب می شود  او که پیش از این دل خود را به لیژیا باخته دین خود را هم به خدای او ببازد.

کجا می روی داستان پر کشش و خوشخوانی با تعلیق هایی نفس گیر مبتنی بر اطلاعات گسترده ی تاریخی است. تعارض شدید بین پس زمینه ی تاریخی خونین و پیش زمینه ی عاشقانه ی دراماتیک از جمله جذابیت های ویژه ی این داستان است که زمینه ساز اعطای جایزه ی نوبل به خالقش گردیده است .

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: کجا می روی، هنریک سینکیویچ، ترجمه ی حسن شهباز، انتشارات امیر کبیر.

خودخوار


خودخوار رمان کوتاه گروتسکی است از نویسنده ی جوان آرژانتینی، روکه لارکی.

داستان در دو بخش نسبتاً مجزا به فاصله ی زمانی بیش از صد سال می گذرد. زمان بخش نخست سال 1907 و مکان آن بیمارستانی در حومه ی بوئنوس آیرس است.

راوی بخش نخست، دکتر جوانی است به اسم کوئینتانا. ماجرای اصلی این بخش از مقاله ای شبه علمی در مورد اعدامیان با گیوتین در جریان انقلاب کبیر فرانسه شروع می شود. در آن مقاله ادعا شده است که در سرهای جداشده با گیوتین برای مدت نه ثانیه عکس العمل هایی مشاهده می شود. مدیر بیمارستان برای تحقیق در صحت وسقم موضوع گیوتینی با مقیاسی کوچک ساخته است که در آن به جای آدم از اردک استفاده می شود. گیوتین جعبه ای است با سوراخی دایره ای شکل در وسط که در کنارش لغت«پَس» نوشته شده است. دو طرف جعبه با تصاویری از لویی شانزدهم و ماری آنتوانت تزئین شده که در کنار آنها در طنزی آشکار دو کلمه ی «می اندیشم» و «هستم» به چشم می خورد. سر اردک مورد آزمایش که از او به عنوان «اردک دکارتی» یاد می شود درون سوراخ قرار می گیرد و بافشار دادن اهرمی به سرعت از تنش جدا می شود. چشمان اردک برای چند ثانیه پس از قطع ناگهانی سر همچنان باز می ماند و صدایی از آن خارج می شود. پزشک مسئول پروژه معتقد است اگر این آزمایش بر روی انسان انجام شود در آن نه ثانیه ی کذایی می شود به راز زندگی  پس از مرگ پی برد.

بیمارستان برای پیدا کردن داوطلب برای آزمایش نقشه ای پیچیده و مرحله بندی شده طرح می کند و پزشکی که بتواند داوطلبانی بیشتری جذب کند، می تواند روی ترفیع شغلی خود حساب کند. داوطلبان بی سواد به باسوادها ترجیح داده می شوند. «خوبی کارکردن با بی سوادها این است که بعد از مرگشان حتماً حرف های بی پرده و صادقانه تری می زنند تا این آدم های با سواد و لفظ قلم که حتی بعد از بریده شدن سرشان هم باز می خواهند عصا قورت داده و بی روح وِر وِر کنند.»

در بخش نخست از ماده ای رونمایی می شود که از گیاهی نادر به اسم خود خوار به دست می آید. خودخوار گیاهی است که شیره اش لاروهایی میکروسکپی تولید می کند. این لاروها  گیاه را می بلعند و ذراتی کوچک از آن باقی می گذارد که در خاک باقی می ماند و رشد می کند و گیاهی جدید را بوجود می آورد. شیره ی گیاه به صورت پودر دارای ماندگاری بسیار بلند مدت است و می تواند هر نوع گیاه و جانوری را تجزیه کند. شیره ی مزبور بناست برای امحای اجساد داوطلبان استفاده شود و همین ماده است که حلقه ی اتصال بخش اول به دوم است.

زمان بخش دوم که حجم آن حدود نصف بخش قبل است سال 2007 و راوی آن هنرمندی تجسمی است. قالب این فصل، نامه نگاری است و در آن هنرمند یاد شده در حال پاسخ دادن به نامه ی زنی به اسم لینداست که پایان نامه ی دکترای خود را در مورد او نوشته است.

هنرمند مزبور یک همکار دارد که به اتفاق او چیدمان هایی را از اندام های انسانی در شهرهای مختلف برگزار می کنند و در دنیایی که مبهوت کننده ترین اتفاقات هم در آن به سرعت تازگی خود را از دست می دهند، برای حفظ شهرت و ماندن روی صحنه تا آن جا پیش می روند که به فکر استفاده از اعضای جداشده ی خود برای خیره کردن تماشاگران و منتقدان استفاده کنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: خودخوار، روکه لاراکی، ترجمه ی نوشین سلیمانی، انتشارات نیماژ.

خیابان نیوگراب


خیابان نیو گراب از شاخص ترین آثار نویسنده ی برجسته ی انگلیسی اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، جورج گیسینگ است.

داستان فاقد یک شخصیت اصلی است و به جای آن چندین شخصیت محوری دارد که همگی نویسنده اند. اسم اثر برگرفته از نام خیابانی در لندن است که در زمان داستان محل زندگی نویسندگان کمتر مشهور و فقیر بوده است.

عنصر اصلی پیوند دهنده ی اشخاص داستان مرد جوان جاه طلب و نان به نرخ روز خوری است به اسم جاسپر میلوین. جاسپر در شروع داستان در آغاز راه نویسندگی است.هدف او که آن را بی هیچ پرده پوشی به زبان می آورد کسب شهرت وثروت به هر طریق ممکن است. جاسپر دو خواهر دارد که به تشویق او به پایتخت می آیند و هردو به نویسندگی رو می آورند. پیش از عزیمت ایشان به لندن جاسپر در شهرستان زادگاهش با دختر جوانی به اسم ماریان یول آشنا می شود که فرزند نویسنده ی محقق کهنه کار اما نه چندان مشهوری است. بین این دو رابطه ای عاطفی شکل می گیرد که با فراز و فرودهایی تا اواخر داستان پیش می رود. مارایان دستیار پدر خویش است و در رابطه اش با جاسپر جدی است اما جاسپر در مقابل صرفاً بر اساس محاسبات سود و زیان تصمیم می گیرد.

از جالب ترین اشخاص داستان که به نظر می رسد گیسینگ با او همدلی فراوانی دارد، رمان نویسی جوان است به اسم ادوین ریردون. ریردون چندی پیش رمانی منتشر کرده که تا حدودی مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته است. همسر ریردون دختر عموی ماریان است. او که به لحاظ شخصیتی نقطه ی مقابل دختر عموی خود است، زنی ناز پرورده از طبقه ی متوسط است که امید وار است از طریق شهرت و ثروت آتی شوهرش به محافل سطح بالا راه پیدا کند.

ریردون هم نقطه ی مقابل جاسپر است. او که به خلاقیتش اعتمادی ندارد، خود را به ادبیات متعهد می داند و نوشتن برای سلیقه ی عمومی را ننگ و عار می شمرد. جاسپر با حضور در خانه ی میلوین ها و صدور تئوری های سخیف و باب روز خود در مورد چگونگی دستیابی به شهرت، خواه و ناخواه نقشی مخرب در زندگی میلوین ایفا می کند.

داستان شخصیت محوری دیگری هم دارد به اسم هارولد بیفین. او که دوست و مکمل ریردون است نویسنده ی فقیر و بسیار دوست داشتنی است با آرمانی بزرگ در مورد پدیدآوردن سبکی در رمان نویسی که خود نام رئالیسم مطلق را برای آن برگزیده است: « تا آنجا که می دانم این رشته جدید است؛ هیچ نویسنده ای نمی شناسم که زندگی مردم عادی را آن طور که واقعاً هست به قلم آورده باشد. زولا تراژدیهای استادانه ای می نویسد؛ فرومایه ترین شخصیت هایش در زمینه ای شدیداً خیالی به صورت قهرمان در می آیند. من می خواهم به غیر قهرمانان بپردازم، به زندگی روزانه ی اکثریت وسیعی از مردمی که اسیر فقرند. دیکنز متوجه چنین کاری شده بود، امّا تمایلش به ملودرام از یک طرف و بذله گوییش از طرف دیگر، نگذاشت بپروراندش.»

بیفن در روزگاری در پی خلق رئالیسم مطلق است که آنان که نبض بازار نشر را در دست دارند برای کسب حداکثر سود  در پی انتشار مطلب برای ربع تحصیل کرده ها! هستند«یعنی نسل جدیدی که مدرسه های دولتی امروزه بیرون می دهند، زنان و مردان جوانی که فقط سواد خواندن دارند، اما نمی توانند ذهنشان را مدت زیادی روی موضوعی متمرکز کنند. این قبیل آدم ها احتیاج به چیزی دارند که سرشان را در قطار، درشکه ، و تراموا با آن گرم کنند... چیزی که اینها می خواهند سبک ترین و بی معنی ترین مطالب است. ـ داستان های خیلی کوتاه، توصیفات خیلی کوتاه، شایعات کوتاه، لطیفه های کوتاه کمی آمار، کمی لودگی...»  

به این ترتیب می شود سرنوشت امثال بیفن و ریردون را در عرصه ی نویسندگی و زندگی حدس زد؛ سرنوشتی که گویی بر اساس سرگذشت  خود نویسنده ساخته و پرداخته شده است. 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: خیابان نیوگراب، جورج گیسینگ، ترجمه ی مینا سرابی، نشر آواز