مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.
مدادسیاه

مدادسیاه

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع آزاد است.

گفتگو در سیسیل


گفتگو در سیسیل رمان مشهوری است از نویسنده ی ایتالیایی الیو ویتورینی.

راوی و شخصیت اصلی داستان که می تواند شخصیت موازی خود نویسنده باشد مرد جوانی است به اسم سیلوسترو. زمان داستان که چندان مورد تاکید نیست، زمستانی در اثنای جنگ دوم جهانی است. سیلوسترو که همچون خود نویسنده زاده ی سیسیل است و در نوجوانی زادگاهش را ترک کرده است در شروع داستان دستخوش عواطفی است که از آن به عنوان شور انتزاعی یاد می کند. او افسرده و نگرانِ بشریت تباه شده، با کفش هایی پاره که آب باران در آنها نفوذ می کند و اندک پولی در جیب، در فلورانس از این سو به آن سو می رود و با نگرانی تیترهای درشت روزنامه ها را می خواند که در آنها خبری جز باران و کشتار نیست. در همین اثناست که نامه ای از پدرش دریافت می کند؛ نامه ای که سیلوسترو حدس می زند برای دیگر فرزندان نیز ارسال شده و در آن با کمال تعجب خبر جدایی از مادرشان را داده است. پدر در پایان نامه پیشنهاد کرده او که سال ها دور از خانه و خانواده بوده امسال به مناسبت روز نامگذاری مادرش به جای ارسال کارت تبریک سری به او بزند.

سیلوسترو که مطمئن نیست پول کافی برای سفر داشته باشد به ایستگاه قطار می رود و آنجا در اتفاقی نمادین دو چیز توجهش را به خود جلب می کند. یکی روزنامه ای است با اخبار کشتاری تازه و دیگری تبلیغی از سازمان جلب سیاحان برای دیدار از سیسیل با پنجاه درصد تخفیف.« یک لحظه خودم را بر سر دوراهی یافتم؛ یکی به سوی خانه در انتزاع آن کشتارهای جنون آسا، همچنان در آرامش، و در نا امیدی؛ دیگری به سوی سیسیل و کوههایش در نالش نی لبک درونی ام...»

او راه دوم را برمی گزیند و پا در راه سفر به زادگاه خویش می گذارد؛ سفری سه روزه از نوع آفاقی و انفسی ـ و بیشتر انفسی تا آفاقی ـ که در طی آن علاوه بر ملاقات با مادر که معلوم می شود تقریبا هیچ چیز در مورد او نمی دانسته، ریشه های خود و سرزمین اجدادی اش که روستایی دور افتاده است را کشف می کند.

این کشف که مقدمات آن در طول مسافرت با قطار و کشتی به خوبی فراهم می شود با گفتگو های ساده و صمیمی  مادر و فرزند که از جذابیت های داستان است آغاز می شود. مادر زنی محکم و از خود مطمئن با عقایدی ظاهراً خلل ناپذیر است که در طول گفتگویی چند دقیقه ای می تواند صد و هشتاد درجه تغییر کند. مادر آمپول زن روستاست و همراهی مادر و فرزند در برنامه ی روزانه ی آمپول زنی، خود کمک بزرگی به  شناخت سیلوسترو از کم و کیف زندگی  مردمان زادگاه خویش است.

گفتگو در سیسیل اثر خوشخوان و جذابی با سبک و زبانی تغییر یابنده به اقتضای شرایط است که به شیوه ای واقع گرایانه و با زبانی گزارش گونه آغاز می شود و به شکلی شاعرانه و سوررئال در فصل ماقبل پایانی به اوج خود می رسد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: گفتگو در سیسیل، الیو ویتورینی، ترجمه ی منوچهر افسری، انتشارات کتاب خورشید.


آلگرو


آلگرو رمان متفاوتی سرشار از موسیقی است از آریل دورفمن.

شخصیت اصلی و راوی داستان، موسیقی دان و آهنگ ساز برجسته، موتزارت است. داستان در 9 سالگی موتزارت شروع می شود. در این زمان خانواده ی موتزارت در لندن زندگی می کنند و او تحت تعلیم و حمایت معنوی مرشد خویش، یوهان کریستیان باخ، فرزند یوهان سباستیان باخ است که به دلیل اقامتش در لندن با عنوان باخ لندن از او یاد می شود. موتزارت در حاشیه ی یکی از اجراهای مشترک خود با باخ لندن با چشم پزشکی میان سال به اسم جک تیلور آشنا می شود که فرزند چشم پزشک مشهوری در سنین پیری و بازنشستگی ملقب به شوالیه تیلور است.

شوالیه تیلور سالها پیش چشمان باخ پدر را در دو نوبت عمل کرده است. عمل ظاهراً ناموفق از کار در آمده و باخ نابینا شده و اندکی بعد درگذشته است. در این زمان باخ لندن پسری نوجوان بوده و فوت پدر مسیر زندگی او را به کل تغییر داده است. باخ لندن از آن زمان کینه ی شوالیه را به دل گرفته و در دوره ی بزرگسالی و شهرت دست به تخریب چهره ی او در جامعه ی اشرافی و دربار زده است که این امر بر شهرت فرزند او نیز تأثیری نامطلوب به جای گذاشته است.

در این میان امّا رازی وجود دارد که تلاش برای گشودن آن موتور محرک داستان است و جک تیلور معتقد است افشا شدنش به اعاده ی حیثیت پدرش خواهد انجامید؛ رازی که با اسم موسیقیدان بزرگ معاصر باخ پدر، جورج فردریک هندل گره خورده است.

جک تیلور که به هیچ طریق دیگر امکان دسترسی به باخ لندن را ندارد، موتزارت را واسطه قرار می دهد تا راز یاد شده را با او در میان بگذارد. داستان یک مقدمه ، دو بخش و یک مؤخره دارد. در پایان بخش اول که عنوان آن لندن است تلاش موتزارت نه ساله برای کمک به حل راز مزبور به جایی نمی رسد.

تلاش تیلور بی نتیجه می ماند اما این آخرین تلاش او نخواهد بود و موتزارت طی سالیان بعد که در نخستین گام 13 سال و در گام بعدی 11 سال دیگر جلو خواهد رفت بیشتر و بیشتر درگیر ماجرا خواهد شد تا از طریق گشودن راز سباستیان باخ راز زندگی و هنر خود را بگشاید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: آگرو، آریل دورفمن، ترجمه ی حسام امامی، نشر برج.

 

 

باتلاق شنی

 


باتلاق شنی اثری شبه خود زندگی نامه ای است از نلا لارسن که درون مایه ی اصلی آن  تلاش یک زن سیاهپوست دورگه برای شناخت و تثبیت هویت خویش در جهانی است که گویی با مرزی غیر قابل عبور به دو بخش سیاه و سفید تقسیم شده است.

زمان داستان دهه ی دوم قرن بیستم و پیش در آمد آن شعری از لنگستون هیوز است که  وصف حال شخصیت اصلی آن، هلگاکرین است؛ با این تفاوت که او فرزند مادری سفید پوست و پدری سیاه پوست است:

« پدرم در خانه ی بزرگ و زیبایی مرد.

مادرم در کلبه ای محقر.

نمی دانم که من کجا خواهم مرد. من که نه سفیدم نه سیاه؟»

هلگا که دختر جوانی یتیم و زاده ی زاغه ای در شیکا گو از مادری دانمارکی است، در شروع داستان معلم مدرسه ای شبانه روزی به اسم ناکسس است که تلاش می شود تا بهترین مدرسه ی سیاه پوستان آمریکا شناخته شود. از دید بیرونی موقعیت هلگا از نظر اجتماعی و اقتصادی مناسب است و آینده ی او روشن به نظر می رسد؛ به خصوص که به طور غیر رسمی نامزد یکی از خوشخوترین و خوش تیپ ترین معلمان همکار خود است. امّا نظرخود او چیز دیگری است.

نقطه ی تحول پیرنگ داستان از وضعیت تعادل اولیه به تحریک و سپس بحران، سخنرانی کشیش سفید پوستی است که ضمن بر شمردن امتیازات مدرسه ی ناکسس، به دانش آموزان همگی سیاهپوست آنجا توصیه می کند که به رغم پیشرفت های به زعم او سریعی که داشته اند، جایگاه و اندازه ی خود را بشناسند و دچار غرور برابری پنداری با سفیدها نشوند.

هلگا اساساً آدمی ناراضی است پس از این سخنرانی، تصمیم به ترک مدرسه و نامزد خود در میانه ی سال تحصیلی می گیرد بدون آن که بداند از آن پس و بدون در دست داشتن رضایت نامه از محل کار خود، چه خواهد کرد.

دست تقدیر هلگا را به نیویورک و هارلم می رساند که کانون سیاهپوستان مترقی آمریکاست. او امّا پس از جا افتادن در نیویورک و پیدا کردن کار و سرپناهی مناسب، سرخورده از تعصبات نژادی خاص سیاهپوستان، به فراری دوباره دست می زند آن هم به زادگاه کاملاً سفید پوست مادرش دانمارک. هلگا در دانمارک مثل ستاره ای زیبا و استثنایی می درخشد و توجه ها را به خود جلب امّا نمی تواند از یاد ببرد که جذابیتش ناشی از تفاوت رنگ سیاهش در قیاس با جامعه ی زیادی سفید میزبان اوست. او با چنین احساسی و در آستانه ی ورود به زندگی خانوادگی امن و مرفه، بار دیگر می گریزد تا سرنوشت غیر قابل تصور و به شدت تراژیک نهایی خود را رقم بزند.

باتلاق شنی در دوران خاصی از حیات اجتماعی و فرهنگی  سیاهپوستان آمریکا نوشته شده است؛ دوره ای که از آن با عناوینی مثل دوره ی طلایی یا رنسانس هارلم یاد می شود و لنگستون هیوز در ادبیات ، لویی آرمسترانگ در موسیقی و آرون داگلاس در نقاشی از چهره های شاخص آنند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: باتلاق شنی، نلا لارسن، ترجمه ی مزدک بلوری، نشر نی.

نیمی از خورشید زرد


برای نسل من بیافرا تمثیل قحطی زدگی بود. بیافرا بخشی از کشور نیجریه است که در سال 1967 از آن کشور که در 1960 از استعمار انگلستان رهایی یافته بود اعلام استقلال کرد. استقلال بیافرا در پی دو کودتای نظامی اتفاق افتاد که قربانیان دومین آنها مردمان قوم ایبو بودند. ایبوها که جمعیت غالب بیافرا را تشکیل می دادند در پی قتل عام پس از کودتا، اعلام استقلال کردند و دولت خود را تشکیل دادند. دولت بیافرا سه سال دوام آورد و معدود کشورهایی آن را به رسمیت شناختند اما نهایتا در پی جنگ و قحطی ناشی از محاصره از پای در آمد. نظریات مختلفی در مورد علل برآمدن و برافتادن دولت بیافرا مطرح است که جای طرح آنها اینجا نیست. پرچم بیافرا به سه رنگ سبز و سیاه و قرمز بود با نیمی از خورشیدی زرد در نوار سیاه میانی آن.

نیمی از خورشید زرد که نامش را از پرچم بیافرا گرفته رمانی مطرح است از بانوی نویسنده ی نیجریه ای، چیماماندا انگزی آدیچی که از رهگذر عشقی شور انگیز به وضعیت نیجریه در حدود یک دهه ی منتهی به سقوط دولت بیافرا می پردازد.

اشخاص محوری داستان پنج نفرند: اوگوو پسری روستایی که در شهر به خدمت مردی دانشگاهی درآید؛ اودنیبو، مرد جوانی تحصیل کرده با ریشه های روستایی که اوگوو را به خدمت می گیرد؛ اولانا و کیننه خواهرانی دوقلو از خانواده ای ثروتمند؛ و مرد جوان نویسنده ای اهل انگلستان به اسم ریچارد. به جز ریچارد باقی اشخاص محوری همگی از قوم ایبو هستند.

داستان توسط دانای کل روایت می شود و شامل چهار بخش، سی و پنج فصل و تعدادی میان فصل کوتاه و مجزا است که عنوان آنها« کتاب: وقتی ما داشتیم می مردیم، جهان خاموش بود» است. از این میان فصل ها که به نظر می رسد کارکردی مثل فصل های دوربین عکاسی در ینگه دنیای جان دوس پاسوس داشته باشند، در اواخر داستان رمز گشایی می شود.

اسامی چهار بخش داستان یک درمیان اوایل دهه ی شصت و اواخر دهه ی شصت است. به این ترتیب پیداست که زمان آن غیر خطی است.

داستان در اوایل دهه ی شصت و با اوگوو شروع می شود که به تازگی به عنوان خدمتکار در خانه ی اودینبو مشغول به کار شده است.  اودینبو روشنفکری ملی گرا و سوسیالیست است. او از همان ابتدا از اوگوو می خواهد به جابی آقا او را با اسمش خطاب قرار دهد و خود او را را مرد خوبم خطاب می کند. اوگوو اودینبو را در حد پرستش دوست می دارد و از او بسیار می آموزد. خانه ی اودینبو پاتوق جمعی روشنفکر است که که در گردهایی هایشان بحث های پرشوری به خصوص در مورد آفریقا و نیجریه در می گیرد.

کمی پس از شروع داستان، زن جوانی شهری و بسیار زیبا پا به خانه ی اودنیبو می گذارد؛ زنی که پیداست جایی خاص در دل او دارد. او اولاناست. اولانا از طبقه ی خود بریده و آرمان هایی مشابه اودینبو دارد. اوگوو ابتدا نسبت به اولانا حسادت می کند امّا کمی بعد به یکی از جدی ترین ستایشگران او بدل می شود.

 اولانا چنان که آمد خواهر دوقلویی دارد به اسم کیننه. کیننه دختری با شخصیتی مستقل و زبانی تند و تیز است که بهره ای از زیبایی ندارد. او اموال و دارایی های پدر را که از ارتباطش با اشخاص بانفوذ درون ارتش و حکومت به دست آمده اداره می کند و خود ارتباطاتی موثر با اشخاص بانفوذ دارد. آخرین شخص محوری داستان ریچارد است. ریچارد مردی خوش طینت و کم روست که برای مطالعه بر روی ظروف مفرغی شگفت انگیز ایبوـ اکوو به نیجریه آمده است.

در شروع بخش دوم، داستان پرشی چند ساله به جلو کرده است. در این بخش اولانا و اودینبو فرزند دختری دارند که او را بیبی(بچه) خطاب می کنند. وجود بیبی رازی است که در بخش بعد گشوده می شود. در این بخش بین دو خواهر جدایی افتاده است که علت آن معلوم نیست و به قرینه ی آن جدایی دیگری اتفاق می افتد که استقلال بیافرا از نیجریه است. این جدایی چنان که گفته شد پس از کشتار ایبوها رخ می دهد که در آن خانواده ی دوست داشتنی دایی اولانو به همراه بسیاری دیگر از ایبوها قتل عام می شوند.

بخش سوم زمان ادامه ی بخش اول است. در این بخش از وجود بیبی و علت جدایی دو خواهر رمزگشایی می شود.

بخش چهارم عمدتاً در بیافرای جنگ زده و دچار قحطی می گذرد. همه ی اشخاص محوری در بیافرا ساکنند. در ابتدای تاسیس کشور تازه استقلال یافته، شور و امید در دل همه ی اهالی  موج می زند. آنها اکنون اسکناس های زیبای خود را دارند که نماد استقلال شان است و فداکارانه برای حفظ سرزمینشان مبارزه می کنند. اوضاع اما به تدریج رو به وخامت می گذارد و نهایتاً آن چه بر جای می ماند چیزی نیست جز مردمانی جنگ زده و دچار قحطی که به تمثیلی تاریخی تبدیل شده اند.

نیمی از خورشید زرد داستان تضادها و تعارض ها ست؛ تضاد بین سیاهان و سفیدها، پول دارها و فقرا، شهری ها و روستایی ها، با سوادها و بی سوادها، وفاداری و خیانت، و از همه مهمتر، آنچه موجب بروز فجایعی همچون ماجرای بیافرا و روانداست که در هر کدام حد اقل یک میلیون نفر جان خود را از دست دادند، و آن تضاد بین ساختار قبیله ای بخش های عمده ای از قاره ی آفریقا و دولت ـ ملت به عنوان واحد سیاسی دارای حق حاکمیت در دوران مدرن است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: نیمی از خورشید زرد، چیماماندا انگزی آدیچی، ترجمه ی سولماز دولت زاده، نشر آفتابکاران.

 

کوکورو


ناتسومه سوسه کی از نخستین و برجسته ترین پایه گذاران ادبیات مدرن ژاپن است و کوکورو(به معنای دل) از آثار شاخص او و پرخواننده ترین رمان ژاپنی است.

راوی بدون نام داستان مرد جوانی شهرستانی است که برای تحصیل دانشگاهی به توکیو آمده است. او در یکی از تعطیلات خود در منطقه ای ساحلی با شخصیت اصلی داستان آشنا می شود که از او بالقب سنسی به معنی استاد یاد می کند. سنسی مرد مسنی متأهل، بدون شغل و بدون فرزند است که لقب استاد را به جهت تأثیر معنویش بر راوی گرفته است. سنسی آدمی بدبین، کم حرف و منزوی با رفتاری عجیب و معمایی است که از همان ابتدا بنا به دلایلی که برای خود راوی روشن نیست توجه و علاقه ی وی را بر می انگیزد.

زمان روایت حدود سه سال منتهی به چند هفته پس از مرگ امپراطور می جی در 1912 و زمان داستان حدود چهار دهه منتهی به همین تاریخ است. امپراطور می جی بانی مدرن سازی ژاپن و به تبع آن پدیدار شدن انسان مدرن ژاپنی است که بارزترین ویژگی آن به باور نویسنده تنهایی است. به قول سنسی«تنهایی بهایی است که ما باید در ازای تولد و زندگی در دوران مدرن بپردازیم: دورانی آکنده از آزادی، خود بسندگی و منیّت.» تنهایی انسان مدرن درونمایه ی اصلی کوکورو است.

مرگ می جی مصادف است با وخامت حال پدر راوی در میانه ی داستان، و در همین زمان است که نامه ی مفصل سنسی به دست او می رسد. نامه ای که شرایط خانه ی پدری اجازه ی خواندن آن را به راوی نمی دهد اما جملات پایانی آن با عث می شود تا او بدون اطلاع، سراسیمه به سوی توکیو بشتابد و در قطار نامه ی سنسی را بخواند که متن آن عیناً نیمه ی دوم داستان را به خود اختصاص می دهد.

سنسی که پیش از آن اعلام داشته به هیچکس حتی خودش هم اعتماد ندارد رازی دارد که آن را از همه کس حتی همسر محبوبش پنهان کرده و بنا به اصرار راوی به او قول داده است که روزی آن را بر او آشکار کند. نامه ی سنسی حاوی راز اوست.

 در کوکور تنها راوی و شخصیت اصلی نیستند که فاقد نامند. از بقیه ی افراد هم تنها با القابی نظیر پدر، مادر، برادر، شوهر خواهر،بانو و همسر یاد می شود. در این بین تنها یک استثنا وجود دارد و او «ک» است که راز سنسی  به او مربوط است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مشخصات کتاب: کوکورو ، ناتسومه سوسه کی، ترجمه ی قدرت اله ذاکری، انتشارات برج.